...تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع و فرستادن سه صلوات برای ظهور امام زمان (عج) مجاز است...
امام علی (ع) و عید غدیر خم
» مسابقه سراسری عید غدیر خم
» جوایز ششمین دوره مسابقه وبلاگ نویسی غدیر ( جامعه مبلغین غدیر )
» آیین نامه مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی غدیر ( جامعه مبلغین غدیر )
» معرفی جامعه مبلغین غدیر
» اینفوگرافی: مباهله؛سند حقیقت
» اینفوگرافی(داده نما) روز مباهله
» اینفوگرافی(داده نما) روز مباهله
» مباهله سندی بر حقانیت اهل بیت/ امیرالمومنین نفس پیامبر است
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» معارف مهدوی
» اطعام روز غدیر" سنتی فراموش شده !
» مختصری از اعمال روز عسد غدیر در مفاتیح
» غدیریم
» غدیر_عیدالله_اکبر
درباره ما

به وبلاگ امام علی (ع) و عید غدیر خم خوش آمدید . در این وبلاگ ما قصد داریم مردم را هرچند مختصر در باره عید سعید غدیر خم که یکی از اعیاد بزرگ شیعیان است آشنا نماییم . انشا الله خدا ما را در این راه کمک نماید . و من الله التوفیق
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 905
بازدید کل : 77137
تعداد مطالب : 332
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

ساعت فلش مذهبیمسابقه وبلاگ نویسی ابلاغ غدیر ................................................ آیه قرآن .........................................................

پیوندهای وبگاه
» رام رایگان گوشی های هواوی
» کمپین عاشقان ظهور مهدی عجل الله
» نورغدیر
» غدير و الغدير
» غدیر - عید الله الاکبر
» نورغدیر
» آواي غدير
» جامعه مبلغین غدیر خم
» برهنگی زنان
» امام زمان
» محب مهدی عج
» پیام امام حسین(ع)
» شهدای فداغ
» شهدای عشق
» مرکز آموزش تخصصی تکواندو فجر شهرضا
» عاشق گمنامي
» امام علی (ع) و عید غدیر خم
» اسلام دین حق است
» منجی موعود
» جی پی اس ردیاب ماشین
» ال ای دی هدلایت زنون led
» جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان امام علی (ع) و عید غدیر خم و آدرس emamali1394.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
خلافت ابوبكر
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.

(نهج البلاغه خطبه شقشقيه)

على عليه السلام هنوز از غسل و تكفين جسد مطهر پيغمبر اكرم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت يا على عجله كن كه مسلمين در سقيفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خليفه هستند.على عليه السلام فرمود سبحان الله!اين جماعت چگونه مسلمان ميباشند كه هنوز جنازه پيغمبر دفن نشده در فكر رياست و حب جاه هستند؟هنوز على عليه السلام سخن خود را تمام نكرده بود كه شخص ديگرى رسيد و گفت امر خلافت خاتمه يافت،ابتداء كار مهاجر و انصار بنزاع كشيد و بالاخره كار خلافت بر ابوبكر قرار گرفت و جز معدودى از طايفه خزرج تمام مردم با وى بيعت كردند.

على عليه السلام فرمود:دليل انصار بر حقانيت خود چه بود؟عرض كرد چون نبوت در خاندان قريش بود آنها نيز مدعى بودند كه امامت هم بايد از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداكاريهاى خود را در مورد حمايت از پيغمبر و ساير مهاجرين حجت ميدانستند.

على عليه السلام فرمود چرا مهاجرين نتوانستند جواب مقنعى بانصار بدهند؟عرض كرد جواب قانع كننده انصار چگونه است؟

على عليه السلام فرمود:مگر انصار فراموش كردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دفعات زياد مهاجرين را خطاب كرده و ميفرمود كه انصار را عزيز بداريد و از بدان آنها در گذريد،اين فرمايش پيغمبر دليل اينست كه انصار را بمهاجرين سپرده است و اگر آنها شايسته خلافت بودند مورد وصيت قرار نميگرفتند بلكه پيغمبر مهاجرين را بآنها توصيه ميفرمود.

آنگاه فرمود:مهاجرين به چه نحو استدلال كردند؟

عرض كرد سخن بسيار گفتند و خلاصه كلام آنها اين بود كه ما از شجره رسول خدائيم و بكار خلافت از انصار نزديكتريم.

على عليه السلام فرمود:چرا مهاجرين روى حرف خودشان ثابت نيستند اگر آنها از شجره رسول خدايند من ثمره آن شجره هستم،چنانچه نزديكى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دليل خلافت باشد من كه از هر جهت به پيغمبر از همه نزديكترم.

علاوه بر آيات قرآن و اخبار و احاديث نبوى در مورد خلافت على عليه السلام همين فرمايش خود او براى پاسخ دادن باستدلالات مهاجرين و انصار كه در سقيفه جمع شده بودند كافى بنظر ميرسد (1) .

بهر تقدير هنوز جنازه پيغمبر صلى الله عليه و آله بخاك سپرده نشده بود كه ابوبكر خليفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبيت نشده بود زيرا گروهى از انصار و ديگران مخصوصا بنى‏هاشم با او بيعت نكرده بودند،عمر بابوبكر گفت خوبست عباس بن عبد المطلب را كه عم پيغمبر و بزرگ بنى‏هاشم است ملاقات كرده و او را بوعده تطميع كنى تا بسوى تو متمايل شود و از على عليه السلام جدا گردد،ابوبكر فورا عباس را ملاقات نمود و مكنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محكمى داد و گفت:اگر وجود پيغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدانحضرت منسوب كرده‏اى در اينصورت حق ما را برده‏اى زيرا پيغمبرصلى الله عليه و آله از ماست و ما باو از همه نزديكتريم و اگر بوسيله مسلمين خليفه شده‏اى ما كه جزو مسلمين بوده و مقدم بر همه آنها هستيم چنين اجازه‏اى بتو نداده‏ايم و آنچه را كه بمن وعده ميدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملك كرده‏اى و اگر از مال خودت است بهتر كه ندهى و ما را بدان نيازى نيست و اگر مال مؤمنين است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.

على عليه السلام بر تمام اين صحنه سازى‏ها بصير و آگاه بود و علل وقوع قضايا را بخوبى ميدانست و ميديد كه اصحاب سقيفه مردم ساده‏لوح را چنين فريفته‏اند كه گوششان براى شنيدن حرف حق آماده نمى‏باشد و براى اينكه اين مطلب را به بنى‏هاشم و اصحاب خود روشن كند باتفاق فاطمه و حسنين عليهم السلام پشت خانه‏هاى مردم رفته و آنها را براى بيعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود كسى دعوت او را پاسخ نگفت (2) .

اغلب مورخين نوشته‏اند كه على عليه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمين عبور فرموده و آنها را به بيعت خود دعوت كرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آنحضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنيد بكنج منزل خود پناه برد.

از طرف ديگر عمر دائما بابوبكر ميگفت:تا از على بيعت نگيرى پايه‏هاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نميباشد بنابر اين مصلحت اينست كه او را احضار نمائى و از وى بيعت بگيرى تا ساير بنى‏هاشم نيز به پيروى از على بتو بيعت نمايند.

ابوبكر دستور داد خالد بن وليد باتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على عليه السلام شتافته و درب را كوبيدند و آواز دادند كه براى جلب آنحضرت بمنظور بيعت با ابوبكر آمده‏اند،على عليه السلام قبول نكرد و خالد و همراهانش را از ورود بمنزل ممانعت فرمود.

خالد بن وليد همراهانش را دستور داد كه عنفا وارد منزل شوند آنها نيزنيمى از درب را كندند و بعنف وارد منزل شدند (3) .

در اينموقع زبير بن عوام كه در خدمت على عليه السلام بود با شمشير كشيده آنها را تهديد نمود ولى دو نفر از پشت سر زبير را گرفته و سايرين نيز دور على عليه السلام را احاطه نمودند و در حاليكه بازوان او را بسته بودند كشان كشان پيش ابوبكر بردند،چون آنحضرت پيش ابوبكر رسيد فرمود اى پسر ابو قحافه اين چه دستورى است داده‏اى كه مرا با اين ترتيب باينجا آورند و با خاندان پيغمبر اينگونه رفتار كنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش كرده‏اى؟

پيش از اينكه ابوبكر پاسخ گويد عمر گفت ترا بدينجا آورديم كه با خليفه رسول خدا بيعت كنى!

على عليه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئيد بهتر است پس اول بمن بگوئيد كه رمز موفقيت و غلبه شما بگروه انصار در سقيفه چه بوده و بچه منطقى آنها را قانع و مجاب كرديد؟عمر گفت بدليل برترى قريش بر ساير قبائل عرب و بعلت امتياز مهاجرين بر انصار و از همه مهمتر بجهت قرابت و نزديكى كه بشخص پيغمبر صلى الله عليه و آله داريم.

على عليه السلام فرمود من هم با همين منطق كه شما سخن گفتيد رفتار ميكنم و به زبان خود شما سخن ميگويم و با اينكه دلائل ديگرى نيز دارم،اگر شما بعلت قرابت و نزديكى برسول خدا صلى الله عليه و آله بر انصار سبقت جستيد و اگر ملاك خلافت خويشاوندى و نزديكى پيغمبر صلى الله عليه و آله است پس همه ميدانند كه من از تمام عرب به پيغمبر نزديكترم زيرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش ميباشم.

عمر كه ياراى جوابگوئى در برابر اين منطق نداشت گفت هرگز از تو دست بر نميداريم تا بيعت كنى!

على عليه السلام فرمود خوب با يكديگر ساخته‏ايد امروز تو براى او كار ميكنى كه او (خلافت را) بتو برگرداند بخدا سوگند سخن ترا قبول نميكنم و با او بيعت نمى‏نمايم زيرا او بايد با من بيعت كند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرين از خدا بترسيد و سلطه و قدرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را از خاندان او كه خدا قرار داده است بيرون نبريد بخدا سوگند ما اهل بيعت باين مقام از شما سزاوارتر و احقيم و شما از نفس خود پيروى نكنيد كه از راه حق دور ميافتيد،آنگاه على عليه السلام بدون اينكه بيعت كند بخانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا عليها السلام رحلت فرمود و آنوقت ناچار بيعت نمود (4) .

اعتراض بعضى از صحابه بابوبكر:
چون خلافت ابوبكر استقرار يافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله متفقا در مسجد حضور يافتند و بنصيحت ابوبكر پرداختند،ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذكر محامد پيغمبر صلى الله عليه و آله خطاب بابوبكر كرد و گفت:اى ابوبكر منصب خلافت را از على عليه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول ميباشد و شخص عاقل و مآل انديش سراى آخرت را كه‏جاودانى و لا يزال است بزندگى زودگذر دنيا نميفروشد و شما هم نظير آنرا از امم سالفه شنيده‏ايد،اين اقدام شما جز بزيان خود و مسلمين ثمره ديگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبكر از نظر مصلحت كلى اسلام اين سخنان را بتو ميگويم و اكنون تو در پذيرفتن آن مختارى.

پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على عليه السلام و شايستگى او را بمقام خلافت بزبان آوردند و ابوبكر را از اين مقام غاصبانه بيمناك نمودند،آنگاه رو بمهاجرين و انصار كرده و گفتند كه موأنست مسلمين را بمنافات مبدل نكنيد و بخاطر هوى و هوس خود با دين و مذهب بازى مكنيد.

سپس خالد بن سعد بابوبكر گفت كه بيعت انصار با تو بتحريك عمر و در نتيجه اختلاف دو طايفه اوس و خزرج انجام شده است نه برضا و رغبت خود آنها و چنين بيعتى چندان ارزشى نخواهد داشت.

ابو ايوب انصارى و عثمان بن حنيف و عمار ياسر نيز بپا خاسته و هر يك در فضل و شرف و برترى و حقانيت على عليه السلام سخن‏ها گفتند و از فداكارى‏ها و جانبازيهاى او در غزوات ياد آور شدند بطوريكه ابوبكر تحت تأثير سخنان اصحاب و ياران على عليه السلام پريشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گرديد و بمنزل خود رفت و براى مسلمين بدين شرح پيغام فرستاد:اكنون كه شما را بر من رغبتى نيست ديگرى را براى خلافت انتخاب كنيد.

عمر چون انديشه و اراده ابوبكر را متزلزل ديد فورا بسراى وى شتافت و در حاليكه آشفته و غضبناك بود با او صحبت نمود و مجددا وى را بمسجد آورد و براى اينكه نيروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگيرد دستور داد گروهى با شمشيرهاى برهنه در طرفين ابوبكر حركت كنند و اجازه ندهند كه كسى وارد بحث و گفتگو با ابوبكر شود،اين تدبير عمر براى بار دوم حشمت و شكوه ابوبكر را زيادتر نمود و ديگر كسى جرأت نكرد كه با وى بگفتگو پردازد.

احتجاج على عليه السلام با ابوبكر.
مرحوم طبرسى احتجاج على عليه السلام را با ابوبكر در كتاب احتجاج خودنقل كرده و ما ذيلا بخلاصه آن اشاره مينمائيم.

پس از آنكه امر خلافت بابوبكر قرار گرفت و مردم باو بيعت كردند براى اينكه در برابر على عليه السلام بر اين كار خود عذرى بتراشد آنحضرت را در خلوت ملاقات كرد و گفت يا ابالحسن بخدا سوگند مرا در اين امر ميل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدين كار از ديگران ترجيح ميدادم!

على عليه السلام فرمود در اينصورت چه چيزى ترا بدين كار وادار كرد؟

ابوبكر گفت حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود امت مرا خداوند بگمراهى جمع نميكند و چون ديدم مردم اجماع نموده‏اند من هم از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كردم و اگر ميدانستم كسى تخلف ميكند قبول اين امر نميكردم!

على عليه السلام فرمود اينكه گفتى پيغمبر فرموده است خداوند امت مرا بگمراهى جمع نكند آيا من نيز از اين امت بودم يا خير؟ (5) عرض كرد بلى.

فرمود همچنين گروه ديگرى كه از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار كه با او بودند آيا از امت بودند يا نه؟عرض كرد بلى همه آنها از امتند.

على عليه السلام فرمود پس چگونه حديث پيغمبر را دليل خلافت خود ميدانى در حاليكه اينها با خلافت تو مخالف بودند؟

ابوبكر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه كار و ترسيدم كه اگر خود را كنار بكشم مردم از دين برگردند!

على عليه السلام فرمود بمن بگو ببينم كسى كه متصدى چنين امرى ميشود چه‏خصوصياتى بايد داشته باشد؟

ابوبكر گفت:خير خواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نيك سيرتى و آشكار كردن عدالت و علم بكتاب و سنت و داشتن زهد در دنيا و بيرغبتى نسبت بآن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پيغمبر صلى الله عليه و آله) .

على عليه السلام فرمود ترا بخدا اى ابوبكر اين صفاتى را كه گفتى آيا در وجود خود مى‏بينى يا در وجود من؟

ابوبكر گفت بلكه در وجود تو يا ابا الحسن!

على عليه السلام فرمود آيا دعوت رسول خدا را من اول اجابت كردم يا تو؟عرض كرد بلكه تو .

حضرت فرمود آيا سوره برائت را من بمشركين ابلاغ كردم يا تو؟عرض كرد البته تو.

فرمود آيا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آنحضرت كردم يا تو؟عرض كرد البته تو.

على عليه السلام فرمود آيا در غدير خم بنا بحديث پيغمبر صلى الله عليه و آله من مولاى تو و كليه مسلمين شدم يا تو؟عرض كرد بلكه تو.

فرمود آيا در آيه زكوة (انما وليكم الله...) ولايتى كه با ولايت خدا و رسولش آمده براى من است يا براى تو؟عرض كرد البته براى تو.

فرمود آيا حديث منزلت از پيغمبر و مثلى كه از هارون بموسى زده شده است درباره من بوده يا درباره تو؟ابوبكر گفت بلكه درباره تو.

على عليه السلام فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشركين (نصارا) برد يا ترا با اهل و فرزندانت؟عرض كرد بلكه شما را .

فرمود آيا آيه تطهير در مورد من و اهل بيتم نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو.

ابوبكر گفت البته براى تو و اهل بيت تو.فرمود آيا در روز كساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم يا تو؟عرض كرد بلكه تو و اهل و فرزندت.

فرمود آيا (در سوره هل اتى) صاحب آيه:يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا منم يا تو؟ابوبكر گفت البته تو.

على عليه السلام فرمود آيا توئى آنكسى كه در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند يا من؟عرض كرد بلكه تو.

فرمود آيا توئى آنكه در روز خيبر رسول خدا پرچمش را بدست او داد و خداوند بوسيله او (قلعه‏هاى خيبر را) گشود يا من؟عرض كرد البته تو.

فرمود آيا تو بودى كه از رسول خدا و مسلمين با كشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى يا من؟عرض كرد بلكه تو.

فرمود آيا آنكسى كه رسول خدا او را براى تزويج دخترش فاطمه برگزيد و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزويج كرده است منم يا تو؟ابوبكر گفت بلكه تو.

على عليه السلام آيا منم پدر حسن و حسين دو نواده و ريحانه پيغمبر آنجا كه فرمود آندو سيد جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است يا تو؟عرض كرد بلكه تو.

فرمود آيا برادر تست كه در بهشت بوسيله دو بال با فرشتگان پرواز ميكند (جعفر طيار) يا برادر من؟عرض كرد برادر تو.

فرمود آيا منم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاكم يا تو؟ابوبكر گفت بلكه تو.

على عليه السلام فرمود آيا منم آنكسى كه رسول خدا باصحابش دستور فرمود بعنوان امارت مومنين باو سلام دهند يا تو؟ابوبكر گفت البته تو.

فرمود آيا از نظر قرابت برسول خدا صلى الله عليه و آله من سبقت دارم يا تو؟عرض كرد البته تو.

على عليه السلام فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شكستن بتهاى‏طاق كعبه ترا روى دوش خود قرار داد يا مرا؟عرض كرد بلكه ترا.

فرمود آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره تو فرمود كه تو در دنيا و آخرت صاحب لواى من هستى يا درباره من؟عرض كرد بلكه درباره تو.

فرمود آيا پيغمبر موقع مسدود كردن در خانه جميع اهل بيت خود و اصحابش بمسجد در خانه ترا باز گذاشت يا در خانه مرا؟ابوبكر گفت بلكه در خانه ترا.

على عليه السلام پيوسته از مناقب و فضائل خود كه خدا و رسولش آنها را مختص آنحضرت قرار داده بودند سخن ميگفت و ابوبكر تصديق ميكرد،آنگاه فرمود پس چه چيز ترا فريب داده كه اين مقام را تصاحب نموده‏اى؟ابوبكر گريه كرد و گفت يا ابا الحسن راست فرمودى امروز را بمن مهلت بده تا در اين‏باره بينديشم،آنگاه از نزد آنحضرت بيرون آمد و با كسى صحبت نكرد شب كه فرا رسيد خوابيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد و چون بدانجناب سلام كرد پيغمبر روى خود را از او برگردانيد ابوبكر عرض كرد يا رسول الله آيا دستورى فرموده‏اى كه من بجا نياورده‏ام؟فرمود با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى كرده‏اى حق را باهلش بازگردان،ابوبكر پرسيد كيست اهل آن؟فرمود آنكه ترا عتاب كرد على عليه السلام ابوبكر گفت باو باز گردانيدم يا رسول الله و ديگر آنحضرت را نديد.

صبح زود خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد يا ابا الحسن دست را باز كن تا با تو بيعت كنم و آنچه در خواب ديده بود بدانحضرت نقل نمود،على عليه السلام دست خود را گشود و ابوبكر دست خود را بآن كشيد و بيعت نمود و گفت ميروم مسجد و مردم را از آنچه در خواب ديده‏ام و از سخنانى كه بين من و تو گذشته آگاه ميگردانم و خود را از اين مقام كنار كشيده و آنرا بتو تسليم ميكنم!

على عليه السلام فرمود بلى (بسيار خوب) .

چون ابوبكر از نزد آنحضرت بيرون آمد در حاليكه رنگش ديگرگون شده و خود را سرزنش ميكرد با عمر كه دنبال وى در كوچه ميگشت مصادف شد،عمر پرسيد چه شده است اى خليفه پيغمبر؟ابوبكر ماجرا را تعريف كرد،عمر گفت ترا بخدا اى خليفه رسول الله گول سحر بنى‏هاشم را نخورى و بآنها وثوق نداشته باشى اين اولى سحر آنها نيست (از اين كارها زياد ميكنند) و عمر آنقدر از اين حرفها زد كه ابوبكر را از تصميمى كه گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را بامر خلافت راغب گردانيد (6) .

پى‏نوشتها:

(1) در بخش پنجم كتاب در مورد بطلان و عدم اصالت اين شوراء بحث مفصلى خواهد شد.

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 153 نامه معاويه بامير المؤمنين عليه السلام مراجعه شود.

(3) بعضى نوشته‏اند كه عمر دستور داد براى آتش زدن درب خانه هيزم بياورند و ساكنين خانه را تهديد نمود كه اگر بيرون نباييد خانه را آتش ميزنم فاطمه عليها السلام بر در خانه آمد و فرمود اى پسر خطاب آمده‏اى كه خانه ما را بسوزانى؟گفت بلى تا بيرون آيند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند(عقد الفريد جزء سيم ص 63)

حافظ ابراهيم مصرى در اينمورد در مدح و تمجيد عمر گويد:

و كلمة لعلى قالها عمر
اكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت بيتك لا ابقى عليك بها
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
ما كان غير ابى حفص بقائلها
يوما لفارس عدنان و حاميها

(خلاصه مضمون اين اشعار چنين است يعنى غير از عمر كسى نميتوانست بعلى كه يكه سوار قبيله عدنان بود و بحمايت كنندگان او بگويد اگر بيعت نكنى خانه‏ات را آتش ميزنم با اينكه دختر پيغمبر در آن خانه است) 0نقل از شبهاى پيشاور.)

برخى هم گويند بدستور خالد درب منزل را كندند و يك عده هم از پشت بام داخل منزل شدند .آنچه محرز و مسلم است اينست كه على عليه السلام را بعنف و اجبار براى بيعت با ابوبكر برده‏اند.

(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 134

(5) بايد بدين مطلب توجه داشت كه احتجاج حضرت امير عليه السلام با ابوبكر بمنطق جدل بوده يعنى روى اصل مسلماتى كه مورد قبول طرف مخالف بوده و در عين حال موجب محكوميت او ميگردد و الا شورا و اجماع بفرض محال و لو اجماع حقيقى باشد صلاحيت اين كار را ندارد و جانشين پيغمبر را خداوند تعيين ميكند همچنانكه خود پيغمبر را خدا مبعوث ميكند و ما در بخش پنجم در اينمورد مفصلا به بحث خواهيم پرداخت.

(6) الاحتجاج جلد 1 ص 157ـ .184

رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |


رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از مراجعت از حجة الوداع بمدينه لشگرى بفرماندهى اسامة بن زيد تجهيز كرد و دستور داد كه براى جنگ با دشمنان دين بسوى شام حركت كنند و چون بر حضرتش معلوم شده بود كه بزودى رخت از اين جهان بر بسته و بملاقات پروردگار خويش خواهد شتافت براى اينكه پس از رحلت وى در امر خلافت و جانشينى على عليه السلام كه آنرا در غدير خم باطلاع مسلمين رسانيده بود از ناحيه بعضى‏ها مخالفت و كار شكنى نشود دستور فرمود گروهى از مهاجر و انصار از جمله ابوبكر و عمر و ابو عبيده نيز با لشگر اسامه بسوى شام بروند تا در موقع رحلت آنحضرت در مدينه حضور نداشته باشند ولى بطوريكه مورخين نوشته‏اند آنها از اين دستور تخلف ورزيده و بلشگر اسامه نپيوستند.

در همان روزها آنحضرت بيمار شد و ابتداء در منزل ام السلمه و بعد هم در منزل عايشه بسترى گرديد و مسلمين بعيادت او ميرفتند و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز آنها را نصيحت ميفرمود و مخصوصا درباره عترت و خاندان خويش بآنان توصيه مينمود.

در يكى از روزها كه با حال بيمارى براى اداى نماز بمسجد رفته بود چشمش بابوبكر و عمر افتاد و از آنها توضيح خواست كه چرا با اسامه نرفتيد؟ابوبكر گفت‏من در لشگر اسامه بودم برگشتم كه از حال شما باخبر شوم!عمر نيز گفت من براى اين نرفتم كه دوست نداشتم حال شما را از سوارانى كه از مدينه بيرون ميآيند بپرسم خواستم خود از نزديك نگران حال شما باشم !پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بلشگر اسامه بپيونديد و فرمايش خود را سه مرتبه تكرار كرد (ولى آنها نرفتند) (1) .

بيمارى حضرت روز بروز سخت‏تر ميشد و مسلمين نيز از وضع حال او نگران بودند روزى كه جمعى از صحابه در خدمتش بودند فرمود دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد عمر گفت اين مرد هذيان ميگويد و بحال خود نيست كتاب خدا براى ما كافى است!!آنگاه هياهوى حضار بلند شد و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود برخيزيد و از پيش من بيرون رويد و سزاوار نيست كه در حضور من جدال كنيد (2) .

مسلما عمر ميدانست كه آنحضرت در تأييد جريان غدير خم مجددا در مورد خلافت على عليه السلام ميخواهد مطلبى بنويسد بدينجهت از آوردن دوات و كاغذ ممانعت نمود زيرا در حديثى كه از ابن عباس نقل شده خود باين امر اعتراف نموده و ميگويد من فهميدم كه پيغمبر ميخواهد خلافت على را تسجيل كند اما براى رعايت مصلحت بهم زدم (3) .

در آنحال بايد از عمر مى‏پرسيدند كه اولا چگونه به پيغمبر نسبت هذيان ميدهى در صورتيكه آنحضرت با عصمت الهى مصون بوده و هر چه گويد من جانب الله است چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ثانيا تو از كجا مصلحت مردم را بهتر از پيغمبر دانستى كه مانع آوردن كاغذ و دوات شدى؟و از همين سخن عمر ميتوان نتيجه گرفت كه او معرفت صحيح و درستى بمقام قدس و معنوى پيغمبر نداشته و با دستور وى مخالفت ميورزيده است چنانكه قطب‏الدين شافعى شيرازى كه از اكابر علماى اهل سنت است در كتاب كشف الغيوب گويد اين امر مسلم است كه راه را بى راهنما نتوان پيمود و تعجب مينمائيم از كلام خليفه عمر رضى الله عنه كه گفته چون قرآن در ميان ما هست براهنما احتياجى نيست اين كلام مانند كلام آنكس ماند كه گويد چون كتب طب در دست هست احتياجى بطبيب نميباشد بديهى است كه اين حرف غير قابل قبول و خطاى محض است چه آنكه هر كس از كتب طبيه نتواند سر در آورد و قطعا بايد رجوع نمايد بطبيبى كه عالم بآن علم است.

همين قسم است قرآن كريم كه هر كس نتواند بفكر خود از آن بهره بردارى كند ناچار بايد رجوع نمايد بآن كسانيكه عالم بعلم قرآن‏اند،چنانكه خداى تعالى در قرآن (سوره بقره آيه 83) ميفرمايد:

ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.و كتاب حقيقى سينه اهل علم است چنانكه خداوند در آيه 48 سوره عنكبوت فرمايد:بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم بهمين جهت حضرت على كرم الله وجهه فرمود:انا كتاب الله الناطق و هذا هو الصامت يعنى من كتاب ناطق خدا هستم و اين قرآن كتاب صامت است (4) .

بارى مرض پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافت و در اواخر ماه صفر سال 11 هجرى و بقولى در 12 ربيع‏الاول همان سال پس از يك عمر مجاهدت در سن 63 سالگى بدار بقاء ارتحال فرمود،على عليه السلام بهمراهى عباس و تنى چند از بنى‏هاشم جسد آنحضرت را غسل داده و پس از تكفين در همان محلى كه رحلت فرموده بود مدفون ساختند.

پى‏نوشتها:

(1) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 52ـاعلام الورى.

(2) البداية و النهاية جلد 5 ص 227ـتاريخ طبرى جلد 2 ص 436ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .133

(3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .134

(4) نقل از كتاب شبهاى پيشاور ص .667

فتح مكه
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

در سال هشتم هجرى كه سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد كوچك و بزرگ ورزيده و از نظر تعداد نيز زياد شده بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم لازم دانست كه بسوى مكه رفته و شهر و مولد خود را كه در اثر توطئه قريش شبانه از آنجا هجرت كرده بود تصرف كند.

مدت سيزده سال پيغمبر صلى الله عليه و آله در شهر مكه مشركين قريش را بتوحيد و خدا پرستى دعوت كرده و نه تنها از اين دعوت نتيجه‏اى حاصل نشده بود بلكه در ايذاء و آزار او هم نهايت كوشش را بعمل آورده بودند پس از هجرت بمدينه بطوريكه گذشت مشركين مكه دائما با مسلمين در حال مبارزه و زد و خورد بودند.

مسلمين مهاجر كه بحال ترس و زبونى شبانه از مكه فرار كرده و بمدينه رو آورده بودند اكنون موقع آن رسيده است كه با صولت و عظمت در ركاب پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد مكه شوند .

بعضى از مسلمين در انديشه فرو رفته واز مآل كار خود بيمناك بودند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را بفتح و پيروزى بشارت مى‏داد زيرا وعده فتحى را كه خداوند باو فرموده بود از اين آيه استنباط ميكرد:

لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين. (1)

همچنين سوره نصر نيز كه پيش از فتح مكه نازل شده بود بفتح مكه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.

هدف اصلى پيغمبر صلى الله عليه و آله اين بود كه فتح مكه باحترام خانه خدا كه در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونريزى انجام شود بدينجهت ابتداء انديشه خود را در مورد حركت بسوى مكه و زمان آن را از مسلمين پنهان مى‏داشت كه مبادا اين موضوع باطلاع قريش برسد و تنها كسى را كه امين و راز دار خوددانسته و با او مشورت ميكرد على عليه السلام بود ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نيز از اين مطلب آگاه گردانيد.يكى از مهاجرين بنام حاطب كه در مكه اقوامى داشته و از مقصود پيغمبر با خبر شده بود نامه‏اى نوشته و آنرا بوسيله زنى بمكه فرستاد و قريش را از تصميم پيغمبر آگاه نمود.

خداوند تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على عليه السلام را با زبير براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسيده و نامه را باز گرفتند. (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهيان خود كه از مهاجر و انصار تشكيل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند بقصد فتح مكه از مدينه خارج گرديد .

چون به نزديكى‏هاى مكه رسيد عباس بن عبد المطلب براى ترسانيدن قريش از كثرت سپاهيان اسلام كه با ساز و برگ كامل مجهز بودند بسوى مكه شتافت اهالى مكه نيز از آمدن پيغمبر كم و بيش آگاه بودند بدينجهت ابوسفيان براى كسب اطلاع از مكه بيرون آمد و در راه بعباس رسيد.

عباس بن عبد المطلب كثرت مسلمين مخصوصا ايمان قوى و روح سلحشورى آنها را بابوسفيان نقل كرد و او را از عواقب وخيم مقاومت در برابر سپاهيان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود كه بخدمت رسيده و تسليم شود.

ابوسفيان از روى اضطرار و ناچارى پذيرفت و بحمايت عباس از ميان درياى سپاه در حاليكه از قدرت و شوكت آن متحير شده بود گذشته و بخدمت پيغمبر رسيد و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.

ابوسفيان كه مدت 21 سال كفار قريش را عليه آنحضرت تحريك و تجهيز ميكرد اكنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسليم فرود آورده و با ديده اعجاب و شگفتى بآن سپاه منظم و منضبط مينگرد و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد.پيغمبر اكرم بنص قرآن كريم داراى خلق عظيم و رحمة للعالمين بود (3) ابوسفيان را بمكه فرستاد تا براى كسانى كه اسلام آورده‏اند امان بگيرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از اين نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) بدست على عليه السلام داد و با سپاه مسلمين در حاليكه جاه و جلال آنها چشم هر بيننده را خيره و مبهوت ميكرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ايستاد و گفت:

لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده...

آنروز اولين روزى بود كه شعائر توحيد و خدا پرستى علنا در مكه اجرا گرديد و بانگ اذان بلال كه بر فراز كعبه ايستاده بود با آهنگ دلنشين در فضاى مكه طنين‏انداز شد و مسلمين به پيغمبر صلى الله عليه و آله اقتداء كرده و نماز خواندند سپس آنحضرت اهل مكه را كه منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود:ماذا تقولون و ماذا تظنون؟در حق خود چه ميگوئيد و چه گمان داريد؟

گفتند:نقول خيرا و نظن خيرا اخ كريم و ابن اخ كريم و قد قدرت،سخن بخير گوئيم و گمان نيك داريم برادرى كريم و برادر زاده كريمى و بر ما قدرت يافته‏اى.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از كلام آنان رقتى روى داد و فرمود من آنگويم كه برادرم يوسف گفت لا تثريب عليكم اليوم.

آنگاه فرمود:اذهبوا فانتم الطلقاءـبرويد كه همه آزاديد (4)

اين عفو عمومى در روحيه اهالى مكه تأثير نيكو بخشيد و همه بى اختيار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند.

آنگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور داد تمام بت‏ها را شكستند و على عليه السلام را همراه خود بداخل كعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از ميان‏برده و آنها را در هم شكسته و بيرون ريختند.

از جمله صفات عاليه على عليه السلام بت شكنى اوست كه بهيچوجه حاضر نبود مظاهر شرك و كفر را در بين مردم مشاهده كند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز كعبه نصب شده بود على عليه السلام بدستور پيغمبر اكرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس كعبه را از لوث بت پرستى پاك گردانيد.

غزوه حنين و طائف:
پس از فتح مكه مردم آن شهر دسته دسته بدين اسلام گرويده و با پيغمبر صلى الله عليه و آله بيعت نمودند نبى اكرم نيز چندى در مكه توقف كرده و امور آنشهر را مرتب ساخت و پس از برقرارى امنيت و انضباط با سپاه فاتح خود تصميم گرفت كه بمدينه مراجعت نمايد و در اين مراجعت دو هزار نفر از اهالى تازه مسلمان مكه را هم به سپاه خود ملحق نمود بطوريكه كثرت سپاهيان اسلام، مسلمين را باعجاب و شگفتى واداشت و ابوبكر گفت ما با اين كثرت سپاهيان هرگز مغلوب نخواهيم شد ولى آنها ندانستند كه كثرت سپاهيان چندان مهم نيست آنچه مورد توجه است توكل بر خدا و يارى خواستن از اوست چنانكه موقع برخورد با دشمن مانند غزوه احد چيزى نگذشت كه همه مسلمين از جمله ابوبكر فرار كردند و فقط 9 نفر از بنى هاشم و يكى هم ايمن بن ام ايمن در اطراف پيغمبر صلى الله عليه و آله باقى ماند تا اينكه خداوند آنها را نصرت فرمود و گريختگان بازگشتند و مجددا بدشمن حمله برده و پيروز گرديدند در اينمورد خداوند در قرآن كريم فرمايد:

لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا.... (5)

و جريان امر بقرار زير بوده است.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه قصد مراجعت بمدينه نمود دو قبيله هوازن و ثقيف كه اسلام نياورده بودند با يكديگر همدست شده و بفكر مقابله‏با مسلمين افتادند.

جنگجويان دو قبيله مزبور بفرماندهى مالك بن عوف كه شنيدند پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكه بمدينه مراجعت ميكند در حاليكه تعدادشان بيشتر از سپاه مسلمين بود در تنگه‏هاى وادى حنين بكمين نشسته و مترصد عبور مسلمين شدند.

گروه طليعه سپاه اسلام كه تحت فرماندهى خالد بن وليد در حركت بود وارد كمينگاه شد و غافلگير گرديد و چون شب از نيمه گذشته و هوا تاريك بود گروه مزبور از برخورد ناگهانى بسپاه دشمن وحشت زده شده و در حال عقب نشينى بتفرقه افتادند و عده‏اى هم مانند ابوسفيان و همدستانش كه از ترس جان تازه مسلمان شده بودند از اين پيشامد خرسند گشتند و رو بفرار نهادند بقيه نيز مانند غزوه احد بگريختند و فقط 9 نفر از بنى هاشم در اطراف پيغمبر باقى مانده و آنحضرت را مراقبت ميكردند در اين جنگ نيز قهرمان منحصر بفرد صحنه كارزار على عليه السلام بود كه در جلو پيغمبر بر دشمنان حمله ميكرد و ضمن كشتن آنها از نزديك شدن آنان به آنحضرت ممانعت مينمود.شيخ مفيد مينويسد كه باقى ماندن چند نفر از بنى‏هاشم در اطراف پيغمبر نيز بخاطر باقى ماندن على عليه السلام بود و همچنين برگشتن مسلمين پس از گريختن و پيروزى آنان بدشمن هم بخاطر ثابت ماندن آنحضرت بود. (6)

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بعموى خود عباس بن عبد المطلب كه صداى رسا و بلندى داشت فرمود مهاجر و انصار را باجتماع دعوت كن و از تفرقه و پراكندگى سپاهيان جلوگيرى نما،عباس با صداى بلند آنها را بآرامش و اجتماع دعوت نمود و اضافه كرد كه پيغمبر سلامت ميباشد لذا فراريان كم كم جمع شده و چون‏هوا نيز روشن شده بود حمله سختى بر دشمن وارد آوردند،على عليه السلام مالك بن عوف رئيس قبيله هوازن و همچنين ابو جرول را كه پرچمدار آن طايفه بود بضرب شمشير از پا در آورد و با كشته شدن رئيس و پرچمدار قبيله صفوف دشمن از هم پاشيده و فرار كردند مسلمين آنها را تعقيب كرده گروهى را كشته و گروهى را هم اسير نمودند. (7)

پس از خاتمه جنگ حنين مسلمين متوجه طائف شدند زيرا قبيله ثقيف در طائف ساكن بود و ابوسفيان بن حارث كه از جانب رسول اكرم صلى الله عليه و آله بطائف اعزام شده بود شكست خورده و مراجعت نموده بود لذا خود آنحضرت با سپاهى بطائف رفته و آنجا را محاصره نمود و اين محاصره متجاوز از بيست روز بطول انجاميد.

پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با گروهى براى شكستن بت‏هاى اطراف طائف اعزام نمود و آنحضرت در اين مأموريت شهاب نامى را كه از شجاعان قبيله خثعم بوده و در سر راه مانع حركت او شده بود با شمشير دو نيم كرده و به پيشروى خود ادامه داد تا تمام بت‏ها را در هم شكست،همچنين قهرمان آنطايفه را كه نافع بن غيلان نام داشته و براى مبارزه با مسلمين بهمراهى عده ديگر بيرون آمده بود طعمه شمشير ساخته و مشركين را تار و مار نمود،گروهى از ترس شمشير اسلام آورده و گروهى هم متوارى شدند على عليه السلام با پرچم فيروزى بخدمت پيغمبر برگشت و جنگ دو قبيله هوازن و ثقيف نيز خاتمه يافت.

جنگ طائف آخرين جنگ داخلى اسلام با اعراب محسوب ميشود زيرا پس از اين جنگ در داخل عربستان كسى را قدرت طغيان و ياغيگرى در برابر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نبوده و تمام شبه جزيره عربستان در قلمرو نفوذ و اقتدار آنحضرت در آمده بود لذا براى بسط و اشاعه دين الهى لازم بود كه كشورهاى خارجى را بدين اسلام دعوت نمايند،مقدمات اين تصميم جريان غزوه تبوك است كه آخرين سفر جنگى پيغمبر بود و چون على عليه السلام بدستور آنحضرت درغزوه مزبور حضور نداشت لذا از ذكر آن صرف نظر ميشود.

اين بود شرح مختصرى از خدمات نظامى على عليه السلام در حيات پيغمبر اكرم كه موجب اعتلاى پرچم اسلام و سبب پيشرفت آن گرديد و پيغمبر فرمود:اگر شمشير على نبود اسلام قائم نميگشت .

پى‏نوشتها:

(1) سوره مباركه فتح آيه .27

(2) تاريخ طبرىـسيره ابن هشام جلد 2 ص 398ـارشاد مفيدـاعلام الورى.

(3) و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين(سوره انبياء آيه 107) و انك لعلى خلق عظيم(سوره ن آيه 4) .

(4) تاريخ طبرىـمنتهى الامال.

(5) سوره توبه آيه 24 و .25

(6) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 40:و ذلك انه عليه السلام ثبت مع رسول الله عند انهزام كافة الناس الا النفر الذين كان ثبوتهم بثبوته.و ان بمقامه ذلك المقام و صبره مع النبى (ص) كان رجوع المسلمين الى الحرب و تشجعهم فى لقاء العدو.(يعنى بفرض محال اگر على ثابت نميماند نه بنى‏هاشم ميماند و نه از فراريان كسى برميگشت) .

(7) سيره ابن هشامـاعلام الورىـارشاد مفيد جلد 1 باب فصل .38

نص بر امامت آنحضرت
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ 
بخم و اسمع بالنبى مناديا  
فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا

(حسان بن ثابت)

در سال دهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه حركت و بمنظور اداى مناسك حج عازم مكه گرديد،تعداد مسلمين را كه در اين سفر همراه پيغمبر بودند مختلف نوشته‏اند ولى مسلما عده زيادى بالغ بر چند هزار نفر در ركاب پيغمبر بوده و در انجام مراسم اين حج كه به حجة الوداع مشهور است شركت داشتند.نبى اكرم صلى الله عليه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مكه بسوى مدينه روز هجدهم ذيحجه در سرزمينى بنام غدير خم توقف فرمودند زيرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود كه بايستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نمايد و آن ولايت و خلافت على عليه السلام بود كه بنا بمفاد و مضمون آيه شريفه زير رسول خدا مأمور تبليغ آن بود:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (1)

اى پيغمبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى و (بيم مدار كه) خداوند ترا از (شر) مردم نگهميدارد .پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمايند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نيز باز گردند.

مگر چه خبر است؟

هر كسى از ديگرى مى‏پرسيد چه شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را در اين گرماى طاقت فرسا و در وسط بيابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمين بقدرى گرم و سوزان بود كه بعضى‏ها پاى خود را بدامن پيچيده و در سايه شترها نشسته بودند .بالاخره انتظار بپايان رسيد و پس از اجتماع حجاج رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتيب دادند و خود بالاى آن رفت كه در محل مرتفعى بايستد تا همه او را ببينند و صدايش را بشنوند و على عليه السلام را نيز طرف راست خود نگهداشت و پس از ايراد خطبه و توصيه درباره قرآن و عترت خود فرمود:

ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من كنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. (2)

آيا من بمؤمنين از خودشان اولى بتصرف نيستم؟ (اشاره بآيه شريفه النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) عرض كردند بلى،فرمود من مولاى هر كه هستم اين على هم مولاى اوست،خدايا دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار هر كه او را نصرت كند كمكش كن و هر كه او را وا گذارد خوار و زبونش بدار.

و پس از آن دستور فرمود كه مسلمين دسته بدسته خدمت آنحضرت كه داخل خيمه‏اى در برابر خيمه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود رسيده و مقام ولايت و جانشينى رسول خدا را باو تبريك گويند و بعنوان امارت بر او سلام كنند و اول كسى كه خدمت على عليه السلام رسيد و باو تبريك گفت عمر بن خطاب بود كه عرض كرد:بخ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة.

به به اى على امروز ديگر تو امير و فرمانرواى من و فرمانرواى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى شدى. (3) و بدين ترتيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و دستور داد كه اين مطلب را حاضرين بغائبين برسانند.

حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اجازه خواست تا در مورد ولايت و امامت على عليه السلام و منصوب شدنش در غدير خم بجانشينى نبى اكرم صلى الله عليه و آله قصيده‏اى گويد و پس از كسب رخصت چنين گفت:

يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ 
بخم و اسمع بالنبى مناديا 
و قال فمن موليكم و وليكم؟ 
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا 
الهك مولانا و انت ولينا 
و لن تجدن منا لك اليوم عاصيا 
فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا 
فمن كنت مولاه فهذا وليه‏ 
فكونوا له انصار صدق مواليا 
هناك دعا اللهم و ال وليه‏ 
و كن للذى عادى عليا معاديا (4)

روز غدير خم مسلمين را پيغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (كه همگى شنيدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختيار شما كيست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض كردند كه:

خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختيار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمى‏يابى.پس بعلى فرمود يا على برخيزكه من ترا براى امامت و هدايت (مردم) بعد از خودم برگزيدم.

(آنگاه بمسلمين) فرمود هر كس را كه من باو مولا (اولى بتصرف) هستم اين على صاحب اختيار اوست پس شما براى او ياران و دوستان راستين بوده باشيد.

و آنجا دعا كرد كه خدايا دوستان او را دوست بدار و با كسى كه با على دشمنى كند دشمن باش.

رسول اكرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانت يارى ميكنى هميشه مؤيد بروح القدس باشى.

ثبوت و تواتر اين خبر بحدى براى فريقين واضح است كه هيچگونه جاى انكار و ابهامى را براى كسى باقى نگذاشته است زيرا مورخين و مفسرين اهل سنت نيز در كتابهاى خود با مختصر اختلافى در الفاظ و كلمات نوشته‏اند كه آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك. ..الخ) در روز هيجدهم ذيحجه در غدير خم درباره على عليه السلام نازل شده و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن ايراد خطبه فرموده است كه من كنت مولاه فعلى مولاه (5) ولى چون كلمه مولى معانى مختلفه دارد بعضى از آنان در اين مورد طفره رفته و گفته‏اند كه در اين حديث مولى بمعنى اولى بتصرف نيست بلكه بمعنى دوست و ناصر است يعنى آنحضرت فرمود من دوست هر كس هستم على نيز دوست اوست چنانكه ابن صباغ مالكى در فصول المهمه پس از آنكه چند معنى براى كلمه مولى مينويسد ميگويد:

فيكون معنى الحديث من كنت ناصره او حميمه او صديقه فان عليا يكون كذلك. (6)

پس معنى حديث چنين باشد كه هر كسى كه من ناصر و خويشاوند و دوست‏او هستم على نيز (براى او) چنين است!

در پاسخ اين آقايان كه پرده تعصب ديده عقل و انديشه آنها را از مشاهده حقايق باز داشته است ابتداء معانى مختلفه‏اى كه در كتب لغت براى كلمه مولى قيد شده است ذيلا مينگاريم تا ببينيم كداميك از آنها منظور نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است.

كلمه مولى بمعنى اولى بتصرف و صاحب اختيار،بمعنى بنده،آزاد شده،آزاد كننده،همسايه،هم پيمان و همقسم،شريك،داماد،ابن عم،خويشاوند،نعمت پرورده،محب و ناصر آمده است.بعضى از اين معانى در قرآن كريم نيز بكار رفته است چنانكه در سوره دخان مولى بمعنى خويشاوند آمده است:

يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا.و در سوره محمد صلى الله عليه و آله كلمه مولى بمعنى دوست بوده.

و ان الكافرين لا مولى لهم.و در سوره نساء بمعنى هم عهد آمده چنانكه خداوند فرمايد:

و لكل جعلنا موالى.و در سوره احزاب بمعنى آزاد كرده آمده است:

فان لم تعلموا آباءهم فاخوانكم فى الدين و مواليكم (عتقائكم) (7)

از طرفى بعضى از اين معانى درباره پيغمبر اكرم صدق نميكند زيرا آنحضرت بنده و آزاد كرده و نعمت پرورده كسى نبود و با كسى نيز همقسم نشده بود برخى از آنكلمات هم احتياج بتوصيه و سفارش نداشت بلكه گفتن آنها نوعى سخريه بشمار ميرفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن شدت گرما وسط بيابان مردم را جمع كند و بگويد من پسر عموى هر كس هستم على هم پسر عموى اوست،يا من همسايه هر كه هستم على هم همسايه اوست و هكذا...همچنين قرائن حال و مقام نيز بكار بردن كلمه مولى را بمعنى دوست و ناصر كه دستاويز اكثر رجال اهل سنت است اقتضاء نميكند زيرا مدلول و مفاد آيه تبليغ با آن شدت و تهديد كه ميفرمايد اگر اين كار را بجا نياورى مثل اينكه وظائف رسالت را انجام نداده‏اى ميرساند كه‏مطلب خيلى مهمتر و بالاتر از اين حرفها است كه پيغمبر در آن بيابان گرم و سوزان توقف نموده و مردم را از پس و پيش جمع كند و بگويد من دوست و ناصر هر كه هستم على هم دوست و ناصر اوست،تازه اگر مقصودش اين بود در اينصورت بعوض مردم بايد بعلى ميگفت كه من محب و ناصر هر كه هستم تو هم محب و ناصر او باش نه مردم،و اگر منظور جلب دوستى مردم بسوى على بود در اينصورت هم بايد ميگفت هر كه مرا دوست دارد على را هم دوست داشته باشد ولى اين سخنان از مضمون جمله:من كنت مولاه فهذا على مولاه بدست نميآيد گذشته از اينها گفتن اين مطلب ترس و وحشتى نداشت تا خداوند اضافه كند كه من ترا از شر مردم (منافق) نگهميدارم.

از طرفى تخصيص بلا مخصص كلمه مولى از ميان تمام معانى آن بمعنى محب و ناصر بدون وجود قرينه باطل و بر خلاف علم اصول است در نتيجه از تمام معانى مولى فقط (اولى بتصرف و صاحب اختيار) باقى ميماند و اين تخصيص عليرغم عقيده اهل سنت بلا مخصص نيست بلكه در اينمورد قرائن آشكارى وجود دارد كه ذيلا بدانها اشاره ميگردد.

اولا عظمت و اهميت مطلب دليل اين ادعا است كه خداوند تعالى با تأكيد و تهديد ميفرمايد اگر اين امر را بمردم ابلاغ نكنى در واقع هيچگونه تبليغى از نظر رسالت نكرده‏اى و اين خطاب مؤكد ميرساند كه مضمون آيه درباره جعل حكمى از احكام شرعيه نبوده بلكه امرى است كه تالى تلو مقام رسالت است،در اينصورت بايد مولى بمعنى ولايت و صاحب اختيار باشد تا همه مسلمين از آن آگاه گردند و بدانند كه چه كسى پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله مسند او را اشغال خواهد كرد مخصوصا كه اين آيه در غدير خم نزديكى جحفه نازل شده است تا پيغمبر پيش از اينكه حجاج متفرق شوند آنرا بهمه آنان ابلاغ كند زيرا پس از رسيدن بجحفه مسلمين از راههاى مختلف بوطن خود رهسپار ميشدند و ديگر اجتماع همه آنان در يك محل امكان پذير نميشد و البته اين فرمان از چند روز پيش به پيغمبر صلى الله عليه و آله وحى شده بود ولى زمان دقيق ابلاغ آن تعيين نگرديده بود و چون آنحضرت مخالفت گروهى از مسلمين را با على عليه السلام بعلت كشته شدن اقوام‏آنها در جنگها بدست وى ميدانست لذا از ابلاغ جانشينى او بيم داشت كه مردم زير بار چنين فرمانى نروند بدينجهت خداوند تعالى او را در غدير خم مأمور بتوقف و ابلاغ جانشينى على عليه السلام نمود و براى اطمينان خاطر مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله اضافه فرمود كه مترس خدا ترا از شر مردم نگهميدارد.

ثانيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از اينكه بگويد:

من كنت مولاه فرمود:ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟يا ألست اولى بكم من انفسكم؟

آيا من بشما از خود شما اولى بتصرف نيستم؟همه گفتند بلى آنگاه فرمود:من كنت مولاه فهذا على مولاه قرينه‏اى كه بكلمه مولى معنى اولى بتصرف و صاحب اختيار ميدهد از جمله اول كاملا روشن است و سياق كلام ميرساند كه مقصود از مولى همان اولويت است كه پيغمبر نسبت بمسلمين داشته و چنين اولويتى را بعدا على عليه السلام خواهد داشت.

ثالثا رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از ابلاغ دستور الهى در مورد جانشينى على عليه السلام چنانكه در صفحات پيشين اشاره گرديد بمسلمين فرمود:سلموا عليه بامرة المؤمنين (8) .يعنى بعلى عليه السلام بعنوان امارت مؤمنين سلام كنيد و چنانچه مقصود از مولى دوست و ناصر بود ميفرمود بعنوان دوستى سلام كنيد و سخن عمر نيز كه بعلى عليه السلام گفت مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمنه شدى ولايت و امارت آنحضرت را ميرساند.

رابعا علاوه بر كتب شيعه در اغلب كتب معتبر و مشهور تسنن نيز نوشته شده است كه پس از ابلاغ فرمان الهى و دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه عرض كرد

اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله

خداوند اين آيه را نازل فرمود:اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. (9)

يعنى امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما اتمام نمودم و پسنديدم كه دين شما اسلام باشد.و مسلم است كه موجب اكمال دين و اتمام نعمت ولايت و امامت على عليه السلام است چنانكه پيغمبر فرمود:

الله اكبر!على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب بعدى. (10)

(الله اكبر بر كامل شدن دين و اتمام نعمت و رضاى پروردگار برسالت من و ولايت على پس از من.)

خامسا پيش از آيه مزبور كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است خداوند فرمايد:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون.

يعنى كفار و مشركين كه هميشه در انتظار از بين رفتن دين شما بودند امروز نا اميد شدند پس،از آنها نترسيد و از من بترسيد زيرا آنان چنين مى‏پنداشتند كه چون پيغمبر اولاد ذكور ندارد كه بجايش نشيند لذا پس از رحلت او دينش نيز از ميان خواهد رفت و كسى كه بتواند پس از او اين دين را رهبرى كند وجود نخواهد داشت ولى در آنروز كه على عليه السلام بفرمان خداى تعالى از جانب رسول خدا بجانشينى وى منصوب گرديد اين خيال و پندار مشركين باطل و تباه گرديد و دانستند كه اين دين دائمى و هميشگى است و اين آيه و دنباله آن كه مربوط با كمال دين و اتمام نعمت است آيه سوم سوره مائده بوده و با آيه تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...) كه آيه 67 همان سوره است بنحوى با هم ارتباط دارند و از اينجا نتيجه ميگيريم كه مقصود از مولى در كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله ولايت و جانشينى على‏عليه السلام بود نه بمعنى محب و ناصر. (11)

سادسا از تمام معانى مختلفه كه براى كلمه مولى دلالت دارند فقط (اولى بتصرف) معنى حقيقى آنست و معانى ديگر از فروع اين معنى بوده و مجاز ميباشند كه نيازمند باضافه قيد ديگر و محتاج بقرينه‏اند و از نظر علم اصول حقيقت مقدم بر مجاز ميباشد بنا بر اين كلمه مولا در اين حديث بمعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف است.

سابعا چنانكه قبلا اشاره گرديد پس از انجام اين مراسم حسان بن ثابت قصيده‏اى سرود و معنى مولى را كاملا حلاجى نموده و توضيح داد كه بعدها جاى اشكال و ايراد براى مغرضين باقى نماند آنجا كه گويد:

فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا

در اين بيت از قول پيغمبر ميگويد كه فرمود يا على برخيز كه من پسنديدم ترا بعد از خود (براى امت) امام و هدايت كننده باشى.

اگر مولا بمعنى دوست و ناصر بود پيغمبر بحسان اعتراض ميكرد و ميفرمود من كى گفتم على امام و هادى است گفتم على دوست و ناصر است ولى مى‏بينيم رسول اكرم صلى الله عليه و آله نه تنها اعتراض نكرد بلكه فرمود هميشه مؤيد بروح القدس باشى و قصيده حسان و اشعار ديگران كه در اينمورد سروده‏اند در كتب معتبر اهل سنت قيد شده است.

بعضى از علماء اهل سنت كه در بن بست گير كرده و تا حدى منصف بوده‏اند ناچار باهميت مطلب اقرار نموده و صريحا اعتراف كرده‏اند كه در آنروز پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على را بولايت و جانشينى خود منصوب نمود چنانكه سبط ابن جوزى در تذكره پس از شرح معانى كلمه مولى و انتخاب معناى اولى بتصرف بقرينه ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم مينويسد:

و هذا نص صريح فى اثبات امامته و قبول طاعته. (12)

و اين خود نص صريح در اثبات امامت على و قبول طاعت او ميباشد.

پى‏نوشتها:

(1) سوره مائده آيه .67

(2) بحار الانوار جلد 37 ص 123 نقل از معانى الاخبارـمناقب ابن مغازلى ص 24ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 190ـفصول المهمه ص 27 و ساير كتب فريقين.

(3) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 50ـالغدير جلد 1 ص 4 و 156ـمناقب ابن مغازلى ص 19 و كتب ديگر.

(4) روضة الواعظين جلد 1 ص 103ـاحتجاج طبرسى جلد 1 ص 161ـارشاد مفيد و كتب ديگر.

(5) فصول المهمه ابن صباغ ص 25ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 190ـمناقب ابن مغازلى ص 16ـ27ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 362ـذخائر العقبى ص 67ـينابيع المودة ص 37ـتفسير كبير فخر رازى و تفاسير و كتب ديگر.

(6) فصول المهمه ص .28

(7) وجوه قرآن ص .278

(8) بحار الانوار جلد 37 ص 119 نقل از تفسير قمى ص 277ـارشاد مفيد و كتب ديگر.

(9) شواهد التنزيل جلد 1 ص 193ـمناقب ابن مغازلى شافعىـالغدير جلد 1

(10) بحار الانوار جلد 37 ص 156ـشواهد التنزيل جلد 1 ص .157

(11) براى توضيح بيشتر بجلد 5 تفسير الميزان مراجعه شود.

(12) تذكره ابن جوزى چاپ قديم باب دوم ص .20

خدمات نظامى على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

ألا انما الاسلام لو لا حسامه‏ 
كعفطة عنز او قلامة حافر

(ابن ابى الحديد)

چون در طول چهارده سال دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله مواعظ و نصايح آنحضرت كه متكى بمنطق و استدلال بود در هدايت قبايل گمراه و بت پرست عرب مؤثر واقع نشد لذا فرمان جهاد بصورت آياتى چند نازل گرديد و از سال دوم هجرت تا مدت 9 سال كه پيغمبر اكرم در قيد حيات بود در حدود هشتاد جنگ و قتال با كفار و مشركين و يهوديهاى عربستان نموده است كه در بعضى از آنها خود آنحضرت شخصا حضور داشته و آنها را غزوات گويند.

فداكارى و از خود گذشتگى على عليه السلام در اين جنگها بر احدى پوشيده نماند و در اثر ابراز رشادت و شجاعت بى نظيرش او را ضيغم الغزوات و قتال العرب ميناميدند و جز جنگ تبوك كه بدستور پيغمبر در مدينه مانده بود در تمام جنگها شركت كرده و پرچم فتح و پيروزى هميشه در دست او بوده است.

از غزوات مشهور و مهمى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با مشركين و دشمنان اسلام نموده و على عليه السلام نيز ابطال و قهرمانان عرب را در آن جنگها طعمه شمشير خود ساخته است ميتوان غزوه بدر واحد و غزوه بنى نضير و غزوه احزاب (خندق) و غزوه خيبر و فتح مكه و جنگ حنين و طائف را نام برد.

چون مقصود از نوشين اين فصل شرح فداكاريها و خدمات نظامى على عليه السلام است لذا از توضيح و علل وقوع جنگها صرف نظر كرده و فقط بمبارزات آنحضرت با ابطال و جنگ آوران عرب در صحنه‏هاى كارزار اشاره مينمائيم زيراشرح زندگانى على عليه السلام بدون اشاره بحضور او در ميدانهاى جنگ ناقص و بى لطف ميباشد و شرح چند غزوه مهم براى شناساندن نيروى بازوى آنجناب لازم و ضرورى ميباشد.

غزوه بدر:

اگر چه پيش از غزوه بدر جنگهاى كوچكى (سريه) ميان مسلمانان و مخالفين در گرفته بود ولى غزوه بدر اولين جنگى بود كه مسلمان در آنجنگ آزمايش شدند و ترس مشركين آنها را فرا گرفته بود و براى مقابله با آنان اكراه داشتند چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:

كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون (1)

(همچنانكه پروردگارت ترا از خانه‏ات بحق براى جنگ با مشركين بيرون آورد و گروهى از مؤمنين از مقابله با كفار اكراه داشتند) زيرا تعداد مشركين در حدود هزار نفر بوده و با ساز و برگ كامل و اسبان يدكى براى از بين بردن مسلمين بفرماندهى ابوسفيان حركت كرده بودند در صورتيكه عده مسلمانان 313 نفر بوده و اكثر آنها هم فاقد ساز و برگ بودند و بيش از هفتاد شتر و چند رأس اسب همراه نداشتند بالاخره در روز 17 ماه مبارك رمضان سال دوم هجرى اين دو گروه در محلى ميان مكه و مدينه به نام بدر (نام چاهى است) در برابر هم قرار گرفتند و خداوند مؤمنين را بوسيله فرشتگان يارى نمود چنانكه فرمايد:و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة (2) خداوند شما را در بدر نصرت نمود در حاليكه زبون و ناتوان بوديد) ابتدا سه تن از مشركين (عتبه و شيبه و وليد بن عتبه) بميدان آمده و مبارز خواستند پيغمبر اكرم على عليه السلام را بمبارزه آنها فرستاد و عموى خود حمزه و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب را نيز دستور داد كه بهمراه على عليه السلام با آنها بجنگند على عليه السلام بمحض برخورد با وليد كه مبارز او بود وى را بقتل رسانيد و سپس براى كشتن مبارزان همراهانش بسوى آنها شتافت چون آن سه تن كشته شدند ترس‏و دهشتى از مسلمانان در دل مشركين قرار گرفت،آنگاه مبارزان ديگرى بميدان آمدند كه اكثرشان بشمشير على عليه السلام زندگى را بدرود گفتند و رشادتهاى آنحضرت جنگ بدر را به پيروزى مسلمانان خاتمه داد بطوريكه متجاوز از هفتاد تن از مشركين قريش مقتول و هفتاد تن نيز اسير گرديدند كه عباس بن عبد المطلب و عقيل بن ابيطالب هم جزو اسراء بودند و با دادن فديه آزاد شده و اسلام اختيار كردند و بنا به نقل مورخين بيش از نيم كشته شدگان مشركين بشمشير على بوده (3) و بقيه هم بوسيله ساير مسلمين و فرشتگان نصرت بقتل رسيده بودند و از جمله كشته شدگان سرشناس قريش بدست آنحضرت عاص بن سعيد و حنظلة بن ابيسفيان (برادر معاوية) و عمير بن عثمان (عموى طلحه) بودند. (4)

بالاخره جنگ بنفع مسلمين و شكست مشركين خاتمه يافت و مسلمين فاتحانه بمدينه مراجعت كردند و نام نامى على عليه السلام بعنوان شجاع بى نظيرى در ميان عرب بلند آوازه گشت و كسى را جرأت و ياراى آن نبود كه مقابله با او را حتى در انديشه و ذهن خود مجسم سازد.

غزوه احد:

احد نام كوه بزرگ و مشهورى است كه تقريبا در شش كيلومترى مدينه قرار گرفته و غزوه احد در ماه شوال سال سيم هجرى در دامنه كوه مزبور واقع گرديده است.

شكست قريش در غزوه بدر كه موجب آبرو ريزى و از دست رفتن عده‏اى از رجال آنها شده بود زمينه را براى جنگ ديگرى آماده ميكرد زيرا خانواده كشته شدگان مانند عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه در مكه عزادار بوده و براى انتقامجوئى،مردم مكه را براى مقابله و مقاتله مسلمين تحريص ميكردند،ابوسفيان بن حرب كه در رأس كفار قريش بود مردم را دور خود جمع نموده و براى اعاده حيثيت خود آنها را بجنگ آماده ميساخت و حتى اموال شخصى خود را در اختيار آنان‏گذاشت كه بمصارف جنگى برسانند. (5)

هند دختر عتبه و زن ابوسفيان نيز بهمراهى چند زن ديگر دف زنان مردم را بخونخواهى كشته شدگان خويش دعوت ميكردند با اين ترتيب ابوسفيان در حدود پنجهزار سوار و پياده را تجهيز نموده و راه مدينه را با عده تحت فرماندهى خود در پيش گرفت.

چون رسول اكرم از اين قضيه مطلع شد فورا اصحاب را جمع آورى كرده و مطلب را با آنها در ميان نهاد گروهى اظهار نمودند كه بايد در شهر مانده و حالت تدافعى گرفت ولى بعضى را عقيده بر اين بود كه بايد از شهر بيرون رفت و بحمله پرداخت بالاخره مسلمين آماده جنگ شدند و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز لباس جنگ پوشيد و با عده‏اى در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گرديد و على عليه السلام را هم بسمت پرچمدارى تعيين فرمود همچنانكه در كليه جنگها پرچمدارى بعهده او بود چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله باحد رسيد براى اينكه از حمله ناگهانى و پشت سرى دشمن غافل نباشد عده‏اى را (در حدود پنجاه نفر) تحت فرماندهى عبد الله بن جبير بر دهانه شكافى كه براى اين كار مناسب بنظر ميرسيد گماشت و اين پيش بينى پيغمبر نيز كاملا صحيح بود زيرا ابوسفيان هم خالد بن وليد را با جمعى تقريبا چهار برابر عده عبد الله در كمين آنها گذاشته بود كه پس از در آويختن دو لشگر بهم از پشت سر بمسلمين حمله نمايد.

بارى جنگ شروع شد و بيشتر مبارزان قريش بدست على عليه السلام كشته شدند و پرچمدار ابيسفيان بنام طلحة بن ابى طلحة مرد نيرومندى بود و او را كبش الكتيبة (قوچ لشگريان) ميگفتند بمبارزه على عليه السلام آمد و آنحضرت چنان ضربتى بر كله او زد كه چشمانش از حدقه بيرون افتاد و نعره زد و بهلاكت رسيد سپس برادر طلحه پرچم را بدست گرفت و او نيز كشته شد و حمزه نيز با كمال رشادت مبارزان قريش را طعمه شمشير خود ميساخت و در اثر كشته شدن جنگجويان قريش شكست فاحشى در لشگريان دشمن نمودار شد و مسلمين با اينكه‏تعدادشان خيلى كمتر از آنها بودند بر آنها مسلط گشته و نسيم فتح و پيروزى بر پرچم اسلام وزيدن گرفت،مشركين در حال فرار بودند و گروهى از مسلمين به تعاقب دشمن شتافته عده‏اى نيز مشغول جمع آورى اموال آنها گرديدند.

در اينموقع كسانى كه بر دهانه دره گماشته شده بودند بى انضباطى كرده و بر خلاف دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله از فرمان عبد الله سرپيچى نمودند و بگمان اينكه فتح مسلمين كاملا حتمى بوده و ماندن آنان در محل مزبور لزومى ندارد پست نگهبانى خود را ترك كرده و بيش از چند نفر از آنها در محل خود باقى نماندند.

خالد بنوليد كه منتظر چنين فرصتى بود با سواران خود راه دهانه را پيش گرفت و آن عده ناچيز را از بين برده و از پشت سر بمسلمين حمله نمود فراريان قريش كه از پشت جبهه صداى خالد را شنيدند مجددا مراجعت كرده و از دو طرف بر مسلمين حملات سختى بردند و چون تعداد مسلمين كم بوده و بحالت تفرقه و پراكنده جنگ ميكردند شكستى بآنها روى داده و در نتيجه متوارى گرديدند در اين جنگ حمزة بن عبد المطلب بدرجه رفيعه شهادت رسيد و جگرش را بدستور هند (مادر معاويه) از سينه‏اش در آوردند و آن ملعونه هم مقدارى از آنرا در دهان گرفته و جويد و از آنروز به هند جگر خوار مشهور شد خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از ناحيه پيشانى صدمه ديد و دندان مباركش شكست و بغير از على عليه السلام و دو نفر ديگر كسى مراقب آنحضرت نبود.

على عليه السلام با حملات حيدرانه خود گروه مشركين را از هر طرف كه به پيغمبر حمله ميآوردند پراكنده ميساخت و خود را پروانه وار بدور شمع وجود آنجناب بگردش در ميآورد.

فداكارى على عليه السلام در جنگ احد صفحه درخشانى در تاريخ زندگانى او گشود كه سطور طلائى آن با نداى جبرئيل كه ميگفت.لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على مزين گرديد . (6)

شيخ مفيد از عكرمه او نيز از خود على عليه السلام نقل ميكند كه فرمود چون در غزوه احد مردمان از اطراف پيغمبر صلى الله عليه و آله پراكنده شدند مرا بر آن‏حضرت چنان بى تابى فرا گرفت كه هرگز نظير آنحالت را در خود نديده بودم پيش روى او شمشير ميزدم كه يكمرتبه برگشتم و او را نديدم با خود گفتم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرار نميكند و در ميان كشته شدگان هم او را نديدم و گمان كردم كه از ميان ما بآسمان بالا رفته است پس غلام شمشير را شكسته و با خود گفتم با اين شمشير براى دفاع از رسول خدا صلى الله عليه و آله آنقدر قتال ميكنم تا كشته شوم و بر آن جماعت حمله كردم آنها از جلو شمشير من گريخته و راه باز كردند كه ناگاه ديدم پيغمبر صلى الله عليه و آله بيهوش بزمين افتاده است بالاى سرش ايستادم چشمان مباركش را باز كرد و بسوى من نگريست و فرمود:اى على مردم چه كردند؟

عرض كردم يا رسول الله آنها كافر شدند و بدشمن پشت كرده و ترا وا گذاشتند پيغمبر نگاه كرد و ديد جمعى از لشگريان دشمن بسوى او مى‏آيند بمن فرمود يا على اينها را از من دور گردان من بدانها حمله كرده از چپ و راست شمشير زدم تا آنها فرار كرده و تار و مار شدند .پيغمبر فرمود يا على آيا مدح خود را در آسمان نميشنوى كه فرشته‏اى بنام رضوان ندا ميكند :لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على؟ من اشگ شادى ريختم و خداوند سبحان را بر اين نعمت سپاسگزارى كردم. (7)

استقامت و پايدارى على عليه السلام و چند نفر ديگر كه ثابت قدم مانده بودند موجب شد كه مشركين از مدينه چشم پوشيده و راه مكه را در پيش گرفتند.على عليه السلام با اينكه خود بشدت مجروح بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را از نظر دور نداشت و براى شستن دست و روى آنحضرت با سپر خود آبى تهيه كرد و چون رسول خدا دست و روى خود را شست فرمود غضب خدا بر آن قومى كه رخسار پيغمبر خود را خونين كردند. (8)

غوغاى جنگ فرو نشست و از گروه مسلمين هفتاد نفر مقتول و بقيه نيز فرار كرده بودند و تنها قهرمان نامى اين جنگ كه افتخار فتوت را در سايه اين فداكارى بى نظير بدست آورده بود على عليه السلام بود كه چندين زخم مرد افكن به بدن‏مباركش اصابت كرده بود كه هر يك از آنها به تنهاى قادر بود يك مبارز نامى را از پا در آورد كثرت زخمها و جاى شمشيرها در بدن آنحضرت همه را به تعجب و حيرت انداخته بود كه يك جوان 26 ساله با تن آغشته بخون چگونه هنوز زنده مانده است ولى آنها نميدانستند كه يك روح بزرگ و قوى و يك ايمان خالص و محض در آن پيكر زخمدار وجود داشت كه آنهمه سختى‏ها و ناملايمات را با كمال رضايت و خرسندى تحمل مينمود.

نبى اكرم بمدينه مراجعت فرمود و حضرت زهرا عليها السلام با ظرف آبى كه براى شستن صورت پدرش در دست داشت آنحضرت را استقبال كرد على عليه السلام نيز در حاليكه دستش تا بازو خون آلود بوده رسيد و ذوالفقار را بفاطمه داد و فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليومـاين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و شجاعت) مرا تصديق نمود سپس فرمود:

أفاطم هاك السيف غير ذميم‏ 
فلست برعديد و لا بمليم‏ 
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد 
و طاعة رب بالعباد عليم‏ 
أميطى دماء القوم عنه فانه‏ 
سقى ال عبد الدار كأس حميم

اى فاطمه بگير اين شمشير را كه نكوهيده نيست و من ترسو و لرزان و ملامت كننده نيستم (در انجام وظيفه‏ام كوتاهى نكرده‏ام كه خود را ملامت كنم) ـبجان خودم سوگند در يارى پيغمبر و طاعت پروردگارى كه باعمال بندگان دانا است كوشش نمودم،خونهاى مردمان را از اين شمشير پاك كن كه اين شمشير جام مرگ را بخاندان عبد الدار (پرچمداران قريش) خورانيد .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز بفاطمه عليها السلام فرمود.

خذيه يا فاطمة فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش.

اى فاطمه بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را اداء نمود و خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را نابود ساخت. (9) شكستى كه در اين جنگ بمسلمين رسيد در نتيجه يك بى انضباطى كوچك و عدم دقت در اجراى دستور نظامى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و در عين حال تجربه تلخى بدست آنها داد كه بعدها براى آنان مورد عبرت قرار گرفت و آيه شريفه نيز باين موضوع اشاره فرمايد:

و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفى عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين. (10)

غزوه بنى نضير:

پس از پايان غزوه احد بعضى از ساكنين محلى مدينه مانند طوايف يهود بنى نضير و بنى قريظه از اين پيشامد خوشحال شده و بعضى از قبايل هم كه پيمان دوستى و يا پيمان عدم تعرض با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بسته بودند نقض عهد نمودند.

بنابر اين چنين بنظر ميرسيد كه پيش از جنگ با قريش لازم است نفوذ و امنيت كامل را در مدينه برقرار نمود و سپس بدفع قريش پرداخت لذا در سال چهارم هجرى كه فاصله ميان غزوه احد و خندق بود مسلمين آماده قتال با بنى نضير شده و براى محاصره آنها در ربيع الاول سال مزبور از مدينه بيرون شدند.

فرمانده اين ستون اعزامى على عليه السلام بود كه با رشادت و شجاعت ويژه خود آنها را مجبور به تسليم نمود و پيمان بستند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از خون آنان در گذرد و آنها نيز از حومه مدينه خارج شده و بشام روند. (11)

رسول خدا صلى الله عليه و آله اين شرط را پذيرفته و دستور داد كه هر سه نفر يك شتر ببرند و اموال خود را نيز بر آن شتر بار نهند،پس از خروج بنى نضير از مدينه اموال و اراضى زراعى آنها نصيب مسلمين گرديد.اين واقعه كه پس از غزوه احد روى داد براى تحكيم موقعيت مسلمين بسيار مناسيب بوده و پيغمبر صلى الله عليه و آله با كمال قدرت و مهارت و تدبير توانست در مدت كمى نفوذ از دست رفته را جبران نمايد و بر وسعت قلمرو و اقتدار خود افزوده و دشمنان دين را منكوب سازد.

پى‏نوشتها:

(1) سوره مباركه انفال آيه 5

(2) سوره آل عمران آيه .123

(3) شيخ مفيد در كتاب ارشاد اسامى 36 نفر را كه بدست على عليه السلام كشته شده‏اند ثبت نموده است.

(4) ارشاد مفيد باب 2 فصل 18ـكشف الغمه ص 53ـاعلام الورى و كتب ديگر.

(5) تاريخ طبرى.

(6) سيرة ابن هشام جلد 2 ص 100ـتاريخ طبرى.

(7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 22 حديث 6ـاعلام الورى.

(8) تاريخ يعقوبى.

(9) كشف الغمه ص 56ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 22ـاعلام الورى.

(10) سوره آل عمران آيه 152 و آيه‏هاى بعد.

(11) تاريخ طبرى.

غزوه أحزاب يا خندق:
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

اخراج بعضى قبايل يهود مانند بنى نضير و بنى قريظه از اطراف مدينه آنها را نسبت بمسلمين و مخصوصا نسبت به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خشمگين ساخت و چند تن از رؤساى قبايل مزبور بمكه رفته و آمادگى خود را عليه پيغمبر صلى الله عليه و آله بمنظور كمك و همراهى با قريش اعلام داشتند بزرگان قريش از اين فرصت استفاده كرده و از پيشنهاد آنان استقبال نموده در نتيجه كليه قبايل بت پرست مكه بهمدستى طوايف يهود در سال پنجم هجرى بسيج عمومى كرده و با تعداد ده هزار نفر بفرماندهى ابوسفيان و دستيارى گروهى از يهود براى ريشه كن ساختن نونهال اسلام متوجه مدينه شدند.

چون اين خبر به پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد مسلمين را جمع كرد و براى دفاع در مقابل اين عده مهاجم به بحث و شور پرداخت،سلمان فارسى پيشنهاد نمود كه اطراف مدينه را خندق بكنند و موانع مصنوعى در آنجا بوجود آورند تا عبور دشمن از آن سخت و نا ممكن باشد رسول اكرم پيشنهاد سلمان را پذيرفت و دستور فرمود فورا براى حفر خندق آماده شوند،مسلمين مشغول حفر خندق شده خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز مانند مسلمين ديگر بحفر خندق اشتغال داشت پيش از رسيدن سپاه مهاجم خندق كنده و آماده شد و هنگاميكه مشركين نزديك خندق رسيدند از مشاهده آن متعجب شدند زيرا اين نوع وسيله دفاع در عربستان سابقه نداشت بدينجهت گفتند :و الله ان هذه لمكيدة ما كانت العرب تكيدها،بخدا سوگند اين حيله عرب نيست و عرب چنين حيله‏اى بكار نبندد. (1) مسلمين هم كه تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود در آنطرف خندق اردو زده بودند،چند روز اين دو سپاه در طرفين خندق روبروى هم بودند و گاهى بهم سنگ و تير ميانداختند بالاخره عمرو بن عبدود با چند نفر ديگر اسب جهانيده و از تنگترين جاى خندق خود را بطرف ديگر آن رسانيدند.

عمرو بمحض ورود مبارز خواست،وقتى صداى خشن و رعب انگيز عمرو در فضاى اردوگاه مسلمين طنين انداز شد نبض‏ها از حركت ايستاد و رنگ از چهره همه پريدن گرفت!چرا؟

براى اينكه عمرو را همه ميشناختند،او فارس يليل و از شجاعان نامى عرب بود و در تمام عربستان نظير و مانندى نداشت،او قهرمان كهنسال و ورزيده و جنگديده بود و به تنهائى با هزار نفر مقابل شمرده ميشد!

فرياد هل من مبارز عمرو براى بار دوم پرده گوش مسلمين را مرتعش ساخت.

در اينموقع يك سكوت و حيرت توام با ترس و وحشت بر تمام لشگر مدينه حكمفرما بود و كسى را جرات تكلم و اظهار وجود نبود عمرو ميگفت شما ميگوئيد هر كس از ما كشته شود به بهشت ميرود آيا در ميان شما داوطلب بهشت وجود ندارد؟

بالاخره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سكوت را شكست و فرمود كيست كه شر اين بت پرست را از سر ملت اسلام بر دارد؟نفس‏ها در سينه حبس بود و از كسى صدائى بر نيامد على عليه السلام بپا خواست و عرض كرد من يا رسول الله پيغمبر فرمود تامل كن شايد داوطلب ديگرى هم پيدا شود ولى هيچكس حريف اين قهرمان عرب نبود نبى اكرم سؤال خود را تكرار فرمود باز على عليه السلام پاسخگوى اين دعوت گرديد پيغمبر فرمود يا على اين عمرو بن عبدود است عرض كرد من هم على بن ابيطالبم،رسول خدا عمامه بر سر على و شمشير بر كمر او بست و فرمود برو كه خدا نگهدارت باشد سپس سر بلند نمود و با حالت رقت بار گفت خدايا پسر عم مرا در ميدان كار زار تنها مگذار.

عمرو رجز ميخواند و مسلمين را بمبارزه ميطلبيد:

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز
و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز
و كذلك انى لم ازل متسرعا نحو الهزاهز
ان الشجاعة فى الفتى و الجود من خير الغرائز (2)

در اين هنگام على عليه السلام چون شير خشمگينى كه براى صيد خود از كمين جستن كند بسرعت آهنگ عمرو كرد و جواب رجز او را از روى ادب علمى چنين داد:

لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز
ذونية و بصيرة و الصدق منجى كل فائز
انى لارجو ان اقيم عليك نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء يبقى ذكرها بعد الهزاهز (3)

عمرو كه خود را از شجعان نامى و مبرز عرب ميدانست با ديده حقارت به على عليه السلام نگريست و گفت آيا جز تو كسى داوطلب بهشت نبود؟من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم نميخواهم ترا در پنجه خود چون مرغ بال و پر شكسته‏اى در حال نزع بينم مگر نميدانى كه من عمرو بن عبدود فارس يليل و قهرمان نيرومند عرب هستم؟

على عليه السلام فرمود من ترا ابتداء بتوحيد و اسلام دعوت ميكنم و اگر هم نپذيرى از همين راه كه آمده‏اى برگرد و از جنگ با پيغمبر در گذر.

عمرو گفت من از روش آباء و اجداد خود (بت پرستى) دست بر نميدارم واگر هم بدون جنگ بر گردم مورد استهزاء زنان قريش واقع ميشوم،على عليه السلام فرمود در اينصورت از اسب پياده شو با هم بجنگيم كه من دوست دارم ترا در راه خدا كشته باشم.

عمرو بر آشفت و از اسب پياده شد و اسب خود را پى كرد و چون در برابر على عليه السلام ايستاد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:برز الايمان كله الى الشرك كله. (تمامى ايمان با تمامى كفر بمبارزه برخاسته است.) حقيقت امر نيز همين بود على عليه السلام ايمان محض و بلكه كل ايمان بود و اگر در آنروز على نبود نامى از اسلام و احدى از مسلمانان نمى‏ماند،عمرو نيز نماينده شرك و كفر بود و چشم و چراغ قريش بشمار ميرفت.

بالاخره آندو مبارز چنان بهم در افتادند كه گرد و غبارى در اطراف آنها بلند شد و نيروهاى متخاصمين نتوانستند آنها را بخوبى مشاهده كنند در اين گير و دار دو ضربت رد و بدل شد عمرو شمشيرى بر على زد كه سپر آنحضرت را دو نيمه كرد و بسر مباركش هم آسيب رسانيد ولى آنحضرت با چابكى و نيرومندى خود چنان ضربتى به عمرو فرود آورد كه او را بخاك هلاكت افكند و خود بانگ تكبير بر آورد،از صداى تكبير على عليه السلام همه را معلوم شد كه عمرو بقتل رسيده و با كشته شدن او شكست قريش هم حتمى خواهد بود چنانكه خواهر عمرو در اينمورد ضمن ابياتى چند چنين گويد:

اسدان فى ضيق المكر تصاولا
و كلاهما كفو كريم باسل‏
فاذهب على فما ظفرت بمثله‏
قول سديد ليس فيه تحامل‏
ذلت قريش بعد مقتل فارس‏
فالذل مهلكها و خزى شامل

يعنى آنها دو شير دلاور بودند كه در تنگناى معركه بيكديگر حمله‏ور شدند و هر دو همتايان بزرگوار و دليرى بودند.اى على برو كه تا كنون بكسى مانند او چيره نگشته بودى و (اين ادعاى من) سخنى است محكم و درست و در آن تكلف و اغراق نيست.

قريش پس از كشته شدن چنين سوارى خوار شد و اين خوارى،قريش رانابود كرده و اين رسوائى شامل همه آنان خواهد بود.چون على عليه السلام سر عمرو را بحضور پيغمبر آورد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود.

ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين.

و بعضى نوشته‏اند كه فرمود:

لضربة على لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامة.

يعنى ارزش و پاداش شمشيرى كه على عليه السلام در روز خندق بر عمرو زد از پاداش عبادت جن و انس برتر است و يا از پاداش عمل امت من تا روز قيامت بهتر است. (4)

زيرا شمشير على عليه السلام بود كه عمرو را بخاك و خون كشيد و اسلام نو بنياد را از شر مشركين رهائى بخشيد و اگر در آنروز على نبود عمرو به تنهايى كافى بود كه مسلمين را تار و مار نموده و چنانكه خودش ميگفت نام اسلام را از صفحه تاريخ براندازد بنابراين عمل امت اسلامى تا روز قيامت در گرو همان ضربت سيف اللهى است كه موجب قتل و گريختن عكرمة و چند تن ديگر گرديد كه همراه عمرو بدينسوى خندق گذشته بودند و با كشته شدن عمرو و فرار همراهانش دهشت و هراس در ميان مشركين افتاد و روحيه آنها را بكلى متزلزل نمود و علاوه بر اين طوفان سخت و سهمگين نيز بامر خدا برخاست و قريش را بوحشت انداخت در نتيجه ابوسفيان درنگ را جائز نشمرده و شبانه با عده خود از كنار مدينه بسوى مكه كوچ نمود.

درباره كشته شدن عمرو بشمشير على عليه السلام شيخ ازرى در قصيده هائيه خود گويد:

يا لها ضربة حوت مكرمات‏
لم يزن ثقل اجرها ثقلاها
هذه من علاه احدى المعالى‏
و على هذه فقس ما سواها

چه ضربتى كه زيبائيها و بزرگيها را در بر دارد و اجر ثقلين (جن و انس) بااجر آن نتواند برابر كند.اين شاهكار يك نمونه از مقامات عاليه اوست و بر اين قياس كن ساير كارهاى او را.

پس از غزوه خندق پيغمبر صلى الله عليه و آله تنبيه و گوشمالى طايفه بنى قريظه را كه نقض عهد كرده و با مشركين همكارى نموده بودند لازم دانست زيرا طايفه مزبور در ظاهر پيمان عدم تعرض با مسلمين بسته بودند ولى نقض عهد كرده با قريش همدست شده بودند رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با عده‏اى بجنگ آنها فرستاد.پس از 25 روز محاصره و زد و خورد مردان آنها مقتول و زنانشان اسير و اموالشان بدست مسلمين افتاد بدين ترتيب طايفه بنى قريظه هم بدست على عليه السلام از بين رفت و مسلمين از شر يهود اطراف مدينه آسوده شدند.

غزوه خيبر:
خيبر لغتى است عبرانى و بمعناى قلعه و حصار محكم است.

در 120 كيلومترى شمال مدينه دهستانى يهود نشين بود كه ساكنين آن در چند قلعه محكم زندگى ميكردند و بدينجهت آن محل را خيبر ميگفتند،دهستان مزبور داراى زمين‏هاى زراعتى و نخلستانهاى بارور و چشمه‏هاى جارى بود و هفت قلعه محكم در آن وجود داشت كه هر يك از آنها بنام مخصوصى ناميده ميشد،از مشهورترين قلاع سبعه قلعه ناعم و قموص بود.

تعداد ساكنين خيبر بنا بروايت تاريخ نويسان مختلف نوشته شده است بعضى آنرا بيست هزار (5) و برخى ده هزار (6) و بعضى چهار هزار نوشته‏اند آنچه مسلم و محرز است اينست كه يهودى‏ها بمراتب بيشتر از مسلمين بوده‏اند زيرا عده مسلمين در حدود يكهزار و چهارصد و يا بقولى يكهزار و ششصد نفر بود.

در سال هفتم هجرى بدستور نبى اكرم صلى الله عليه و آله مسلمين بطرف خيبر حركت كردند و پس از دو يا سه روز راهپيمائى بحوالى خيبر رسيده و در كنار قلاع مزبور اردو زدند و با اين ترتيب با دشمن تماس حاصل نمودند.بامدادان كه اهالى قلاع خيبر از خواب برخاستند مسلمين را در نزديكى خيبر مشاهده كردند.

ساكنين خيبر بمحض مشاهده لشگر اسلام داخل قلاع شده و درب آنها را محكم بستند،رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با عده خود مدت 25 روز پشت قلعه‏ها بمحاصره يهود پرداخت در يكى از روزها پرچم را بدست ابوبكر و روز ديگر بدست عمر داد و آنها را براى گشودن قلعه‏هاى خيبر مأمور گردانيد ولى آنها نه تنها كارى از پيش نبردند بلكه از ديدن جنگجويان يهود مخصوصا مرحب خيبرى بيمناك شده و فرار كردند. (7)

ابن ابى الحديد در مورد فرار شيخين ميگويد:

و ان انس لا انس اللذين تقدما
و فرهما و الفرقد علما حوب (8)

يعنى هر چه را فراموش كنم گريختن آندو نفر را با اينكه ميدانستند فرار كردن از جنگ گناه است فراموش نميكنم.

فرماندهان ديگر نيز براى فتح قلاع خيبر عزيمت ميكردند ولى در مقابل دفاع جنگجويان يهود عاجز مانده و بر ميگشتند چون سرداران اعزامى براى گشودن قلعه‏ها بدون اخذ نتيجه برگشته و روحيه مسلمين را ضعيف ميكردند پيغمبر فرمود:

لا عطين الراية غدا رجلا يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله كرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يديه. (9)

فردا پرچم را بمردى خواهم داد كه خدا و پيغمبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيغمبر خدا را دوست دارد او كسى است كه هميشه حمله كننده است و هرگز فرار نكند از جبهه جنگ بر نگردد تا خداوند بدست او (قلعه‏هاى خيبر را) بگشايد.از اين فرمايش پيغمبر همه را تعجب و حيرت فرا گرفت،اين چه كسى است‏كه فردا پيروز خواهد شد؟

هر كسى بنحوى كلام آن حضرت را تعبير ميكرد و بعضى‏ها هم اين افتخار را از آن خود ميدانستند و هيچكس گمان نميكرد كه منظور پيغمبر فقط على است و اين سكه افتخار را چرخ نيلوفر بنام همايون او زده است!شايد آنها حق داشتند و در اين تصور و خيال معذور بودند زيرا على عليه السلام بدرد چشم مبتلا بود و كسى خيال نميكرد كه اين گره پيچيده و بغرنج با پنجه‏هاى تواناى على گشوده خواهد شد.

چون روز موعود فرا رسيد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:على كجاست؟

عرض كردند چشم درد دارد.فرمود احضارش كنيد يكى از مسلمين بچادر على عليه السلام رفت و فرمان پيغمبر صلى الله عليه و آله را بوى ابلاغ نمود.

على عليه السلام فورا بلند شد و خدمت آنحضرت شتافت،نبى اكرم از او احوالپرسى نمود،عرض كرد سرم درد ميكند و چشم درد دارم كه درست نمى‏بينم،پيغمبر او را در آغوش كشيد و آب دهان مباركش بر چشمان وى ماليد كه فورا دردهاى او برطرف شد و تا آخر عمر دچار سر درد و چشم درد نگرديد. (10)

حسان بن ثابت انصارى در اينمورد گويد:

و كان على ارمد العين يبتغى‏
دواء فلما لم يحس مداويا
شفاه رسول الله منه بتفلة
فبورك مرقيا و بورك راقيا
و قال ساعطى الراية اليوم صارما
كميا محبا للرسول مواليا
يحب الهى و الاله يحبه‏
به يفتح الله الحصون الاوابيا
فاصفى بهادون البرية كلها
عليا و سماه الوزير المواخيا

يعنى على در آنروز چشم درد داشت و داروئى براى بهبودى آن ميجست و چيزى بدست نمياورد .

رسول خدا او را با آب دهان خود شفا بخشيد پس فرخنده باد آنكه بهبودى يافت و خجسته باد آنكه بهبودى داد.و فرمود امروز پرچم را مى‏دهم به دلاور شجاعى كه دوستدار رسول است.

او خداى مرا دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و بوسيله او خداوند قلعه‏هاى محكم را ميگشايد.

پس براى اينكار از ميان تمام مردم على را بر گزيد و او را وزير و برادر خود ناميد.

بارى پس از آنكه چشم على عليه السلام بهبودى يافت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :يا على فرماندهان ما كارى از پيش نبرده‏اند و هنوز قلعه‏هاى خيبر گشوده نشده است و اين امر خطير جز بدست تواناى تو انجام نخواهد گرفت.

على عليه السلام امتثال امر نمود و گفت تا چه اندازه با آنها بجنگم؟

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود تا موقعيكه به يگانگى خدا و رسالت من شهادت دهند.

على عليه السلام چون شيرى بلند طبع كه بطرف شكار خود با بى اعتنائى ميرود پيش رفت تا پشت ديوار قلعه خيبر رسيد پرچم را بر زمين كوبيد و عده خود را براى تسخير حصار آماده نمود،در اينموقع جمعى از جنگجويان دلير خيبر بيرون ريختند و جنگ بشدت در گرفت،على عليه السلام با چند حمله حيدرانه آنها را در هم آويخت بطوريكه يهود فرار كرده و داخل قلعه شدند على عليه السلام نيز بدنبال آنها خواست وارد قلعه شود رئيس قلعه كه از شجاعان مشهور و بنام حارث بود خواست از ورود على عليه السلام بقلعه ممانعت كند ولى بضرب شمشير آنحضرت جهان را بدرود گفت،در اين وقت نامى‏ترين و شجاعترين جنگجويان قلعه كه بمرحب خيبرى معروف و برادر حارث بود بخونخواهى برادرش بيرون‏شتافت.

مرحب پهلوان عجيبى بود زيرا دو زره پوشيده و دو شمشير بر كمر آويخته بود و علاوه بر چند عمامه كه بر سر خود بسته بود كلاه فولادى بر سر گذاشته و سنگى را هم كه بسنگ آسياب شبيه بود بر ميله كلاه خود گذاشته بود كه از اصابت شمشير بفرق وى جلوگيرى كند.

بين او و على عليه السلام دو ضربت رد و بدل شد و دست نيرومند قهرمان اسلام چنان شمشيرى بر فرق مرحب فرود آورد كه با وجود داشتن سپر جمجمه‏اش را با كلاه فولادى و سنگ آسيا و ساير تشريفات شكافت و در نتيجه سپر دو نيم گرديده و كلاه فولادى و سنگ بشكست و عمامه دريده شد و ذوالفقار على كله‏اش را تا فكين بشكافت،مرحب نقش بر زمين شد و بخاك و خون غلطيد و صداى تكبير از مسلمين بلند شد و يهود بكلى شكست خورده و غمگين شدند.

پس از كشته شدن مرحب شجاع ديگرى از قلعه بيرون تاخت و اين شخص ياسر برادر سوم دو مقتول سابق بود،او نيز در شجاعت دست كمى از برادران خود نداشت بيدرنگ بر على تاخت ولى در اثر يكضربت آنحضرت بخاك افتاده و كشته شد يهود در قلعه را بستند و خود بدرون قلعه پناه بردند .

على عليه السلام با نيروى خارق العاده خود در قلعه را از جاى خود كند و چند متر پرتابش كرد و بدين ترتيب قلعه‏هاى ناعم و قموص كه محكمترين قلعه‏هاى خيبر بود بدست تواناى على عليه السلام فتح گرديد.

شيخ مفيد از عبد الله جدلى نقل ميكند كه گفت از امير المؤمنين عليه السلام شنيدم كه ميگفت چون درب خيبر را كندم آنرا سپر خويش قرار دادم و با يهود جنگيدم تا آنگاه كه خداوند آنها را خوار نمود و شكست داد آن در را روى خندقى كه دور قلعه كنده بودند گذاشتم تا مسلمين از روى آن عبور كنند و سپس آنرا در ميان خندق انداختم و موقع برگشتن از خيبر هفتاد نفر از مسلمين نتوانستند آنرا از جايش بر دارند و در اين باره شاعر گويد:

ان امرء حمل الرتاج بخيبر
يوم اليهود بقدرة لمؤيد
حمل الرتاج رتاج باب قموصها
و المسلمون و اهل خيبر حشد
فرمى به و لقد تكلف رده‏
سبعون كلهم له يتشددردوه بعد تكلف و مشقة
و مقال بعضهم لبعض ارددوا (11)

يعنى آنمرد (على عليه السلام) در بزرگ خيبر را در روزى كه با يهود جنگ ميكرد با نيروى تأييد شده (از جانب خدا) برداشت.

آن در بزرگ يعنى درى را كه برابر كوه قموص بود برداشت در حاليكه مسلمين و اهل خيبر جمع شده بودند.

آن در را پرتاب كرد و براى باز گردانيدن آن هفتاد نفر كه همگى نيرومند بودند خود را بمشقت انداختند و (آن هفتاد نفر) پس از رنج و مشقت و گفتن بيكديگر كه برگردانيد آن در را بجاى خود بر گردانيدند.

مجاهدات على عليه السلام در جنگ خيبر و فتح قلاع و كشتن شجاعان نامى يهود و مخصوصا كندن در قلعه و گرفتن آن با دست از كارهاى خارق العاده آنجناب محسوب ميشود كه نظير آنها از احدى ديده نشده است و قصايد بسيارى در باره وقايع مزبور گفته و نوشته شده است.ابن ابى الحديد در ضمن قصايد خود گويد:

يا قالع الباب الذى عن هزها
عجزت اكف اربعون و اربع (12)

اى كننده درى كه دستهاى چهل و چهار نفر از حركت دادن آن عاجز بود.

چون جنگ خيبر پايان يافت و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بدر خواست يهود با آنها مصالحه نمود فدك نيز تسليم گرديد و يهوديان ساكن آن نصف دارائى خود را به پيغمبر فرستادند بنابر اين چون فدك در موقع صلح برضايت ساكنين آن به پيغمبر صلى الله عليه و آله واگذار شده بخود آنحضرت تعلق داشت ولى اراضى خيبر مربوط بعموم مسلمين بود.

هنگام بازگشت از خيبر به بعضى از قبايل يهود كه ياغى شده بودند گوشمالى داده شد و آنها نيز مطيع گرديدند و بدين ترتيب مسلمين از ضديت يهود آسوده شده و شهر مدينه در امن و آسايش قرار گرفت.

پى‏نوشتها:

(1) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل .25

(2) از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبيدم گلويم گرفت و قهرمانانه ايستادم در جائيكه مردم شجاع آنجا ميترسند.و اينچنين من هميشه بسوى بلاها و فتنه‏ها با سرعت ميروم زيرا شجاعت وجود در جوان از بهترين غريزه‏ها است.

(3) اى عمرو زياد در كار جنگ عجله مكن زيرا آمد بسوى تو جوابگوى آواز تو كه براى مبارزه با تو عاجز نيست بلكه داراى حسن نيت و بصيرت در راه حق است و صدق و راستى نجات دهنده هر رستگار است،من اميدوارم كه زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم از ضربت شكافنده‏اى كه ياد آن بعد از معركه‏ها باقى بماند.

(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدـبحار الانوار جلد 39 ص 2ـكشف الغمه ص .56

(5) تاريخ يعقوبى.

(6) سيره حلبى.

(7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 16ـتاريخ طبرى و كتب ديگر.

(8) القصائد السبع العلويات قصيده اولى در فتح خيبر.

(9) ارشاد مفيدـفصول المهمه ابن صباغ ص 21ـذخائر العقبى ص 72ـكفاية الطالب ص 98 ينابيع المودة ص 48ـاسد الغابة جلد 4 ص .28

(10) ذخائر العقبى ص 73 و كتب ديگرـشايد براى بعضى‏ها قبول اين امر مشكل باشد ولى بايد دانست كه صرف نظر از انجام معجزه امروزه ثابت شده است كه با استفاده از نيروهاى نهفته در روح آدمى اغلب بيماريها را بدون دواء معالجه ميكنند در اينصورت براى اعمال نفوذ روحى پيغمبر از همه كس سزاوارتر است.

(1) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل .31

(12) القصائد السبع العلويات قصيده ششم.

اینفوگرافی خطبه غدیر در 10 نکته
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

اینفوگرافی بزرگترین عید خدا
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

اینفوگرافی غدیر خم؛ در منابع اهل سنت
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

اینفوگرافی روایتی ۱۸ قسمتی از واقعۀ بزرگ غدیر
+ نویسنده جوادجوادیان در چهار شنبه 8 مهر 1394 |

...تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...

صفحه قبل 1 ... 24 25 26 27 28 ... 34 صفحه بعد