برمشامم می رسدعطر شهیدان بسیج مرغ دل پرمی زند سوی گلستان بسیج
یاحسین بن علی، ای سرور آزادگان روز محشر کن شفاعت از جوانان بسیج
|
تصاوير متحرك محرم ، شهادت امام حسين (ع)، عاشورا ،حضرت ابوالفضل
+ نویسنده جوادجوادیان در پنج شنبه 23 مهر 1394 |
تصاویر متحرک و جدا کننده متن ویژه ماه محرم (2)
+ نویسنده جوادجوادیان در پنج شنبه 23 مهر 1394 |
تصاویر متحرک و جدا کننده متن ویژه ماه محرم
+ نویسنده جوادجوادیان در پنج شنبه 23 مهر 1394 |
اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست اندک اندک ، مشکی بر تن کن ماه سالار شهیدان در راهست… با عرض سلام و تسلیت پیشاپیش تصاویر متحرک و جدا کننده متن ویژه ماه محرم آماده نمایش در وبـــــ سایتــــــــ بزرگــــــ شبـــــ هـــای تنهــــــایی قرار گرفت التماس دعا
عزای حسینی
+ نویسنده جوادجوادیان در پنج شنبه 23 مهر 1394 |
"قيامت بي حسين غوغا ندارد" برچسبها: عزای حسینی عزای حسینی
+ نویسنده جوادجوادیان در پنج شنبه 23 مهر 1394 |
باز محرم رسید، ماه عزای حسین سینه ی ما می شود، کرب و بلای حسین برچسبها: عزای حسینی برچسبها: امام حسین تسلیت به امام زمان (عج)
+ نویسنده جوادجوادیان در پنج شنبه 23 مهر 1394 |
![]() یا ابا المهدی از ما زمینیان به شما آسمان ، سلام مولای دلشکسته ، امام زمان سلام این روزها هزار و دو چندان شکسته ای حالا کجای روضه ی بابا نشسته ای ![]() روح تو در بهشت الهی مقیم شد به رفتن تو حضرت مهدی یتیم شد یابن الحسن ، از این همه بی داد ، الامان عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان هشتم ربیع الاوّل ، سالروز شهادت یازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را به ساحت مقدس حضرت حجةبن الحسن روحی و ارواح العالمین له الفداء/ و عاشقان راه امامت و ولایت تسلیت عرض میکنم. ![]() دوستان بزرگوار و عزیز که اس ام اس تسلیت و تصاویر متحرک و ثابت شهادت امام حسن عسگری (ع) لازم دارند میتونند از لینک های زیر استفاده کنند. التماس دعای فرج
|
السلام ای عالم اسرار ربالعالمین | وارث علم پیمبر فارس میدان دین | |
السلام ای بارگاهت خلقرا دارالسلام | آستان رویت بطرف آستین روحالامین | |
السلام ای پیکر زایر نوازت زیر خاک | از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین | |
السلام ای آهن دیوار تیغت آمده | قبلهی اسلام را از چارحد حصن حصین | |
السلام ای نایب پیغمبر آخر زمان | مقتدای اولین و پیشوای آخرین | |
شاه خیبر گیر اژدر در امام بحر و بر | ناصر حق غالب مطلق امیرالممنین | |
ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل | مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین | |
بازوی عونت رسولالله را رکن ظفر | رشتهی مهرت رجالالله را حبلالمتقین | |
هر که در باب تو خواند فضلی از فصل کلام | در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین | |
بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان | چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین | |
چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او | گستراند پردههای چشم خود آهوی چین | |
مایهی تخمیر آدم گشت نور پاک تو | ورنه کی میبست صورت امتزاج ماء و طین | |
آن که خاتم را یدالله کرد در انگشت تو | ساخت نص فوق ایدیهم تو را نقش نگین | |
چون یدالهی که ابن عم رسولالله بود | ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین | |
آن یدالله را که ابن عم رسولالله بود | گر کسی همتاش باشد هم رسولالله بود | |
ای به جز خیرالبشر نگرفته پیشی بر تو کس | پیشکاران بساط قرب را افکنده پس | |
فتنه را لشگر شکن سرفتنه را تارک شکافت | ظلم را بنیاد کن مظلوم را فریاد رس | |
چرخ را بر آستانت پاسبانی التماس | عرش را در بارگاهت پاسبانی ملتمس | |
گر کند کهتر نوازی شاهباز لطف تو | بال عنقا را ز عزت سایبان سازد مگس | |
ور کند از مهتران عزت ستانی قهر تو | سدره در چشم الوالابصار خوار آید چو خس | |
همتت لعل و زمرد در کنار سائلان | آن چنان ریزد که پیش سائلان مشت عدس | |
خادمان صد گنج میبخشند اگر از مخزنت | خازنان ز اندیشه جودت نمیگویند بس | |
آسمان از کهکشان وهاله بهر کلب تو | پیشکش آورده زرین طوق با سیمین مرس | |
روز کین از پردلی گردان نصرت جوی شد | مرغ روح از شوق جانبازی نگنجد در قفس | |
بار هستی بر شتر بندد عماریدار تو | دل طپد در کالبد روئینتنان را چون جرس | |
از هجوم فتنه برخیزد غبار انقلاب | راه بر گشتن ز پیشت گم کند پیک نفس | |
از سپاه خود مظفروار فردآئی برون | وز ملایک لشگر فتح و ظفر از پیش و پس | |
حملهآور چون شوی بر لشگر اعدا شود | حاملان عرش را نظارهی حربت هوس | |
بر سر گردنکشان چون دست و تیغ آری فرو | وز زبردستی رسد ضربت ز فارس برفرس | |
لافتی الا علی گویند اهل روزگار | ساکنان آسمان لاسیف الاذوالفقار | |
ای که پیغمبر مقام از عرش برتر یافته | ز آستانت آسمان معراج دیگر یافته | |
هم به لطفت از مقام قاب و قوسین از خدا | مصطفی اسرار سبحانالذی دریافته | |
هم به بویت از گلستان ماوحی هر نفس | شاه با اوحی مشام جان معطر یافته | |
چرخ کز عین سرافرازی رکاب کرده چشم | چشم خود را چشمهی خورشید انور یافته | |
مه که بر رخ دیده از نعل سم رخشت نشان | تا ابد اقبال خود را سکه بر زر یافته | |
نعل شبرنگت که خورشید سپهر دولت است | چرخ از آن روی زمین را غرق زیور یافته | |
نزد شهر علم از نزدیک علامالغیوب | چون رسیده جبرئیل از ره تو را دریافته | |
نخل پیوندت که مثمر گشته ز باغ نبی | بهر نسبت گوهر شبیر و شبر یافته | |
حامل افلاک رحمآورده بر گاور زمین | بر سر دشمن تو را چون حملهآور یافته | |
طایر قدرت گه پرواز گوی چرخ را | گوی چوگان خوردهای از باد شهپر یافته | |
آن که زیر پای موری رفته در راهت نمرد | دایه از جاه سلیمانی فزونتر یافته | |
آن که بیمزد از برایت بوده یک ساعت به کار | کشور اجرا عظیما را مسخر یافته | |
کاسهی چوبین گدایی هر که پیشت داشته | از کف دریای خاصت کشتی زر یافته | |
وه چه قدر است نور درگهت را پایهوار | دست قدرت با گل آدم مخمر یافته | |
نور معبودی و آب و گل ظهورت را سبب | ز آسمان میآمدی میبود اگر آدم عرب | |
ای وجود اقدست روح روان مصطفی | مصطفی معبود را جانان تو جان مصطفی | |
گر نبوت هم نصیبت داد ایزد چون گذشت | بعد بلغ انت منی از زبان مصطفی | |
بر سپهر دولت آن نجمی که روشن گشته است | صد چراغ از پرتوت در دودمان مصطفی | |
در ریاض عصمت آن نخلی که از پیوند توست | میوههای جنت اندر بوستان مصطفی | |
شمسهی دین را درون حجره چون دارد مقام | از نجوم سعد پر گشت آسمان مصطفی | |
ای تو شهر علم را در آن که در عالم نکرد | سجده در پایت نبوسید آستان مصطفی | |
سایهی تیغت که پهلو میزند در ساق عرش | ز افتاب فتنه آمد سایبان مصطفی | |
داد از فرعون دعوای الوهیت نشان | جز تو هر کس شد مکین اندر مکان مصطفی | |
گر نباشد حرمت شان نبوت در میان | فرق نتوان کرد شانت را ز شان مصطفی | |
من که باشم تا که گویم این زمان در مدح تو | آن چنانم من که حسان در زمان مصطفی | |
این گمان دارم ولی کز دولت مداحیت | هست نام علی در خاندان مصطفی | |
با چنین حالی که من دارم عجب نبود اگر | شامل حالم شود لطف تو و ان مصطفی | |
گوشهی چشمی فکن سویم به بینایی که داد | نرگست را تازگی ز آب دهان مصطفی | |
جانم از اقلیم آسایش غریب آوارهایست | رحم به جان غریبم کن به جان مصطفی | |
تا دم آخر به سوی توست شاها روی من | وای جان من اگر آن دم نه بینی روی من | |
ای سلام حق ثنایت یا امیرالممنین | وی ثنا خوان مصطفایت یا امیرالممنین | |
در رکوع انگشتری دادی به سایل گشته است | مهر منشور سخایت یا امیرالممنین | |
صد سخی زد سکه زر بخشی اما کس نزد | کوس سر بخشی ورایت یا امیرالممنین | |
گشته تسبیح ملک آهسته هر گه در نماز | بوده رازی با خدایت یا امیرالممنین | |
دامن گردون شود پرزراگر تابد ازو | گوشهی ظل عطایت یا امیرالممنین | |
راست چون صبح دم روشن شود راه صواب | رایت افرازد چو رایت یا امیرالممنین | |
روز رزم افکند در سرپنجهی خورشید رای | پنجهی ماه لوایت یا امیرالممنین | |
صد ره را از پایهی خود انتهای اوج داد | رفعت بیمنتهایت یا امیرالممنین | |
گه به چشم وهم میپوشد لباش اشتباه | عرش تا فرش سرایت یا امیرالممنین | |
گه به حکم ظن ستون عرش را دارد بپا | بارگاه کبریات یا امیرالممنین | |
چون به امرت برنگردد مهر از مغرب که هست | گردش گردون برایت یا امیرالممنین | |
یافت از دست و لایت فتح بر فتح دیگر | دست در حبل ولایت یا امیرالممنین | |
جان در آن حالت که از تن میبرد پیوند هست | آرزومند لقایت یا امیرالممنین | |
گر مکان برتخت او ادنی کنی جایت دهند | انس و جان کانجاست جایت یا امیرالممنین | |
حقشناسان گر به دست آرند معیار تو را | حد فوق ما سوی دانند مقدار تو را | |
ای که دیوان قضا قائم به دیوان شماست | تابع حکم خدا محکوم فرمان شماست | |
گر ید بیضا چه مه شد طالع از جیب کلیم | پنجهی خورشید را مطلع گریبان شماست | |
آن ستون کز پشتی اوقایمندار کان عرش | در حریم کبریا رکنی ز ارکان شماست | |
این ندامت گوی زنگاری که دارد متصل | گردش از چو کان قدرت گوی میدان شماست | |
خوان وزیرا که قسمت بر دو عالم کردهاند | مایهی آن مانده یک ریزه از خوان شماست | |
اژدهایی کز عدو گنج بقا دارد نهان | چون عصا در دست موسی چوب ردبان شماست | |
بندهی پیرست کیوان کز کمال محرمی | از پی پاس حرم بر بام ایوان شماست | |
عقل اول کز طفیلش میرسد لوح و قلم | پیش دانا واپسین طفل دبستان شماست | |
هرکه را کاریست بر دیوان خیرالحاکمین | نیک چون روی رجوع او به دیوان شماست | |
من مریض درد عصیانم که درمانم توئی | دردمند این چنین محتاج درمان شماست | |
صد شکایت دارم از گردون اما یکی | بر زبانم نیست چون چشمم به احسان شماست | |
گر درین دور فلک شهری گدای محتشم | محتشم را حشمت این بس کز گدایان شماست | |
دین من شاها به ذات توست ایمان داشتن | وین به دوران چنین کفر است پنهان داشتن | |
ای تو را جای دگر در عالم معنی مقام | درگهت را قبلهایم و روضهات را کعبهی نام | |
پیکرت گنج نجف نورت در گردون شرف | مرغ روحت از شرف عنقای قاف احترام | |
ما برین در زایران کعبهی اصلیم و هست | حج اکبر زان ما آنست و بس اصل کلام | |
گر یکی مانع نباشد گویم این بیتالحرم | نیست در حرمت سر موئی کم از بیتالحرام | |
گر به قدر اجر بخشی دوستان را منزلت | باشد از تمکین سراسر عرصهی دارالسلام | |
ور ز اعدا منتقم باشی به مقداری که بود | ننهد از کف تا ابد جبار تیغ انتقام | |
اهل عصیان گر تو را روز جزا حامی کنند | قهر سبحانی کند تیغ جزا را در نیام | |
گر گشایی از شفاعت بر گنهکاران دری | بندد از رحمت خدا درهای دوزخ را تمام | |
خلق را گر یکسر ایمن خواهی از پیغام موت | وای بر پیک اجل گر کام بگشاید زکام | |
در جزای خصم اگر سرعت کنی نبود بعید | گر شود پیش از محل واقع قیامت را قیام | |
دین پناها پادشاها ملک دین را بیش ازین | میتوانی داد در تایید حق نظم نظام | |
بس که صیاد زمان دام بلا گسترده است | یک زمان با اهل دل مرغ فراغت نیست رام | |
راست گویم هست از دست مخالف در عراق | بر بزرگان حسینی مذهب آسایش حرام | |
اهل کفر از آتش بغض عداوت پختهاند | از برای خفت اسلام صد سودای خام | |
داوری پیش تو میآرند زیشان اهل دین | یاوری کن ممنان رایا امیرالممنین |
گزینم قران است و دین محمد | همین بود ازیرا گزین محمد | |
یقینم که من هردوان را بورزم | یقینم شود چون یقین محمد | |
کلید بهشت و دلیل نعیمم | حصار حصین چیست؟ دین محمد | |
محمد رسول خدای است زی ما | همین بود نقش نگین محمد | |
مکین است دین و قران در دل من | همین بود در دل مکین محمد | |
به فضل خدای است امیدم که باشم | یکی امت کمترین محمد | |
به دریای دین اندرون ای برادر | قران است در ثمین محمد | |
دفینی و گنجی بود هر شهی را | قران است گنج و دفین محمد | |
بر این گنج و گوهر یکی نیک بنگر | کرا بینی امروز امین محمد؟ | |
چو گنج و دفینت به فرزند ماندی | به فرزند ماند آن و این محمد | |
نبینی که امت همی گوهر دین | نیابد مگر کز بنین محمد؟ | |
محمد بدان داد گنج و دفینش | که او بود در خور قرین محمد | |
قرین محمد که بود؟ آنکه جفتش | نبودی مگر حور عین محمد | |
ازاین حور عین و قرین گشت پیدا | حسین و حسن سین و شین محمد | |
حسین و حسن را شناسم حقیقت | بدو جهان گل و یاسمن محمد | |
چنین یاسمین و گل اندر دو عالم | کجا رست جز در زمین محمد؟ | |
نیارم گزیدن همی مر کسی را | بر این هر دوان نازنین محمد | |
قران بود و شمشیر پاکیزه حیدر | دو بنیاد دین متین محمد | |
که استاد با ذوالفقار مجرد | به هر حربگه بر یمین محمد؟ | |
چو تیغ علی داد یاری قران را | علی بود بیشک معین محمد | |
چو هرون ز موسی علی بود در دین | هم انباز و هم هم نشین محمد | |
به محشر ببوسند هارون و موسی | ردای علی و آستین محمد | |
عرین بود دین محمد ولیکن | علی بود شیر عرین محمد | |
بفرمود جستن به چین علم دین را | محمد، شدم من به چین محمد | |
شنودم ز میراثدار محمد | سخنهای چون انگبین محمد | |
دلم دید سری که بنمود از اول | به حیدر دل پیش بین محمد | |
زفرزند زهرا و حیدر گرفتم | من این سیرت راستین محمد | |
از آن شهره فرزند کو را رسیدهاست | به قدر بلند برین محمد | |
نبودی ازین بیش بهرهی من ازوی | اگر بودمی من به حین محمد | |
جهان آفرین آفرین کرد بر من | به حب علی و آفرین محمد | |
کنون بافرین جهان آفرینم | من اندر حصار حصین محمد | |
تو ای ناصبی جز که نامی نداری | از این شهره دین وزین محمد | |
به دشنام مر پاک فرزند او را | بدری همی پوستین محمد | |
مرا نیز کز شیعت آل اویم | همی کشت خواهی به کین محمد | |
به دین محمد تو را کشتن من | کجا شد حلال؟ ای لعین محمد | |
به غوغا چه نازی؟ فراز آی با من | به حکم کتاب مبین محمد | |
اگر من به حب محمد رهینم | تو چونی عدوی رهین محمد؟ | |
به عیسی نرست از تو ترسا، نخواهد | همی رستن این بو معین محمد | |
منم مستعین محمد به مشرق | چه خواهی از این مستعین محمد؟ | |
چه داری جواب محمد به محشر |
چو پیش آیدت هان و هین محمد؟ |