...تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع و فرستادن سه صلوات برای ظهور امام زمان (عج) مجاز است...
امام علی (ع) و عید غدیر خم
» مسابقه سراسری عید غدیر خم
» جوایز ششمین دوره مسابقه وبلاگ نویسی غدیر ( جامعه مبلغین غدیر )
» آیین نامه مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی غدیر ( جامعه مبلغین غدیر )
» معرفی جامعه مبلغین غدیر
» اینفوگرافی: مباهله؛سند حقیقت
» اینفوگرافی(داده نما) روز مباهله
» اینفوگرافی(داده نما) روز مباهله
» مباهله سندی بر حقانیت اهل بیت/ امیرالمومنین نفس پیامبر است
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» معارف مهدوی
» اطعام روز غدیر" سنتی فراموش شده !
» مختصری از اعمال روز عسد غدیر در مفاتیح
» غدیریم
» غدیر_عیدالله_اکبر
درباره ما

به وبلاگ امام علی (ع) و عید غدیر خم خوش آمدید . در این وبلاگ ما قصد داریم مردم را هرچند مختصر در باره عید سعید غدیر خم که یکی از اعیاد بزرگ شیعیان است آشنا نماییم . انشا الله خدا ما را در این راه کمک نماید . و من الله التوفیق
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 81
بازدید ماه : 907
بازدید کل : 77139
تعداد مطالب : 332
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

ساعت فلش مذهبیمسابقه وبلاگ نویسی ابلاغ غدیر ................................................ آیه قرآن .........................................................

پیوندهای وبگاه
» رام رایگان گوشی های هواوی
» کمپین عاشقان ظهور مهدی عجل الله
» نورغدیر
» غدير و الغدير
» غدیر - عید الله الاکبر
» نورغدیر
» آواي غدير
» جامعه مبلغین غدیر خم
» برهنگی زنان
» امام زمان
» محب مهدی عج
» پیام امام حسین(ع)
» شهدای فداغ
» شهدای عشق
» مرکز آموزش تخصصی تکواندو فجر شهرضا
» عاشق گمنامي
» امام علی (ع) و عید غدیر خم
» اسلام دین حق است
» منجی موعود
» جی پی اس ردیاب ماشین
» ال ای دی هدلایت زنون led
» جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان امام علی (ع) و عید غدیر خم و آدرس emamali1394.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
از سخنان منظوم (منسوب به آنحضرت)
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

الهى انت ذو فضل و من و انى ذو خطايا فاعف عنى و ظنى فيك يا ربى جميل فحقق يا الهى حسن ظنى. (على عليه السلام)

ايا من ليس لى منك المجير 
بعفوك من عذابك استجير 
انا العبد المقر بكل ذنب‏ 
و انت السيد الصمد الغفور 
فان عذبتنى فالذنب منى‏ 
و ان تغفر فانت به جديرفصل

ترجمه

ـاى كسيكه غير از تو مرا پناه دهنده‏اى نيست،از عذاب و عقوبت تو بعفو و بخشش تو پناه مى‏برم.

ـمن آن بنده‏اى هستم كه بتمام گناهانم اقرار ميكنم،و تو هم خداى بزرگ و بى نياز و آمرزنده‏اى .

ـپس اگر مرا عقوبت فرمائى گناه از من است (و تو عادلى) و اگر بيامرزى در اينصورت تو (بآمرزيدن) سزاوارترى.

فلا تجزع اذا اعسرت يوما 
فقد ايسرت فى دهر طويل‏ 
و لا تيأس فان الياس كفر 
لعل الله يغنى عن قليل‏ 
و لا تظنن بربك ظن سوء 
فان الله اولى بالجميل‏ 
رأيت العسر يتبعه يسار 
و قول الله اصدق كل قيل

ترجمه:

ـاگر روزى دچار سختى و مشكلات شدى بى‏تابى مكن كه در يك دوران طولانى در فراخى بوده‏اى .

ـاز لطف خداوند مأيوس مباش كه يأس (از رحمت خدا) كفر است،شايد خداوند ترا باندك زمانى بى‏نياز كند.

ـبپروردگار خود گمان بد مبر زيرا كه خداوند (مهربان) بنيكوئى كردن سزاوارتر است.

ـسختى را ديدى كه بدنبال آن فراخى است و قول خدا راست‏تر از هر قولى است (اشاره است بايه شريفه ان مع العسر يسرا و آيه و من اصدق من الله قيلا) .

(3)

اربعة فى الناس ميزتهم‏ 
احوالهم مكشوفة ظاهرة 
فواحد دنياه مقبوضة 
تتبعه آخرة فاخرة 
و واحد دنياه محمودة 
ليس له من بعدها آخرة 
و واحد فاز بكلتيهما 
قد جمع الدنيا مع الاخرة 
و واحد من بينهم ضايع‏ 
ليس له الدنيا و لا الاخرة

ترجمه

ـچهار نفر را من در ميان مردم تشخيص داده‏ام كه احوال آنها واضح وآشكار است. (بطور كلى مردم چهار نوعند) .

ـيكى از آنها امور دنيايش بسختى و تنگى است ولى بدنبال آن آخرت نيكوئى دارد.

ـو يكى هم دنيايش پسنديده است (دنيا را بخوشى و راحتى ميگذراند) ولى پس از آن ديگر آخرتى براى او نخواهد بود. (آخرتش خراب است.)

ـو يكى هم بر هر دو موفق و فائز گشته و او دنيا را با آخرت جمع كرده است.

ـو يكى هم از ميان آنها تبهكارى است كه نه دنيا دارد نه آخرت.

(4)

اذا عاش امرء ستين حولا 
فنصف العمر تمحقه الليالى‏ 
و نصف النصف يمضى ليس يدرى‏ 
لغفلته يمينا عن شمال‏ 
و ثلث النصف امال و حرص‏ 
و شغل بالمكاسب و العيال‏ 
و باقى العمر اسقام و شيب‏ 
و هم بارتحال و انتقال‏ 
فحب المرء طول العمر جهل‏ 
و قسمته على هذا المثال

ترجمه

ـچون كسى شصت سال زندگى كند نصف آنرا شبها از بين مى‏برند.

ـو نصف باقيمانده هم در غفلت و نادانى ميگذرد كه انسان چپ و راستش را نميشناسد.

ـو يك سيم نصف عمر نيز صرف آرزوها و حرص و اشتغال بكسب و اهل و عيال ميگردد.

ـو باقيمانده عمر هم بيماريها و پيرى و قصد كوچ كردن و انتقال از دنياى فانى است.

ـپس دوست داشتن شخص طول عمر را نادانى است و قسمت او بر اين مثال است. (5)

صن النفس و احملها على ما يزينها 
تعش سالما و القول فيك جميل‏ 
و ان ضاق رزق اليوم فاصبر الى غد 
عسى نكبات الدهر عنك تزول‏ 
يعز غنى النفس ان قل ماله‏ 
و يغنى غنى المال و هو ذليل‏ 
و لا خير فى ود امرء متلون‏ 
اذا الريح مالت مال حيث يميل‏ 
جواد اذا استغنيت عن اخذ ماله‏ 
و عند احتمال الفقر عنك بخيل‏ 
فما اكثر الاخوان حين تعدهم‏ 
و لكنهم فى النائبات قليل

ترجمه

ـنفس را (از آلايش) نگاهدار و وادارش كن بر آنچه او را زينت دهد تا بسلامت زندگى كنى و در باره تو نيكو گويند.

ـاگر امروز روزى بر تو تنگ شده تا فردا صبر كن كه شايد نكبت‏ها و گرفتاريهاى روزگار از تو بر طرف شوند.

ـشخص غنى النفس عزيز است اگر چه مالش هم كم باشد و توانگر (بوسيله مال) بى نياز است (اما) خوار و ذليل است.

ـدر دوستى شخص متلون خيرى نيست چون بهر طرف كه باد ميوزد او هم بدان طرف ميل ميكند.

ـ (چنين شخصى) موقعى بخشنده است كه تو از گرفتن مال او بى نياز باشى ولى موقع برداشتن بار فقر از دوش تو بخيل است.

ـپس چقدر زيادند دوستان موقعى كه آنها را ميشمارى و لكن آنان در موقع‏گرفتاريها و حوادث كم‏اند.

(6)

و من كرمت طبائعه تحلى‏ 
باداب مفضلة حسان‏ 
و من قلت مطامعه تغطى‏ 
من الدنيا با ثواب الامان‏ 
فان غدرت بك الايام فاصبر 
و كن بالله محمود المعانى‏ 
و لا تك ساكنا فى دار ذل‏ 
فان الذل يقرن بالهوان‏ 
و ان اولاك ذو كرم جميلا 
فكن بالشكر منطلق اللسان

ترجمه

ـهر كسيكه سرشت‏هاى او شريف و عزيز باشد باداب فاضله و نيكو آراسته ميگردد.

ـو كسيكه حرص و طمعش از دنيا كم باشد لباسهاى امن و امان را مى‏پوشد.

ـپس اگر روزگار بتو حيله و غدر كند صبر كن و باستعانت از خداوند خوى و روش نيكو داشته باش.

ـو در خانه ذلت و خوارى ساكن مباش كه ذلت قرين و همراه پستى و كوچكى است.

ـو اگر صاحب كرمى ترا عطاى نيكو كند پس با زبان خوش و شيرين از او سپاسگزارى كن.

(7)

و كم لله من لطف خفى‏ 
يدق خفاه عن فهم الزكى‏ 
و كم يسراتى من بعد عسر 
و فرج كربة القلب الشجى‏ 
اذا ضاقت بك الاحوال يوما 
فثق بالواحد الفرد العلى‏ 
توسل بالنبى فكل خطب‏ 
يهون اذا توسل بالنبى‏ 
و لا تجزع اذا ما ناب خطب‏ 
فكم لله من لطف خفى‏ترجمه

ـچه بسا براى خدا لطف پوشيده‏اى است كه مخفى بودن آن از فهم شخص زيرك پوشيده است.

ـو چه بسا گشايشى كه پس از سختى ميآيد و گرفتگى و اندوه را از دل محزون بر طرف ميكند .

ـاگر روزى راه چاره جوئيها بر تو تنگ گرديد پس بخداى يگانه و فرد و بلند مرتبه اعتماد كن.

ـبه پيغمبر صلى الله عليه و آله متوسل شو كه هر كار سخت و بزرگ موقعيكه به پيغمبر توسل جسته شود آسان گردد.

ـموقعيكه امر بزرگى پيشامد ميكند بى تابى مكن چه بسا كه خداوند را لطفهاى پوشيده‏اى باشد.

(8)

تجوع فان الجوع من عمل التقى‏ 
و ان طويل الجوع يوما سيشبع‏ 
و جانب صغار الذنب لا تركبنها 
فان صغار الذنب يوما سيجمع

ترجمه

ـخود را گرسنه نگهدار زيرا كه گرسنگى از عمل پرهيزكارى است و آنكه گرسنگى طولانى كشد بزودى روزى سير گردد.

ـو از گناهان كوچك دورى گزين و مرتكب آنها مباش زيرا گناهان كوچك روزى جمع شوند (و گناه بزرگ گردند) .

(9)

تؤمل فى الدنيا طويلا و لا تدرى‏ 
اذا جن ليل هل تعيش الى الفجر 
فكم من صحيح مات من غير افة 
و كم من مريض عاش دهرا الى دهر 
و كم من فتى يمسى و يصبح امنا 
و قد نسجت اكفانه و هو لا يدرى

ترجمه

ـدر دنيا آرزوى دراز ميكنى در حاليكه نميدانى چون تاريكى شبى فرا رسدآيا تا طلوع فجر زنده ميمانى يا نه.

ـپس چقدر اشخاص تندرست بدون آفت مردند و چقدر بيمارانى سالهاى سال زندگى كردند.

ـو چه بسا جوانى كه با امن و امان شب و صبح ميكند در حاليكه كفن‏هاى او بافته شده و او نمى‏داند.

(10)

لك الحمد يا ذا الجود و المجد و العلى‏ 
تباركت تعطى من تشاء و تمنع‏ 
الهى و خلاقى و حرزى و موئلى‏ 
اليك لدى الاعسار و اليسر افزع‏ 
الهى لئن جلت و جمت خطيئتى‏ 
فعفوك عن ذنبى اجل و اوسع‏ 
الهى ترى حالى و فقرى و فاقتى‏ 
و انت مناجاتى الخفية تسمع‏ 
الهى اجرنى من عذابك اننى‏ 
اسير ذليل خائف لك اخضع‏ 
الهى لئن عذبتنى الف حجة 
فحبل رجائى منك لا يتقطع‏ 
الهى ذنوبى بذت الطود و اعتلت‏ 
و صفحك عن ذنبى اجل و ارفع‏ 
الهى اقلنى عثرتى و امح حوبتى‏ 
فانى مقر خائف متضرع‏ 
الهى لئن خيبتنى او طردتنى‏ 
فما حيلتى يا رب ام كيف اصنع‏ 
الهى حليف الحب بالليل ساهر 
يناجى و يدعو و المغفل يهجع‏ 
الهى فانشرنى على دين احمد 
منيبا تقيا قانتا لك اخضع‏ 
و لا تحرمنى يا الهى و سيدى‏ 
شفاعته الكبرى فذاك المشفع‏ 
و صل عليه ما دعاك موحد 
و ناجاك اخيار ببابك ركع

ترجمه

ـحمد و ستايش مخصوص تست اى صاحب جود و بزرگى و علو كه پاك و منزهى تو بهر كه خواهى عطا كنى و يا منع نمائى.

ـاى معبود و آفريننده و نگهدارنده و پناهگاه من،در هر سختى و آسانى بسوى تو پناه مى‏برم .ـاى خداى من اگر خطا و گناه من بزرگ و بسيار است عفو تو از گناه من بزرگتر و وسيعتر است.

ـاى خداى من تو حال مرا و فقر و فاقه مرا مى‏بينى در حاليكه تو مناجات آهسته و پنهانى مرا ميشنوى.

ـاى خداى من مرا از عذاب خود پناهم ده كه من اسير و خوار و خائفى هستم كه براى تو خضوع و فروتنى ميكنم.

ـاى معبود من اگر هزار سال مرا عذابم كنى رشته اميد من از تو بريده نخواهد شد.

ـاى خداى من گناهان من از كوه گذشت و بالا گرفت و عفو و گذشت تو از گناه من بزرگتر و بلندتر است.

ـاى خداى من لغزش مرا ببخش و گناهم را پاك كن كه من بگناه خود اقرار دارم و (بدرگاه تو) خائف و زارى كننده‏ام.

ـاى معبود من اگر مرا نااميد كنى و از خود برانى اى پروردگار من چاره‏ام چيست و چكار بكنم؟

ـاى خداى من كسيكه پيمان دوستى با تو بسته در شب بيدار است با تو راز گويد و ترا ميخواند در حاليكه شخص غافل خوابيده است.

ـاى خداى من مرا بدين احمد صلى الله عليه و آله مبعوث كن در حاليكه توبه كننده و پرهيزكار و براى تو فرمانبردار و خاضع باشم.

ـاى خداى من و اى مولاى من مرا از شفاعت كبراى او محروم مكن كه اين شفاعت مقبول تو است .

ـو تا موحدى ترا ميخواند و نيكان بدرخانه تو با تو راز گويند و خضوع و تواضع كنند براى او درود بفرست.

(11)

ليس الجمال با ثواب تزينها 
ان الجمال جمال العلم و الادب‏ 
ليس اليتيم الذى قد مات والده‏ 
بل اليتيم يتيم العقل و الحسب

ترجمه

ـزيبائى و جمال آن نيست كه با لباسهاى فاخر آنرا زينت دهى هر آينه زيبائى،زيبائى علم و ادب است.

ـيتيم آنكسى نيست كه پدرش مرده باشد بلكه يتيم (حقيقى) يتيم عقل و حسب است.

(12)

محمد النبى اخى و صنوى‏ 
و حمزة سيد الشهداء عمى‏ 
و جعفر الذى يمسى و يضحى‏ 
يطير مع الملائكة ابن امى‏ 
و بنت محمد سكنى و عرسى‏ 
مسوط لحمها بدمى و لحمى‏ 
و سبطا احمد ولداى منها 
فايكم له سهم كسهمى‏ 
سبقتكم الى الاسلام طرا 
غلاما ما بلغت او ان حلمى‏ 
و صليت الصلوة و كنت طفلا 
مقرا بالنبى فى بطن امى‏ 
انا الرجل الذى لا تنكروه‏ 
ليوم كريهة او يوم سلم‏ 
و اوجب لى ولايته عليكم‏ 
رسول الله يوم غدير خم‏ 
فويل ثم ويل ثم ويل‏ 
لمن يلقى الا له غدا بظلمى
(1)

ترجمه

ـمحمد پيغمبر صلى الله عليه و آله برادر و قرين من است و حمزه سيد الشهداء عم من است .

ـو جعفر طيار كه (در بهشت) با فرشتگان پرواز ميكند برادر من است.ـو فاطمه دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله زوجه من است كه گوشت و خون او آميخته بگوشت و خون من است.

ـو نواده‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله (حسنين عليهما السلام) دو فرزند من از فاطمه‏اند پس كدام يك از شما مانند من هستيد؟

ـبر همه شما در اسلام آوردن سبقت گرفتم در حاليكه نوجوانى بودم كه هنوز بحد بلوغ نرسيده بودم.

ـو من در كودكى (با پيغمبر صلى الله عليه و آله) نماز خواندم و در حاليكه در شكم مادرم بودم بنبوت او اقرار نمودم.

ـمن آنمردى هستم كه نميتوانيد (خدمات او را) انكار كنيد چه در روز جنگ و چه در موقع صلح.

ـو رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم براى من ولايتش را بر شما واجب نمود.

ـپس واى بحال كسى و باز واى بحال كسى و واى بحال كسى كه فرداى قيامت خدا را ملاقات كند و در باره من ستم كرده باشد.

خاتمهـنگارنده با عرض هزاران پوزش و معذرت به پيشگاه مولاى متقيان و امير مؤمنان بنگارش كتاب خاتمه داده و بار ديگر با زبان عجز و لابه بعدم توانائى خود در مورد معرفى حضرتش (كما هو حقه) اقرار و اعتراف مى‏نمايد و انتظار دارد كه آنجناب با كرم و فتوت مخصوصه خود اين اثر ناچيز را مورد قبول قرار داده و اعتذار مؤلف عاصى را نيز پذيرفته و از شفاعتشان بى نصيب نفرمايند چه نگارنده با وجود خطاها و گناهان فراوانى كه دارد بنا بمفاد حديث شريف نبوى (حب على حسنة لا تضر معها سيئة) بخود نويد ميدهد كه از چنين موهبت عظيمى و امتيازى كه خداوند منان براى تكريم و تعظيم مقام شامخ مولاى متقيان بآنجناب و دوستانش عطاء فرموده است برخوردار شود لذا با استفاده از ابيات قصيده نير مرحوم بحضرتش چنين عرضه ميدارد يا ابا الحسن يا امير المؤمنين:

پى‏نوشتها:

(1) معاويه نامه‏اى بعلى عليه السلام نوشته بود كه من داراى فضائل زيدى هستم پدرم در جاهليت رئيس قريش بود و من خال المؤمنين و كاتب وحى پيغمبر صلى الله عليه و آله بودم،على عليه السلام در پاسخ نامه او اشعار فوق ر براى وى فرستادم وقتى معاويه آنرا خواند گفت اين نامه را از اهل شام مخفى داريد تا به پسر ابيطالب مايل نشوندـاحتجاج طبرسى جلد 1 ص .266

اصحاب على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

و لله در مالك و ما مالك لو كان من جبل لكان فندا و لو كان من حجر لكان صلدا. (على عليه السلام)

على عليه السلام را اصحاب خاص و شيعيان فداكارى بود كه در همه حال در راه محبت و طاعت او از بذل جان مضائقه ننموده و همواره مورد لطف و عنايت آنحضرت قرار گرفته بودند ذيلا بطور اختصار بشرح حال بعضى از آنان اشاره ميشود.

1ـ مالك اشتر نخعى:

تعريف و توصيف مالك خارج از آنست كه در اين چند سطر نوشته است اشاره مينمائيم.ميفرمايد يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نميخوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمن بر نميگردد و بيمناك نشود و بر بدكاران از سوزاندن آتش سخت‏تر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد فانه سيف من سيوف الله زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى اثر نباشد (1) .

آرى مالك سيف الله المسلول بود كه با شمشير آتشبار خود خرمن هستى منافقين را خاكستر مينمود و مقام شامخى داشت كه على عليه السلام درباره‏اش فرمود:لقد كان لى كما كنت لرسول الله يعنى مالك براى من چنان بود كه من نسبت برسول خدا بودم اگر باين كلام امام توجه دقيق شود آنوقت ميزان عظمت و علو منزلت‏مالك روشن ميگردد.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى تعالى در ميان عرب و عجم كسى را مانند مالك خلق نكرده است مگر استادش على بن ابيطالب را گمان نميكنم كه در سوگند خود گناهى كرده باشد زندگى مالك اهل شام و مرگ وى اهل عراق را پريشان نمود .

رشادتهاى مالك در جنگ صفين غير قابل توصيف است و معاويه او را دست راست على ميناميد،پس از مراجعت از صفين على عليه السلام او را بفرماندارى مصر اعزام نمود و بطوريكه قبلا شرح داده شد در قلزم بوسيله نافع مسموم گرديد.

خبر شهادت وى على عليه السلام را بياندازه متأثر نمود و براى آن شجاع بى نظير بسيار گريه نمود و فرمود خدا رحمت كند مالك را و سپس فرمود مالك اگر كوه بود كوهى عظيم بود و اگر سنگ بود سنگى صلب و سخت بود مرگ او اهل شام را عزيز و اهل عراق را ذليل نمود پس از اين ديگر مثل مالك را نخواهم ديد.

اويس قرنى:اويس بسيار عابد و عارف بود و او را از زهاد ثمانيه شمرده‏اند در يمن شتربانى مينمود و نفقه مادرش را بعهده داشت براى زيارت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مادرش اجازه خواست كه بمدينه سفر كند مادرش گفت برو ولى زياده از نيم روز توقف منما!

اويس كه بمدينه رسيد بخانه رسول خدا رفت ولى آنحضرت در مدينه حضور نداشت اويس پس از چند ساعت توقف در حاليكه بزيارت رسول اكرم صلى الله عليه و آله هم موفق نشده بود بيمن بازگشت،چون رسول خدا بمدينه آمد و وارد خانه شد فرمود اين نور كيست كه در اينجا مينگرم؟گفتند شتربانى بنام اويس از يمن آمده بود و پس از مدتى توقف مراجعت نمود فرمود اين نور را در خانه ما بهديه گذاشته است (2) .

در مجالس المؤمنين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را نفس الرحمن ميناميد و ميفرمود من از جانب يمن بوى خدا ميشنوم سلمان عرض كرد اين شخص‏كيست؟فرمود:ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامة واحدة يدخل فى شفاعته مثل ربيعة و مضر،الا من راه منكم يقرءه منى السلام (3) .

يعنى در يمن شخصى است كه او را اويس قرنى گويند روز قيامت تنها محشور شود و در شفاعت او باندازه قبيله ربيعه و مضر داخل ميشوند،هر كه از شما او را ديد سلام مرا باو برساند .

اويس در صفين بخدمت على عليه السلام رسيده و بيعت نمود و در ركاب وى جنگ كرد و در همان جنگ بدرجه شهادت نائل آمد.

محمد بن ابى بكر:از اصحاب مخصوص على عليه السلام بلكه بجاى فرزند آنحضرت است كه درباره‏اش فرمود محمد پسر من بوده ولى از صلب ابو بكر است،در جنگهاى جمل و صفين در ركاب على عليه السلام رشادتها نمود و پس از صفين از طرف على بحكومت مصر منصوب شد و چنانكه سابقا اشاره گرديد بدستور معاويه و حيله عمرو عاص مردم مصر بر او شوريدند و پس از كشتن وى جسدش را در شكم الاغ مرده‏اى گذاشته و آتش زدند.

خبر شهادت او على عليه السلام را بى نهايت پريشان نمود زيرا علاوه بر اينكه محمد از ياران با وفاى على عليه السلام بود مادرش اسماء بنت عميس هم زوجه آنحضرت بود،محمد هنگام شهادت 28 سال داشت و يك طفل هفت ساله از خود بيادگار گذاشته بود.

اشعار زير از محمد بن ابى بكر است كه در حقانيت على عليه السلام و مذمت پدرش (ابو بكر) سروده است:

يا ابانا قد وجدنا ما صلح‏ 
خاب من انت ابوه و افتضح‏ 
انما اخرجنى منك الذى‏ 
اخرج الدر من الماء الملح‏ 
انسيت العهد فى خم و ما 
قاله المبعوث فيه و شرح‏ 
فيك وصى احمد فى يومها 
ام لمن ابواب خيبر قد فتح‏ 
ما ترى عذرك فى الحشر غدا 
يا لك الويل اذا الحق اتضح‏ 
و عليك الخزى من رب السماء 
كلما ناح حمام او صدح‏ 
يا بنى الزهراء انتم عدتى‏ 
و بكم فى الحشر ميزانى رجح‏ 
و اذا صح ولائى لكم‏ 
لا ابالى اى كلب قد نبح (4) .

ـاى پدر آنچه راه صلاح و درستى بود ما (در نتيجه پيروى از على عليه السلام) پيدا كرديم،زيانكار و رسوا است كسى كه پدرش تو باشى.

ـمرا از صلب تو بيرون آورد آن (خدائى) كه مرواريد را از آب شور (دريا) بيرون آورد.

ـآيا تو (باين زودى) عهد خلافت را كه پيغمبر مبعوث در غدير خم (درباره على عليه السلام) فرمود و شرح داد فراموش كردى؟

ـآيا در آنروز پيغمبر احمد مختار درباره تو وصيت كرد يا در مورد آنكه درهاى خيبر را گشود؟

ـفرداى قيامت در محشر عذرت را چه ميبينى (كه خلافت را غصب كردى) واى بر تو چون حق آشكار شود.

ـو از پروردگار آسمان بر تو رسوائى و خوارى باد هر زمانيكه كبوترى نوحه كند و يا بخواند (براى هميشه) .

ـاى اولاد فاطمه شمائيد پناهگاه من و بوسيله ولايت شما در محشر ميزان اعمال نيك من سنگينى خواهد كرد.

ـو چون دوستى و اخلاص من براى شما سالم و بى عيب باشد باكى ندارم چه سگى پارس كند (از مخالفت ابو بكر چه ضرر ميرسد) .

ميثم تمار:از خواص اصحاب على عليه السلام بوده و مورد توجه آنحضرت قرار گرفته بود و در دوستى و محبت خود نسبت بعلى عليه السلام ثابت وپايدار بود و بالاخره در راه محبت آنجناب بدستور عبيد الله بن زياد بدار آويخته شد و آن ملعون ميثم را با وضع فجيعى بدرجه شهادت رسانيد.

على عليه السلام قبلا شهادت او را بدست ابن زياد بوى خبر داده و حتى درخت خرمائى را كه ميثم بتنه آن بدار آويخته شده بود باو نشان داده بود و آن درخت كنار خانه عمرو بن حريث بود از اينرو ميثم گاهگاهى ميآمد بآن درخت آب ميداد و در پاى آن نماز ميخواند و بعمرو بن حريث ميگفت من همسايه تو خواهم بود حق همسايگى را با من خوب بجا بياور عمرو از سخنان ميثم چيزى نميفهميد و گمان ميكرد او قصد دارد يكى از خانه‏هاى اطراف منزل او را خريدارى كند ولى پس از آنكه ميثم بدستور ابن زياد بچوب آندرخت دار زده شد عمرو بن حريث متوجه مقصود ميثم شد و دانست كه منظور او از گفتن آن سخنان چه بوده است (5) !

كميل بن زياد:از كبار تابعين و از اصحاب خاص على عليه السلام بود و عرفا او را صاحب سر امير المؤمنين گويند چنانكه خودش هنگام سؤال از حقيقت بآنحضرت عرض ميكند:الست صاحب سرك؟

دعاى كميل مشهور است كه على عليه السلام بوى تعليم داده است.

وقتى حجاج بن يوسف والى كوفه شد كميل را طلبيد و كميل كه ميدانست حجاج او را خواهد كشت گريخت حجاج عطاياى طايفه و قوم كميل را قطع نمود كميل كه چنين ديد گفت من پير شده‏ام و عمر من تمام ميشود سزاوار نيست كه قوم و خويشان من از دريافت عطاياى خود ممنوع شوند لذا خود را بحجاج تسليم نمود حجاج گفت خيلى مايل بودم كه بتو دست بيابم كميل گفت از عمر من چيزى باقى نمانده لكن موعد خداوند است و پس از قتل هم حساب است و امير المؤمنين عليه السلام نيز بمن خبر داده است كه تو قاتل من هستى حجاج گفت تو در قتل عثمان شريك بوده‏اى و بدين بهانه دستور داد سرش را از بدن جدا نمودند و كميل در نود سالگى بدرجه شهادت رسيد (6) .

عبد الله بن عباس: (معروف بابن عباس) پسر عموى على عليه السلام و از اصحاب‏و محبين آنحضرت بوده است.ابن عباس در علم انساب و فقه و تفسير مهارت داشت و اين افتخارات را در اثر شاگردى على عليه السلام بدست آورده بود،مرد موقع شناس و بصير و يكى از رجال ممتاز بود بدينجهت هنگام انتخاب حكمين در صفين على عليه السلام او را تعيين نمود ولى مورد قبول سپاهيانش واقع نشد.

ابن عباس از دوستداران و شيعيان حقيقى على عليه السلام بود و هنگام شهادت آنجناب خيلى متأثر و محزون بود و در اثر گريستن زياد در اواخر عمر نابينا شد و بهمان وضع از دنيا رفت.

قنبر:غلام مخصوص على عليه السلام بود و حجاج بن يوسف او را دستگير كرد و گفت تو بنده على بن ابيطالب هستى؟قنبر گفت من بنده خدا هستم و على هم ولينعمت من است.حجاج گفت از دين على تبرى و بيزارى بجوى قنبر گفت تو مرا راهنمائى كن بدينى كه بهتر از دين على باشد .

حجاج گفت حال كه از دين او تبرى نميجوئى پس هر گونه كشتن را اختيار ميكنى بگو تا ترا بدانقسم بقتل برسانم.قنبر گفت اختيار با خود تست بهر قسم كه تو مرا بكشى من هم ترا بهمان قسم (در روز قيامت) بقتل ميرسانم و بالاخره بدستور حجاج بشهادت رسيد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه قنبر على عليه السلام را خيلى دوست داشت و موقعيكه حضرت از منزل خارج ميشد قنبر هم با شمشير پشت سر او بيرون ميشد يكشب على عليه السلام فرمود قنبر چرا پشت سر من ميآئى؟عرض كرد بجهت آنكه مبادا صدمه‏اى بوجود مبارك تو وارد شود فرمود تو از اهل آسمان مرا حراست ميكنى يا از اهل زمين؟عرض كرد بلكه از اهل زمين فرمود بدون اذن خدا اهل زمين نميتوانند بمن صدمه‏اى برسانند پس قنبر برگشت (7) .

رشيد هجرى:از اصحاب و محبان خاص على عليه السلام بود و روزى على عليه السلام باو فرمود اى رشيد صبر تو چگونه خواهد بود كه زنا زاده بنى اميه (ابن زياد) ترا بخواهد و دستها و دو پا و زبان ترا قطع كند؟عرض كرد يا امير المؤمنين عاقبت آمرزش و بهشت است؟فرمود اى رشيد تو در دنيا و آخرت با من خواهى بود.و در روايت است كه يكروز امير المؤمنين عليه السلام با اصحابش بنخلستانى رفته و در زير نخله‏اى نشستند و اصحاب قدرى از آن رطب چيدند و خدمت حضرت گذاردند رشيد عرض كرد يا امير المؤمنين چقدر رطب خوبى است!

على عليه السلام فرمود اى رشيد ترا بهمين درخت آويزان ميكنند از آن تاريخ به بعد رشيد روزها نزد آندرخت ميرفت و او را آب ميداد روزى كه رشيد بكنار درخت رفت ديد شاخه آنرا بريده‏اند گفت حتما اجل من نزديك شده است تا اينكه غلام ابن زياد پيش رشيد آمد و گفت امير را اجابت كن رشيد نزد عبيد الله بن زياد رفت آنملعون گفت از دروغهاى مولايت براى من نقل كن!رشيد گفت بخدا من دروغ نميگويم و مولايم هم دروغ نفرموده و بمن خبر داده كه دستها و پاها و زبان مرا قطع خواهى نمود.

عبيد الله گفت بخدا الان ما او را تكذيب ميكنيم آنگاه دستور داد دستها و پاهاى او را قطع كنند ولى زبانش را نبرند پس او را با دست و پاى بريده ميان بازار آوردند و او از امور عظيمه مردم را خبر ميداد تا اينكه ابن زياد دستور داد زبانش را هم قطع كردند و بهمان شاخه نخله بدار آويختند (8) .

سهل بن حنيف:از دوستداران مخلص على عليه السلام بود و در صفين جنگهاى سختى نموده و پس از مراجعت از صفين در كوفه وفات نمود،سهل در زمان رسول اكرم نيز در غزوات شركت جسته و جزو چند نفرى است كه در احد از پيغمبر صلى الله عليه و آله حمايت نموده است شخص مورد اطمينانى بود و على عليه السلام در موقع حركت ببصره براى جنگ جمل او را در مدينه بجاى خود گذاشته بود.

10 و 11ـ صعصعة بن صوحان و زيد بن صوحان:اين دو برادر هم از اصحاب خاص على عليه السلام بودند زيد در جنگ جمل شهيد شد.موقعيكه معاويه بكوفه آمده بود صعصعه روزى در كوفه بمعاويه گفت دلم نميخواست ترا خليفه ببينم معاويه گفت حالا كه مرا خليفه ميدانى برو بالاى منبر و على را سب كن!

صعصعه بمنبر رفت و گفت اى مردم معاويه بمن چنين گفته است ولى من لعن ميكنم معاويه را و كسى را كه على را لعن كند حاضرين مسجد نيز آمين گفتند.

12ـ عمار ياسر:عمار در زمان عمر والى كوفه بود و در كوفه بنشر فضائل على عليه السلام مى‏پرداخت چون عمر اين خبر را شنيد او را معزول نمود عمار بمدينه آمد عمر از وى پرسيد آيا از اينكه معزول شدى غمگينى؟عمار گفت مسرور نبودم بمنصوب شدن از جانب تو در اينصورت چگونه محزون مى‏شوم بمعزول شدن؟عمار در صفين پس از جنگهاى سختى كه نمود بشهادت رسيد و در آنهنگام سنش متجاوز از نود سال بود و على عليه السلام از مرگ او بسيار اندوهناك شد.

على عليه السلام اصحاب ديگرى نيز مانند حجر بن عدى و قيس بن سعد و عدى بن حاتم و امثالهم داشته است كه در همه حال مورد اطمينان و اعتماد وى بوده‏اند.

پى‏نوشتها:

(1) نهج البلاغه از نامه 38

(2) ناسخ التواريخ كتاب صفين ص 195

(3) منتخب التواريخ ص 154

(4) از كتاب تحفه ناصرى

(5 و 6) ارشاد مفيد

(7) بحار الانوار جلد 42 ص 122

(8) منتخب التواريخ ص 160

از سخنان على عليه السلام:
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

1ـ از نهج البلاغه.

1ـ التوحيد ان لا تتوهمه و العدل ان لا تتهمه.

ترجمه:

توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياورى (خداوند منزه از تجسم در وهم و خيال است) و عدل آنست كه او را متهم نسازى) از اعمال ناشايست او را مبرا بدانى) .

2ـ ان لله تعالى فى كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته.

ترجمه:

البته براى خداى تعالى در هر نعمتى حقى است (كه بايد در برابر آن سپاسگزارى كرد) پس هر كه آن (شكر نعمت) را بجا آورد خداوند آن نعمت را بر او زياد گرداند و كسى كه در اينمورد كوتاهى نمايد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.

3ـ اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.

ترجمه:

هر گاه بر دشمنت ظفر يافتى بشكرانه (نعمت) پيروزى از او در گذر.

4ـ من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب.ترجمه:

بيچاره و ستمديده‏اى را بفرياد رسيدن و از شخص اندوهگين غم و اندوه را زدودن از جمله كفارات گناهان بزرگ محسوب مى‏شود.

5ـ يابن ادم اذا رأيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره.

ترجمه:

اى فرزند آدم زمانى كه ديدى پروردگار پاكت نعمتهاى خود را پشت سر هم بتو ميبخشد و تو (بجاى سپاسگزارى) او را معصيت و نافرمانى ميكنى پس از (عذاب و عقوبت) او بترس. (زيرا اين آمدن نعمت پشت سر هم موجب گناه بيشتر و در نتيجه باعث زيادى عذاب و شكنجه خواهد بود) .

6ـ اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى.

ترجمه:

زمانيكه تو (در اثر گذشتن ايام عمر) پشت بدنيا كرده (و رو بطرف مرگ نهاده‏اى) و مرگ (هم بسوى) تو رو ميآورد پس چه زود (ميان تو و مرگ) ملاقات خواهد بود.

7ـ افضل الزهد اخفاء الزهد.

ترجمه:

برترين زهد پنهان داشتن آن (از انظار مردم) است.

8ـ اشرف الغنى ترك المنى.

ترجمه:

شريفترين توانگرى و بى نيازى رها كردن آرزوها است.

9ـ اياك و مصادقة الاحمق فانه يريد ان ينفعك فيضرك،و اياك و مصادقة البخيل فانه يقعد عنك احوج ما تكون اليه،و اياك و مصادقة الفاجر فانه يبيعك بالتافه،و اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب.ترجمه:

از دوستى احمق بر حذر باش زيرا كه او ميخواهد بتو سودى رساند (ولى بعلت بيخردى) زيان ميرساند،و از دوستى بخيل دورى كن (كه اگر از او چيزى بخواهى) خود را از تو نيازمندتر نشان ميدهد،و از دوستى بدكار سخت بپرهيز كه ترا ببهاى ناچيزى ميفروشد،و از دوستى دروغگو دورى گزين كه او مانند سراب است (ترا ميفريبد) دور را بتو نزديك و نزديك را از تو دور گرداند.

10ـ لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.

ترجمه:

زبان خردمند پشت قلب او است و قلب احمق پشت زبان او (خردمند ابتداء تأمل و انديشه كند آنگاه سخن گويد و احمق و نادان اول سخن گويد بعد بفكر و انديشه افتد) .

11ـ سيئة تسوءك خير عند الله من حسنة تعجبك.

ترجمه:

گناه و عمل بدى (كه از تو سر زند و) ترا اندوهگين كند در نزد خدا بهتر از كردار نيكى است كه ترا بعجب و خودبينى وا دارد.

12ـ الظفر بالحزم،و الحزم باجالة الرأى،و الرأى بتحصين الاسرار.

ترجمه:

پيروزى يافتن (در كارها) باحتياط و دور انديشى است و حزم و احتياط بكار انداختن نيروى فكر و انديشه است و رأى و انديشه بمحكم نگاهداشتن اسرار است.

13ـ احذروا صولة الكريم اذا جاع و اللئيم اذا شبع.

ترجمه:

بترسيد از صولت و سطوت كريم هنگاميكه گرسنه شود و از حمله و سلطه لئيم موقعيكه سير شود .

14ـ اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة.ترجمه:

هر كه بكيفر رسانيدن (دشمن يا خطا كار) تواناتر باشد بعفو و بخشيدن او سزاوارتر است .

15ـ لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاورة.

ترجمه:

هيچ بى نيازى مانند عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ ميراثى همچون ادب و هيچ پشتيبانى مانند مشورت نيست.

16ـ اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام.

ترجمه:

مردم دنيا مانند كاروانيانى هستند كه آنها را در حال خواب سير ميدهند (و موقعيكه مرگشان فرا رسيد و بزندگى آنها خاتمه داد از خواب بيدار مى‏شوند و اين بيدارى بحال آنان سودى ندهد) .

17ـ العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى.

ترجمه:

پاكدامنى زينت تهيدستى و سپاسگزارى زيور توانگرى است.

18ـ اذا تم العقل نقص الكلام.

ترجمه:

هر گاه عقل (آدمى) كمال يابد سخنش نقصان پذيرد (پر حرفى دليل بيخردى است) .

19ـ نفس المرء خطاه الى اجله.

ترجمه:

هر نفسى كه انسان ميكشد يكقدم بسوى مرگش بر ميدارد.

20ـ من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس،و من اصلح‏امر اخرته اصلح الله له امر دنياه،و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.

ترجمه:

هر كه آنچه را كه ميان او و خدا است (بوسيله تقوى) اصلاح كند خداوند آنچه را كه ميان او و مردم است بصلاح آورد،و كسيكه كار آخرتش را اصلاح كند خداوند براى او كار دنيايش را درست كند،و هر كه را از خويشتن براى خود پند دهنده‏اى باشد از جانب خدا براى او محافظى خواهد بود.

21ـ مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها و السم النافع فى جوفها،يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل.

ترجمه:

داستان دنيا بداستان مار گزنده‏اى ماند كه دست سودن بدان نرم و در اندرونش زهر كشنده است،نادان فريب خورده بسوى آن رود ولى خردمند دانا از آن دورى گزيند.

22ـ شتان ما بين عملين:عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤونته و يبقى اجره.

ترجمه:

چقدر اختلاف و دورى است بين دو كار:يكى عملى كه لذتش رفته و زيان و رنج آن باقى بماند (مانند لذايذ شهوانى) و ديگرى عملى كه (مانند اعمال عبادى) رنج آن رفته و مزد و پاداشش باقى ماند.

23ـ عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك.

ترجمه:

عظمت آفريدگار در نزد تو مخلوق را در چشم تو كوچك گرداند.

24ـ ان لله ملكا ينادى فى كل يوم:لدوا للموت و اجمعوا للفناء وابنوا للخراب.

ترجمه:

خداوند را فرشته‏اى است كه هر روز فرياد ميزند (اى مردم) زاد و ولد كنيد براى مردن و جمع كنيد براى فانى شدن و بنا كنيد براى خراب شدن.

25ـ لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث:فى نكبته و غيبته و وفاته.

ترجمه:

دوست اگر در سه مورد دوستش را حمايت نكند دوست نيست:در شدت و گرفتارى او،و در غيبت وى و پس از مرگش.

26ـ من اعطى اربعا لم يحرم اربعا:من اعطى الدعاء لم يحرم الاجابة،و من اعطى التوبة لم يحرم القبول،و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة،و من اعطى الشكر لم يحرم الزيادة.

ترجمه:

كسى را كه چهار چيز بخشيدند از چهار چيز محروم نماند:بكسى كه توفيق دعا داده شد از استجابت آن محروم نگرديد،و كسى را كه (راه) توبه نشان دادند از قبول شدن آن بى نصيب نماند،و آنرا كه استغفار دادند از آمرزش نا اميد نگشت،و كسى را كه سپاسگزارى (از نعمتها) بخشيدند از فزونى آن محروم نگرديد.

27ـ استنزلوا الرزق بالصدقة و من ايقن بالخلف جاد بالعطية.

ترجمه:

بوسيله صدقه دادن روزى را (از آسمان رحمت و كرم خدا) پايين آوريد و كسى كه بباز يافتن عوض يقين نمود در بخشيدن سخى مى‏شود.

28ـ ينزل الصبر على قدر المصيبة،و من ضرب على فخذه عند مصيبته حبط اجره.ترجمه:

صبر و شكيبائى باندازه مصيبت داده مى‏شود،و كسى كه هنگام گرفتاريش (كم طاقتى نموده و دست خود را) برانش زند اجرش ضايع گردد.

29ـ المرء مخبوء تحت لسانه.

ترجمه:

مرد در زير زبانش نهفته است (تا مرد سخن نگفته باشدـعيب و هنرش نهفته باشد)

30ـ هلك امرؤ لم يعرف قدره.

ترجمه:

كسى كه قدر و قيمت خود را نشناخت تباه گشت.

31ـ لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.

ترجمه:

شخص صبور و شكيبا پيروزى را از دست ندهد اگر چه زمان (شكيبائى) بر او طولانى شود.

32ـ الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم،و على كل داخل فى باطل اثمان:اثم العمل به،و اثم الرضا به.

ترجمه:

آنكه بكار گروهى راضى شود مانند اينست كه با آنان در انجام آن كار شركت داشته است،و بهر كسى كه در كار باطلى داخل شود دو گناه است:يكى گناه انجام عمل و ديگرى گناه رضايت بدان عمل.

33ـ ايها الناس،اتقوا الله الذى ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم،و بادروا الموت الذى ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم و ان نسيتموه ذكركم.ترجمه:

اى مردم بترسيد از خداوندى كه اگر (سخن) گوئيد بشنود و اگر در دل پنهان داشتيد بداند،و (با تهيه توشه براى آخرت) بر مرگ پيشدستى كنيد كه اگر از آن بگريزيد شما را دريابد و اگر بايستيد شما را ميگيرد و اگر فراموشش كنيد شما را ياد ميكند.

34ـ من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلومن من اساء به الظن.

ترجمه:

هر كه خود را در محل‏هاى مورد تهمت قرار دهد نبايد كسى را كه نسبت بوى بدگمان شده است سرزنش نمايد.

35ـ من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها.

ترجمه:

هر كه خود رأى باشد بهلاكت افتد و كسى كه با مردان مشورت كند در عقلهاى آنها شركت جويد .

36ـ ترك الذنب اهون من طلب التوبة.

ترجمه:

ترك گناه از طلب توبه آسانتر است.

37ـ كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به.

ترجمه:

هر ظرفى بوسيله آنچه در آن نهند تنگ گردد (حجمش كاهش يابد) مگر ظرف علم (عقل و ذهن) كه وسيع‏تر گردد.

38ـ من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر و من خاف امن و من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم.

ترجمه:

هر كه (پيش از مرگ) از خود حساب كشيد سود برد و هر كه از آن غفلت‏نمود زيان كرد و كسيكه (از خدا) ترسيد (از عذاب آخرت) ايمن گشت و آنكه پند گرفت بينا گريد و هر كه بينا گرديد فهميد و آنكه فهميد (در امور دين) دانا شد.

39ـ فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال.

ترجمه:

در ديگر گونيهاى روزگار گوهر مردان دانسته شود.

40ـ بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد.

ترجمه:

ستم كردن بر بندگان (خدا) بد توشه‏اى است براى روز رستاخيز.

41ـ من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم.

ترجمه:

تغافل و چشم پوشى كريم از آنچه ميداند از شريفترين كارهاى اوست.

42ـ الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان.

ترجمه:

ايمان شناختن و معتقد بودن از روى قلب و اعتراف و اقرار بزبان و عمل نمودن با اعضاء و جوارح بدن است.

43ـ ان قوما عبدو الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدو الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.

ترجمه:

گروهى خدا را از روى ميل (بثواب و پاداش آخرت) بندگى كردند كه اين عبادت تاجران است و قومى خدا را از ترس (جهنم) بندگى نمودند اين هم عبادت غلامان است و گروه ديگر خدا را (سزاوار پرستش ديده و) براى سپاسگزارى بندگى اختيار كردند اين عبادت آزادگان است .

44ـ يوم المظلوم على الظالم اشد من يوم الظالم على المظلوم.ترجمه:

روز (دادخواهى) ستمديده بر ستمگر سخت‏تر از روز ستمگر بر ستمكش است.

45ـ اتق الله بعض التقى و ان قل،و اجعل بينك و بين الله سترا و ان رق.

ترجمه:

از خداوند اگر چه بمقدار كم هم باشد بترس و ميان خود و خداوند پرده‏اى هر چند كه نازك هم باشد قرار ده.

46ـ ان لله تعالى فى كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته.

ترجمه:

خداى تعالى را در هر نعمتى حقى است (كه بايد شكر آن نعمت را بجا آورد) پس هر كه آنرا ادا كند خداوند آن نعمت را باو زياد گرداند و هر كه در اين باره كوتاهى ورزد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.

47ـ يابن ادم لا تحمل هم يومك الذى لم يأتك على يومك الذى قد اتاك فانه ان يك من عمرك يات الله فيه برزقك.

ترجمه:

اى فرزند آدم امروز براى (رزق) فرداى نيامده اندوهگين مباش زيرا اگر آن روز از عمر تو باشد و تو زنده بمانى خداوند در آنروز روزى ترا ميرساند.

48ـ من ظن بك خيرا فصدق ظنه.

ترجمه:

كسى كه در باره تو گمان نيك برد (انتظار احسان و انفاق ترا داشته باشد) پس گمان او را راست گردان (در باره‏اش نيكى كن)

49ـ عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود.

ترجمه:

خدا را از بهم خوردن تصميمات و اراده‏ها و بگشوده شدن گرهها (مشكلات) شناختم.

50ـ مرارة الدنيا حلاوة الاخرة و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة.

ترجمه:

تلخى دنيا (تحمل رنج و زحمت در برابر انجام تكاليف عبادى) شيرينى (سعادت و راحتى) آخرتست و شيرينى دنيا (لذايذ نامشروع كه از هواى نفس سرچشمه ميگيرد موجب) تلخى (عذاب و عقوبت) آخرتست.

51ـ يابن ادم كن وصى نفسك و اعمل فى مالك ما تؤثر ان يعمل فيه من بعدك.

ترجمه:

اى فرزند آدم تو خود وصى خود باش و آنچه را كه ميخواهى از مال و دارائى تو پس از مرگ در باره‏ات انجام دهند تو خود پيش از مرگ انجام بده.

52ـ اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة.

ترجمه:

آنگاه كه تنگدست و نيازمند شديد بوسيله صدقه دادن با خداوند تجارت كنيد (تا در كار روزى شما گشايشى حاصل شود) .

53ـ من تذكر بعد السفر استعد.

ترجمه:

كسى كه دورى سفر (آخرت) را بياد آرد (تا اجل نرسيده است با توشه تقوى و اعمال صالحه) خود را آماده سازد.

54ـ لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه.

ترجمه:

اگر خداوند (بوسيله پيغمبران مردم را) از معصيت و نافرمانى خود نترسانيده بود (باز هم) براى سپاسگزارى از نعمتهاى او واجب بود كه او را نافرمانى نكنند.

55ـ ما اكثر العبر و اقل الاعتبار.ترجمه:

عبرت‏ها و پندها چه بسيارند و عبرت گرفتن و پند پذيرى چقدر كم است.

56ـ الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل على حب امه.

ترجمه:

مردم پسران دنيا هستند و شخص بر دوستى مادرش ملامت نشود.[ولى دوستى دنيا آنقدر نبايد باشد كه انسان را وادار بگناه كند]

57ـ ان المسكين رسول الله فمن منعه فقد منع الله و من اعطاه فقد اعطى الله.

ترجمه:

مسكين و نيازمند (كه پيش كسى رود و چيزى خواهد) فرستاده خدا است پس هر كه او را رد كند و باز دارد خدا را رد كرده است و هر كه باو چيزى بخشد بخدا داده است.

58ـ لا يصدق ايمان عبد حتى يكون بما فى يد الله سبحانه اوثق منه بما فى يده.

ترجمه:

ايمان بنده‏اى درست نيست تا اعتمادش بدانچه در دست (قدرت) خداوند سبحان است بيشتر باشد از آنچه در دست خود اوست.

59ـ اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم.

ترجمه:

از انجام گناهان و نافرمانيهاى خدا در خلوت‏ها و پنهانيها بپرهيزيد زيرا كه شاهد و بيننده خود داور و حاكم است.

60ـ اقل ما يلزمكم لله سبحانه ان لا تستعينوا بنعمه على معاصيه.

ترجمه:

كمترين چيزى كه شما براى خداوند سبحان الزام داريد اينست كه از نعمتهاى‏او براى انجام گناهان يارى نطلبيد.

61ـ الغنى الاكبر اليأس عما فى ايدى الناس.

ترجمه:

بى اعتنائى و اميد نداشتن بدانچه در دست مردم است بزرگترين توانگرى است.

62ـ لو رأى العبد الاجل و مصيره لا بغض الامل و غروره.

ترجمه:

اگر بنده (با ديده دل) مرگ خود و جاى باز گشتش را ببيند يقينا آرزو و فريب آن را دشمن دارد.

63ـ لكل امرى‏ء فى ماله شريكان:الوارث،و الحوادث.

ترجمه:

براى دارائى و مال هر كسى دو شريك وجود دارد:يكى ارث برنده و ديگرى حوادث روزگار.

64ـ اشد الذنوب ما استهان به صاحبه.

ترجمه:

سختترين گناهان (در نزد خدا) گناهى است كه مرتكب آن آنرا سبك و كوچك شمارد.

65ـ اكبر العيب ان تعيب ما فيك مثله.

ترجمه:

بزرگترين عيب آنست كه (در باره ديگران) عيب بدانى آنچه را كه مانند آن در وجود تو باشد .

66ـ البخل جامع لمساوى العيوب و هو زمام يقاد به الى كل سوء.

ترجمه:

بخل جمع كننده بديها و زشتى‏ها است و آن مهارى است كه (انسان بوسيله آن) بسوى هر بدى كشيده شود.ـما خير بخير بعده النار،و ما شر بشر بعده الجنة و كل نعيم دون الجنة محقور و كل بلاء دون النار عافية.

ترجمه:

هر خير و خوشى كه بدنبال آن آتش باشد خير و خوشى نيست و آن شر و رنجى كه بعدش بهشت باشد شر و رنج نيست و هر نعمتى نسبت به بهشت بسيار حقير و كوچك است و هر بلاء و محنتى در برابر آتش دوزخ عافيت و آسايش است.

68ـ ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند الله!و احسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله.

ترجمه:

چه نيكو است فروتنى توانگران بدرويشان براى بدست آوردن پاداشى كه در نزد خدا (براى اين عمل) است!و از آن نيكوتر بى اعتنائى فقراء بر توانگران است بجهت اعتماد و توكلى كه بر خداوند دارند.

69ـ من اصلح سريرته اصلح الله علانيته،و من عمل لدينه كفاه الله امر دنياه.

ترجمه:

هر كس باطن خود را اصلاح كند خداوند ظاهر او را نيكو گرداند،و هر كه براى دين و آخرتش كار كند خداوند كارهاى دنياى او را كفايت ميكند.

70ـ كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيك من رشدك.

ترجمه:

(اين سود و فايده) از عقل تو برايت كافى است كه راههاى گمراهى را از راه راست و هدايت برايت آشكار سازد.

71ـ الحلم غطاء ساتر و العقل حسام قاطع،فاستر خلل خلقك بحملك و قاتل هواك بعقلك.ترجمه :

بردبارى پرده‏اى است پوشاننده و عقل شمشيرى است برنده،پس عيوب اخلاقى خود را با (پرده) حلم بپوشان و هواى نفس را با (شمشير) عقلت بكش.

72ـ لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين:العافية و الغنى،بينا تراه معافى اذ سقم و بينا تراه غنيا اذ افتقر.

ترجمه:

براى بنده شايسته نيست كه بدو خصلت عافيت و توانگرى اعتماد كند (زيرا) در اثنائى كه او را سلامت بينى ناگاه بيمار شود و در اثنائى كه توانگرش بينى ناگهان نيازمند گردد .

73ـ ان اعظم الحسرات يوم القيامة حسرة رجل كسب مالا فى غير طاعة الله فورثه رجل فانفقه فى طاعة الله سبحانه فدخل به الجنة و دخل الاول به النار.

ترجمه:

در روز قيامت بزرگترين حسرتها حسرت مردى است كه (در دنيا) مالى را از راه حرام بدست آورد و مرد ديگرى آنرا بارث برده و در راه خدا انفاق نمايد (در نتيجه مرد دومى بوسيله اين عمل) داخل بهشت گردد و اولى داخل دوزخ شود.

74ـ اذكروا انقطاع اللذات و بقاء التبعات.

ترجمه:

(هنگام عيش و نوش و انجام منهيات) بياد تمام شدن لذتها و باقيماندن عقوبات آنها باشيد .

75ـ من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بكبارها.

ترجمه:

هر كه مصيبت‏هاى كوچك را بزرگ شمارد خداوند او را بمصيبت‏هاى بزرگ‏گرفتار كند.

76ـ من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته.

ترجمه:

هر كه عزت نفس داشت شهوات و تمايلاتش نزد او پست و بيمقدار گردند.

77ـ منهومان لا يشبعان:طالب علم و طالب دنيا.

ترجمه:

دو حريصند كه سير نشوند:جوينده علم (كه هر چه ياد گيرد بيشتر شيفته علم گردد) و طالب دنيا (هر چه بدست آرد حريص‏تر شود) .

78ـ لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

ترجمه:

نادان ديده نميشود مگر در حال افراط يا تفريط (كارهايش از روى نظم و حساب نيست) .

79ـ ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا.

ترجمه:

خداوند از نادانان براى ياد گرفتن پيمان نگرفت تا اينكه از دانشمندان براى ياد دادن پيمان گرفت.

80ـ ضع فخرك و احطط كبرك و اذكر قبرك.

ترجمه:

فخر و نازت را كنار گذار كبرت را بشكن و (تنگى و تاريكى) گورت را بياد آور.

 

از غرر الحكم

حكم كامثال النجوم تبلجت من ضوء ما ضمنت من الاسرار و ترى من الكلم القصار جوامعا يغنيك عن سفر من الاسفار

1ـ الوله بالدنيا اعظم فتنة.

ترجمه:

بدنيا شيفته شدن بزرگترين گرفتارى است.

2ـ العلم كنز عظيم لا يفنى.

ترجمه:

علم و دانش گنجينه بزرگى است كه فانى نشود.

3ـ الدين شجرة اصلها التسليم و الرضا.

ترجمه:

دين درختى را ماند كه ريشه‏اش تسليم و رضا (بر مقدرات الهى) است.

4ـ الجهاد عماد الدين و منهاج السعداء.

ترجمه:

جهاد (در راه خدا) ستون دين و روش نيكبختان است.

5ـ الرضاء بقضاء الله يهون عظيم الرزايا.ترجمه:

بقضاى الهى راضى بودن مصائب و گرفتاريهاى بزرگ را آسان گرداند.

6ـ الامل يقرب المنية و يباعد الامنية.

ترجمه:

آرزوى (دراز) مرگ را نزديك گرداند و انسان را از مقصد خود دور سازد.

7ـ العاقل لا يتكلم الا لحاجته او لحجته و لا يشتغل الا بصلاح اخرته.

ترجمه:

خردمند جز براى حاجتش و يا براى حجت و دليل آوردن (بر مطلب حقش) سخن نگويد و جز باصلاح امور آخرتش اشتغال نجويد.

8ـالخشية من عذاب الله شيمة المتقين.

ترجمه:

از عذاب خدا ترسيدن روش و خوى پرهيزكاران است.

9ـ المؤمن حذر من ذنوبه يخاف البلاء و يرجو رحمة ربه.

ترجمه:

مؤمن (هميشه) از گناهانش بيمناك است از بلا و گرفتارى خوفناك و برحمت پروردگارش اميدوار است.

10ـ البكاء من خيفة الله للبعد عن الله عبادة العارفين.

ترجمه:

گريه از ترس خدا براى دور ماندن از درگاه خدا عبادت عارفان است.

11ـ الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظن بالله.

ترجمه:

 ترس و حرص و بخل خويهاى زشتى هستند كه بدگمانى بخدا آنها را يكجا گرد

آورد.

12ـ العاقل اذا سكت فكر و اذا نطق ذكر و اذا نظر اعتبر.

ترجمه:

خردمند چون خاموشى گزيند ميانديشد و چون سخن گويد ياد خدا كند و زمانيكه نگاه نمايد عبرت گيرد.

13ـ السعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن.

ترجمه:

نيكبخت كسى است كه از عقوبت (آخرت) بترسد در نتيجه ايمن گردد و بپاداش اميدوار باشد و كار نيك انجام دهد.

14ـ الزهد تقصير الامال و اخلاص الاعمال.

ترجمه:

زهد كوتاه كردن آرزوها و خالص نمودن اعمال (براى خدا) است.

15ـ العلم خير من المال،العلم يحرسك و انت تحرس المال.

ترجمه:

علم و دانش بهتر از مال و دارائى است علم ترا نگهدارى كند در حاليكه مال را تو بايد نگهداريش كنى.

16ـ الصبر عن الشهوة عفة و عن الغضب نجدة و عن المعصية ورع.

ترجمه:

صبر كردن از شهوتهاى نفسانى پاكدامنى است و از اعمال خشم بزرگوارى است و از معصيت و گناه پارسائى است.

17ـ المتقون اعمالهم زاكية و اعينهم باكية و قلوبهم و جلة.

ترجمه:

پرهيزكاران (كسانى هستند كه) اعمالشان پاكيزه و چشمانشان گريان و دلهايشان (از خوف خدا) ترسان است.

18ـ الطمأنينة الى كل احد قبل الاختبار من قصور العقل.

ترجمه:

خاطر جمع شدن بهر كسى پيش از آزمايش از كم خردى است.

19ـ الصبر صبران،صبر فى البلاء حسن جميل و احسن منه الصبر فى المحارم.

ترجمه:

صبر دو گونه است يكى صبر در موقع بلا و گرفتارى كه (چنين صبرى) نيكو و زيبا است و بهتر از آن صبر در (عدم ارتكاب) محرمات است.

20ـ البكاء من خشية الله ينير القلب و يعصم عن معاودة الذنب.

ترجمه:

از خوف خدا گريستن قلب را نورانى كرده و از بازگشت بارتكاب گناه باز دارد.

21ـ الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به فاذا تكلمت به صرت فى وثاقه.

ترجمه:

سخن در اختيار و بندتست ماداميكه آنرا تكلم نكرده‏اى پس چون آنرا تكلم نمودى تو در بند آن در آمدى.

22ـ التوبة ندم بالقلب و استغفار باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لا يعود.

ترجمه:

توبه و بازگشت بخدا بدل پشيمان شدن و بزبان آمرزش خواستن و ترك (عمل بد) باعضاء و جوارح،و نيت بعدم بازگشت (بسوى گناه) است.

23ـ الانس فى ثلاثة:الزوجة الموافقة،و الولد البار،و الاخ الموافق.

ترجمه:

آرامش و انس در سه چيز است:زن سازگار،و فرزند نيك رفتار،و دوست موافق.

24ـ العدل انك اذا ظلمت انصفت و الفضل انك اذا قدرت عفوت.

ترجمه:

عدل آنست كه چون تو خود ستم كردى از خودت داد خواهى و فضل و برترى آنست كه چون قدرت يافتى عفو كنى.

25ـ الخوف من الله فى الدنيا يؤمن الخوف فى الاخرة منه.

ترجمه:

در دنيا از خدا ترسيدن شخص را از ترس خدا در آخرت ايمن گرداند.

26ـ احسن الى من اساء اليك و اعف عمن جنى عليك.

ترجمه:

بكسى كه بتو بدى كرده نيكى كن و از كسى كه بتو ستم كرده در گذر.

27ـ الزم الصدق و الامانة فانها سجية الاخيار.

ترجمه:

ملازم راستى و امانت باش كه آنها روش و خوى نيكان است.

28ـ اد الامانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك.

ترجمه:

امانت را بكسى كه بتو سپرده رد كن و بكسى كه بتو خيانت كند خيانت مكن.

29ـ اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم عن مجلسك لابيك و معلمك و لو كنت اميرا.

ترجمه:

مهمانت را گرامى دار اگر چه شخص حقيرى باشد و براى احترام پدر و معلمت از جاى خود برخيز اگر چه امير باشى.

30ـ انظر الى الدنيا نظر الزاهد المفارق و لا تنظر اليها نظر العاشق الوامق.ترجمه:

بدنيا مانند نگاه شخص زاهد و كناره‏گير نگاه كن و مانند نگاه عاشق دلباخته نگاهش مكن .

31ـ اجعل نفسك ميزانا بينك و بين غيرك و احب له ما تحب لنفسك و اكره ما تكره لها و احسن كما تحب ان يحسن اليك و لا تظلم كما تحب ان لا تظلم.

ترجمه:

خودت را ميان خود و ديگران ميزان سنجش قرار بده آنچه بر خود پسندى بديگرى نيز بپسند و آنچه بر خود ناخوشايند دانى بر او نيز ناخوشايند بدان و نيكى كن همچنانكه دوست دارى با تو نيكى كنند و ستم مكن همچنانكه دوست دارى بتو ستم نكنند.

32ـ اجعل من نفسك على نفسك رقيبا و اجعل لاخرتك من دنياك نصيبا.

ترجمه:

از خودت بر خويشتن نگهبان و مراقبى قرار ده و از دنياى خود براى آخرتت بهره بردارى كن .

33ـ اتعظوا بمن كان قبلكم قبل ان يتعظ بكم من بعدكم.

ترجمه:

از پيشينيان عبرت بگيريد قبل از آنكه آيندگان از شما عبرت گيرند.سعدى از اين كلام الهام گرفته و گويد:

نرود مرغ سوى دانه فراز 
چون دگر مرغ بيند اندر بند 
پند گير از مصائب ديگران‏ 
تا نگيرند ديگران ز تو پند.

34ـ اخرجوا الدنيا من قلوبكم قبل ان يخرج منها اجسادكم،ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم .ترجمه:

محبت دنيا را از دلتان خارج كنيد پيش از آنكه بدن‏هاى شما از دنيا بيرون شوند،شما در دنيا آزمايش ميشويد و براى غير دنيا (آخرت) آفريده شده‏ايد.

35ـ استديموا الذكر فانه ينير القلب و هو افضل العبادة.

ترجمه:

هميشه بياد خدا باشيد كه ذكر خدا دل را روشن نمايد و آن برترين عبادتها است.

36ـ اعملوا ليوم تدخر له الذخائر و تبلى فيه السرائر.

ترجمه:

كار كنيد براى روزى كه ذخيره‏ها براى آنروز (قيامت) اندوخته شود و پنهانيها در آنروز آشكار گردد.

37ـ احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه استحيى منه و انكره.

ترجمه:

بترس از هر كارى كه چون صاحب آنكار مورد سؤال از آن واقع شود شرمنده گردد و آنرا انكار نمايد.

38ـ احذر كل امر يفسد الاجلة و يصلح العاجلة.

ترجمه:

بترس از هر كارى كه آخرت را تباه كند و دنيا را آباد سازد.

39ـ احذر مصاحبة الفساق و الفجار و المجاهدين معاصى الله.

ترجمه:

از مصاحبت فاسقان و فاجران و كوشش كنندگان در راه نافرمانيهاى خداوند بر حذر باش.

40ـ احذر الدنيا فانها شبكة الشيطان و مفسدة الايمان.ترجمه:

از دنيا بترس كه آن دام شيطان و خراب كننده ايمان است،

41ـ اياك و فعل القبيح فانه يقبح ذكرك و يكثر وزرك.

ترجمه:

از كار زشت دورى گزين كه آن نامت را زشت سازد و گناهت را زياد گرداند.

42ـ اياك و النميمة فانها تزرع الضغينة و تبعد عن الله و عن الناس.

ترجمه:

از سخن چينى اجتناب كن كه آن كينه را (در دلها) ميكارد و شخص را از خدا و مردم دور گرداند .

43ـ اياك و الظلم فانه اكبر المعاصى و ان الظالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه.

ترجمه:

از ظلم و ستم دورى كن كه آن بزرگترين گناهان است و ستمگر در روز قيامت براى ستمكاريش معذب خواهد بود.

44ـ اياك و حب الدنيا فانها رأس كل خطيئة و معدن كل بلية.

ترجمه:

از دوستى دنيا بدور باش كه آن سر آمد تمام خطاها و مجمع همه بلاها است.

45ـ الا و انى لم ار كالجنة نام طالبها و لا كالنار نام هاربها.

ترجمه:

بدان كه من چيزى مثل بهشت نديدم كه خواهان آن بخوابد و نه مثل دوزخ كه گريزنده از آن خواب باشد.

46ـ الا ان اخوف ما اخاف عليكم اتباع الهوى و طول الامل.

ترجمه:

بدانيد كه ترسناكترين چيزى كه من بر شما از آن ميترسم (دو چيز است) پيروى هواى نفس و طول آرزو است.

47ـ الا و انكم فى ايام امل من ورائه اجل فمن عمل فى ايام امله قبل حضور اجله نفعه عمله و لم يضرره اجله.

ترجمه:

بدانيد كه شما در روزهاى اميد و آرزو بسر مى‏بريد كه بدنبال آن مرگ است پس هر كه در روزهاى اميد و آرزويش پيش از رسيدن اجلش اعمال (نيكى) انجام دهد عملش او را سود بخشد و اجلش باو زيان نرساند.

48ـ افضل الناس انفعهم للناس.

ترجمه:

برترين مردم سودمندترين آنها است بمردم.

49ـ افضل العبادة عفة البطن و الفرج.

ترجمه:

برترين عبادت پاك نگهداشتن شكم و فرج (از حرام) است.

50ـ اقوى الناس من قوى على نفسه.

ترجمه:

قوى‏ترين مردم كسى است كه بر نفس خود چيره شود.

51ـ اكثر الناس املا اقلهم للموت ذكرا.

ترجمه:

آرزوى كسانى از مردم بيشتر است كه كمتر در ياد مرگ باشند.

52ـ احمق الناس من ظن انه اعقل الناس.

ترجمه:

سفيه‏ترين مردم كسى است كه گمان كند كه خردمندترين مردم است.

53ـ افضل الحكمة معرفة الانسان نفسه و وقوفه عن قدره.ترجمه:

معرفت انسان نسبت بخود و آگاه بودن وى از قدر و منزلت خويش برترين حكمت است.

54ـ اقوى الناس ايمانا اقواهم توكلا على الله سبحانه.

ترجمه:

قوى‏ترين مردم از نظر ايمان كسى است كه توكلش بخداوند سبحان قوى‏تر باشد.

55ـ اشقى الناس من باع دينه بدنيا غيره.

ترجمه:

بدبخت‏ترين مردم كسى است كه دينش را بخاطر دنياى شخص ديگرى بفروشد.

56ـ احق الناس بالرحمة عالم يجرى عليه حكم جاهل و كريم يستولى عليه لئيم و بر يسلط عليه فاجر.

ترجمه:

سزاوارترين مردم بترحم عالمى است كه حكم نادانى بر او جارى باشد (محكوم حكم جاهل باشد) و شخص كريمى است كه آدم پستى بر او مستولى شود و نيكوكارى است كه بدكارى بر او مسلط گردد.

57ـ اغنى الاغنياء من لم يكن للحرص اسيرا.

ترجمه:

غنى‏ترين توانگران كسى است كه اسير حرص و آز نباشد.

58ـ اعقل الناس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا.

ترجمه:

خردمندترين مردم كسى است كه بعيب خود بينا و از عيب ديگران نابينا باشد.

59ـ اسعد الناس بالدنيا التارك لها و اسعدهم بالاخرة العامل لها.

ترجمه:

نيك بخت‏ترين مردم دنيا كسى است كه دنيا را رها كند و خوشبخت‏ترين آنهادر آخرت كسى است كه براى آخرت كار كند.

60ـ ان انفاسك اجزاء عمرك فلا تفنها الا فى طاعة تزلفك.

ترجمه:

نفس‏هاى تو اجزاء عمرتست پس آنها را تمام مكن مگر در طاعتى كه ترا بخدا نزديك گرداند .

61ـ ان النفس لامارة بالسوء الفحشاء فمن ائتمنها خانته و من استأمن اليها اهلكته و من رضى عنها اوردته شر الموارد.

ترجمه:

يقينا نفس آدمى بسيار ببدى و فحشاء فرمان ميدهد پس هر كه آنرا امين بداند نفس نسبت باو خيانت كند و هر كس از آن ايمنى خواهد او را هلاكش كند و هر كه از آن خرسند و راضى شود نفس او را ببدترين جايگاه وارد سازد.

62ـ ان دعوة المظلوم مجابة عند الله سبحانه لانه يطلب حقه و الله تعالى اعدل من ان يمنع ذا حق حقه.

ترجمه:

البته دعاى ستمديده در نزد خداوند سبحان مستجاب است زيرا كه او حق خود را ميخواهد و خداى تعالى عادلتر از آنست كه صاحب حقى را از حقش باز دارد.

63ـ ان الله سبحانه يعطى الدنيا من يحب و من لا يحب و لا يعطى الدين الا من يحب.

ترجمه:

خداوند سبحان دنيا را بكسى كه دوست دارد و بآنكه دوست ندارد عطاء ميكند (اما) دين را نميدهد مگر بكسى كه دوستش دارد.

64ـ ان العاقل من نظر فى يومه لغده و سعى فى فكاك نفسه و عمل لمالا بد له و لا محيص عنه .

ترجمه:

عاقل كسى است كه در امروز فردايش را بنگرد و در آزاد كردن نفسش كوشش كند و كار كند براى روزى كه راه چاره و فرارى از آنروز ندارد.

65ـ ان افضل الناس عند الله من احيا عقله و امات شهوته و اتعب نفسه لصلاح آخرته.

ترجمه:

برترين مردم در نزد خدا كسى است كه عقلش را (با علم و تقوى) زنده بدارد و شهواتش را بميراند و براى اصلاح امور آخرت خود نفسش را بزحمت افكند.

66ـ اذا اكرم الله عبدا شغله بمحبته.

ترجمه:

چون خداوند بنده‏اى را گرامى دارد او را بمحبت و دوستى خويش سر گرم سازد.

67ـ اذا سألت فسأل تفقها و لا تسأل تعنتا فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم و ان العالم المتعنت شبيه بالجاهل.

ترجمه:

هر گاه (مطلبى) بپرسى براى دانستن بپرس نه براى خرده‏گيرى زيرا كه نادان ياد گيرنده شبيه عالم است و عالم خرده‏گير شبيه نادان.

68ـ بادروا الموت و غمراته و مهدوا قبل حلوله و اعدوا له قبل نزوله.

ترجمه:

بر مرگ و سختى‏هاى آن پيشدستى كنيد و پيش از رسيدنش مهيا شويد و قبل از اينكه فرود آيد (با اعمال صالحه براى آخرت) آماده شويد.ـبئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد.

69ـ بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد

ترجمه:

ستم كردن بر بندگان خدا بد توشه ايست براى روز رستاخيز.

70ـ تدبروا آيات القران و اعتبروا به فانه ابلغ العبر.

ترجمه:

آيات قرآن را تدبر كنيد و بآن پند گيريد زيرا كه آن رساترين پندها است.

71ـ تجنبوا البخل و النفاق فهما من اذم الاخلاق.

ترجمه:

از بخل و نفاق دورى گزينيد كه آندو از نكوهيده‏ترين خلقها ميباشند.

72ـ تعلم علم من يعلم و علم علمك من يجهل فاذا فعلت ذلك علمت ما جهلت و انتفعت بما علمت .

ترجمه:

علم دانشمند را فراگير و علم خود را بنادان بياموز پس چون چنين كردى بدانچه نادانى دانا شوى و بوسيله آنچه آموخته‏اى سود مى‏برى.

73ـ ثمرة التقوى سعادة الدنيا و الاخرة.

ترجمه:

نتيجه تقوى و پرهيزكارى خوشبختى دنيا و آخرت است.

74ـ ثلاثة هن زينة المؤمن تقوى الله و صدق الحديث و اداء الامانة.

ترجمه:

سه چيزند كه آنها زينت مؤمن‏اند:از خدا ترسيدن و راستگوئى و اداى امانت.

75ـ جانبوا الكذب فانه مجانب الايمان.

ترجمه:از دروغ دورى گزينيد كه آن دور كننده ايمان است.

76ـ جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم فانك ان كنت جاهلا اعلموك و ان كنت عالما ازددت علما.

ترجمه:

با پارسايان و حكماء همنشينى كن و با آنها زياد به بحث و گفتگو بپرداز كه اگر تو نادان باشى يادت دهند و اگر دانشمند باشى علمت را زياد ميكنى.

77ـ حسن توكل العبد على الله سبحانه على قدر يقينه به.

ترجمه:

حسن توكل بنده بر خداوند سبحان باندازه يقين او بخداوند است.

78ـ حسن الظن ان تخلص العمل و ترجو من الله ان يعفو عن الزلل.

ترجمه:

خوشگمانى (بخدا) اينست كه عمل را خالص گردانى و بخدا اميدوار باشى كه از لغزشها در گذرد .

79ـ حسن الخلق يورث المحبة و يؤكد المودة.

ترجمه:

خوشخلقى توليد محبت مى‏كند و رشته دوستى و مودت را محكم نمايد.

80ـ حب الدنيا يفسد العقل و يصم القلب عن سماع الحكمة و يوجب اليم العقاب.

ترجمه:

دوستى دنيا عقل را فاسد نموده و (گوش) قلب را از شنيدن حكمت كر ميكند و موجب عذاب دردناك گردد.

81ـ حلاوة الظفر تمحو مرارة الصبر.ترجمه:

شيرينى پيروزى تلخى صبر را از بين مى‏برد.

82ـ حصلوا الاخرة بترك الدنيا و لا تحصلوا بترك الدين الدنيا.

ترجمه:

با ترك دنيا آخرت را بدست آوريد (اما) با ترك دين دنيا را تحصيل نكنيد.

83ـ حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و وازنواها قبل ان توازنوا.

ترجمه:

از خودتان حساب بكشيد پيش از آنكه از شما حساب كشند و (اعمال خود را) بسنجيد پيش از آنكه شما را بسنجند.

84ـ خير الناس من اخرج الحرص من قلبه و عصى هواه فى طاعة ربه.

ترجمه:

بهترين مردم كسى است كه حرص را از دلش خارج سازد و در راه طاعت پروردگارش با هواى نفس مخالفت كند.

85ـ خذ من قليل الدنيا ما يكفيك ودع من كثيرها ما يطغيك.

ترجمه:

از دنيا بمقدار كمى كه ترا كفايت ميكند بگير و از مقدار زياد آن كه ترا بسركشى و طغيان و ادارت ميكند صرفنظر كن.

86ـ خف ربك و ارج رحمته يؤمنك مما تخاف و ينيلك ما رجوت.

ترجمه:

از پروردگارت بترس و برحمتش اميدوار باش تا ترا از آنچه ميترسى امان دهد و بدانچه اميدوارى برساند.

87ـ ذكر الله مسرة كل متق و لذة كل موقن.

ترجمه:ياد خدا موجب سرور هر پرهيزكار و لذت هر صاحب يقين است.

88ـ رحم الله امرء قصر الامل و بادر الاجل و اغتنم المهل و تزود من العمل.

ترجمه:

خدا رحمت كند مردى را كه آرزو را كوتاه كند و بمرگ پيشدستى نموده و مهلت‏ها را غنيمت شمارد و از اعمال (نيك و شايسته براى آخرتش) توشه بگيرد.

89ـ رأس الايمان حسن الخلق و التحلى بالصدق.

ترجمه:

سر آمد ايمان خوشخلقى و آراسته شدن براستى و درستى است.

90ـ ردع النفس عن الهوى هو الجهاد الاكبر.

ترجمه:

نفس را از هوى و هوس باز داشتن جهاد اكبر است.

91ـ زلة العالم كانكسار السفينة تغرق و يغرق معها غيرها.

ترجمه:

لغزش دانشمند مانند شكستن كشتى است كه (در دريا) غرق ميشود و ديگران نيز با آن غرق شوند .

92ـ زاد المرء الى الاخرة الورع و التقى.

ترجمه:

توشه انسان در سفر بآخرت پارسائى و تقوى است.

93ـ سنة الاخيار لين الكلام و افشاء السلام.

ترجمه:

روش نيكان بنرمى سخن گفتن و آشكار كردن سلام است.

94ـ سرور المؤمن بطاعة ربه و حزنه على ذنبه.

ترجمه:

شادى مؤمن بطاعت پروردگارش و اندوهش بر گناهش مى‏باشد.

95ـ سهر الليل فى طاعة الله ربيع الاولياء و روضة السعداء.

ترجمه:

بيدارى شب در طاعت خدا بهار دوستان (خدا) و بوستان پر گل نيك بختان است.

96ـ صن ايمانك من الشك فان الشك يفسد الايمان كما يفسد الملح العسل.

ترجمه:

ايمانت را از شك و شبهه محفوظ دار زيرا كه شك و ترديد ايمان را تباه ميسازد همچنان نمك عسل را فاسد ميكند.

97ـ صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار.

ترجمه:

آن خاموشى كه براى تو وقار كسب كند بهتر از سخنى است كه ترا لباس ننگ بپوشاند.

98ـ طوبى لمن الزم نفسه مخافة ربه و اطاعه فى السر و الجهر.

ترجمه:

خوشا بحال كسى كه از خوف پروردگارش ملازم نفس خود باشد و در پنهانى و آشكار خدا را اطاعت نمايد.

99ـ طوبى لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و اخذه و تركه و كلامه و صمته.

ترجمه:خوشا بحال كسى كه (تمام كارش) عمل و علم و حب و بغض و گرفتن و واگذاردن و سخن گفتن و خاموشيش همه را براى خداوند پاك و خالص گرداند.

100ـ طوبى لمن استشعر الوجل و كذب الامل و تجنب الزلل.

ترجمه:

خوشا بكسى كه ترس از خدا را شعار خود قرار دهد و آرزو را دروغ پندارد و از لغزشها دورى گزيند.

101ـ طاعة الهوى تفسد العقل.

ترجمه:

هوى پرستى عقل را تباه گرداند.

102ـ طول القنوت و السجود ينجى من عذاب النار.

ترجمه:

قنوت و سجود را در نماز طول دادن شخص را از عذاب آتش (دوزخ) نجات بخشد.

103ـ ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء.

ترجمه:

كسيكه بعوض خانه جاودانى آخرت بسراى فانى دنيا راضى و خرسند باشد بر خويشتن ستم كرده است.

104ـ عند حضور الشهوات و اللذات يتبين ورع الاتقياء.

ترجمه:

هنگام حاضر بودن شهوتها و لذتها پارسائى پرهيزكاران روشن ميشود.

105ـ عجبت لمن نسى الموت و هو يرى من يموت.

ترجمه:در شگفتم از كسى كه مرگ را فراموش ميكند در حاليكه كسانى را كه ميميرند مى‏بيند .

106ـ غرى يا دنيا من جهل حيلك و خفى عليه حبائل كيدك.

ترجمه:

اى دنيا كسى را بفريب كه بحيله‏هاى تو نادان است و ريسمانهاى مكر تو از نظر او پوشيده است (و الا با تمام زرق و برقت على را هرگز نميتوانى فريب دهى) .

107ـ قصر الامل فان العمر قصير و افعل الخير فان يسيره كثير.

ترجمه:

آرزو را كوتاه گردان كه عمر كوتاه است و نيكى كن كه اندكش هم بسيار است.

108ـ كم من لذة دنية منعت سنى درجات.

ترجمه:

چه بسا خوشى پست و ناچيزى آدمى را از درجات بالا باز دارد.

109ـ كيف يصلح غيره من لم يصلح نفسه.

ترجمه:

چگونه ديگرى را اصلاح ميكند كسى كه خودش را اصلاح نكرده است.

110ـ كفى بالرجل غفلة ان يضيع عمره فيما لا ينجيه.

ترجمه:

در غفلت و بى خبرى مرد همين بس كه عمرش را در چيزى ضايع كند كه او را رهائى نبخشد.

111ـ كن بالمعروف امرا و عن المنكر ناهيا و بالخير عاملا و للشر مانعا.

ترجمه:

(مردم را) بمعروف امر كن و از منكر باز دار و خود بخير و نيكى عمل كن وشر و بدى را مانع باش.

112ـ كما ان الشمس و الليل لا يجتمعان كذلك حب الله و حب الدنيا لا يجتمعان.

ترجمه:

همچنانكه آفتاب (روز روشن) و شب (تاريك) با هم جمع نميشوند محبت خدا و دوستى دنيا هم با يكديگر جمع نشوند.

113ـ للمؤمن ثلاث علامات الصدق و اليقين و قصر الامل.

ترجمه:

مؤمن سه علامت دارد راستگوئى و يقين و كوتاهى آرزو.

114ـ لن يحوز الجنة الا من جاهد نفسه.

ترجمه:

هرگز ببهشت نخواهد رسيد مگر كسى كه با نفس خود مجاهده كند.

115ـ لو ان السموات و الارض كانتا على عبد رتقا ثم اتقى الله لجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب.

ترجمه:

اگر آسمانها و زمين بر بنده‏اى تنگ گيرند و او از خداوند تقوى داشته باشد خدا راه خروج از اين بن بست را براى او قرار دهد و از جائيكه بگمانش نرسد او را روزى رساند.

116ـ من توكل على الله سبحانه كفى و استغنى.

ترجمه:

هر كه بر خداوند سبحان توكل كند خدا (امور او را) كفايت كند و بى نيازش گرداند.

117ـ من اكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدنيا.ترجمه:

هر كس بيشتر بياد مرگ باشد از حيله‏ها و فريب‏هاى دنيا رهائى يابد.

118ـ ينبغى للعاقل ان يكثر من صحبة العلماء الابرار و يجتنب مقاربة الاشرار و الفجار .

ترجمه:

سزاوار است كه شخص خردمند با علماء نيكو كردار زياد همنشينى كند و از نزديكى بدان و بد كاران اجتناب نمايد.

119ـ لا يدرك احد ما يريد من الاخرة الا بترك ما يشتهى من الدنيا.

ترجمه:

هيچكس از آخرت آنچه را كه ميخواهد بدست نياورد مگر بترك آنچه از دنيا ميل و دلخواه اوست .

120ـ لا تفرح بالغنى و الرخاء و لا تغتم بالفقر و البلاء فان الذهب يجرب بالنار و المؤمن يجرب بالبلاء.

ترجمه:

بتوانگرى و آسايش شادمانى مكن و بفقر و گرفتارى اندوهگين مباش زيرا كه طلا بوسيله آتش آزمايش شود و مؤمن بگرفتارى امتحان گردد.

اولاد آنحضرت
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

مورخين تعداد اولاد على عليه السلام را مختلف نوشته‏اند و تا سى و شش تن (18 پسر و 18 دختر) ثبت كرده‏اند شيخ مفيد و علامه طبرسى 27 اولاد براى آنحضرت ذكر كرده‏اند و ما ذيلا بطور اختصار بدانها اشاره مينمائيم.

حسن بن على عليهما السلام بزرگترين اولاد آنحضرت بوده و براى دانستن شرح حال و تاريخ زندگانى او بكتاب حسن كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود (1) .

حسين بن على عليهما السلام دومين اولاد على عليه السلام بوده و براى دانستن شرح حال و تاريخ زندگانى او بكتاب حسين كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود (2) .

زينب كبرى (عقيله) در سال ششم هجرى بدنيا آمد و در حباله نكاح پسر عم خود عبد الله بن جعفر بود.

زينب صغرى كه كنيه‏اش ام كلثوم بود.

مادر اين چهار تن فاطمه زهرا دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اولين زوجه على عليه السلام بود و تا فاطمه عليها السلام در قيد حيات بود آنحضرت زوجه ديگرى در اختيار نداشت .ـمحمد حنفيه كه كنيه‏اش ابو القاسم و مادرش خوله دختر جعفر بن قيس حنفيه است.

6 و 7ـ عمرو رقيه كه توأم (دو قلو) بدنيا آمدند و مادرشان ام حبيب دختر ربيعه است.

8 و 9 و 10 و 11ـ عباس (حضرت ابو الفضل) و جعفر و عثمان و عبد الله كه هر چهار تن در كربلا بدرجه رفيعه شهادت نائل آمدند و مادرشان ام البنين دختر حزام بن خالد كلابى است كه در رثاء فرزندانش گويد:

يا من راى العباس كر على جماهير النقد 
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد 
انبئت ان ابنى اصيب برأسه مقطوع يد 
ويلى على شبلى امال برأسه ضرب العمد 
لو كان سيفك فى يديك لمادنى منه احد

و على عليه السلام ام البنين را برهنمائى عقيل تزويج نمود چون عقيل بانساب عرب آشنا بود حضرت باو فرمود كه براى من زنى اختيار كن تا فرزند شجاعى آورد عرض كرد ام البنين كلابيه را تزويج كن كه از پدران او شجاعتر كسى در قبائل عرب نبوده است و مقصود على عليه السلام وجود حضرت ابو الفضل بود كه با برادران ديگرش در ركاب با سعادت حسين عليه السلام در كربلا شربت شهادت نوشيدند سيد جعفر حلى ضمن قصيده غرائى در مورد شجاعت عباس عليه السلام كه از پدرش ارث برده بود گويد:

بطل تورث من ابيه شجاعة 
فيها انوف بنى الضلالة ترغم‏ 
فى كفه اليسرى السقاء يقله‏ 
و بكفه اليمنى الحسام المخذم‏ 
قسما بصارمه الصقيل و اننى‏ 
فى غير صاعقة السماء لا اقسم.

12ـ يحيى كه مادرش اسماء بنت عميس بود و يحيى در كودكى پيش از شهادت پدرش از دنيا رفت .اسماء قبلا زوجه جعفر بن ابيطالب بود پس از شهادت‏جعفر در جنگ موته ابو بكر او را تزويج كرد و محمد از او بوجود آمد پس از وفات ابو بكر على عليه السلام اسماء را بحباله نكاح خود در آورد.

13 و 14ـ ام الحسن و رمله مادرشان ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.

15ـ16ـمحمد اصغر مكنى بابو بكر و عبد الله مادرشان ليلى دختر مسعود دارميه و هر دو در كربلا بشهادت رسيدند.

17 تا 27ـ نفيسه،زينب صغرى،رقيه صغرى،ام هانى،ام كرام،جمانه،امامه،ام سلمه،ميمونه،خديجه،فاطمه كه از زنان ديگر آنحضرت بودند و اعقاب على عليه السلام فقط از پنج تن از اولاد او يعنى حسنين عليهما السلام و محمد حنفيه و حضرت ابو الفضل و عمر ميباشد (3) .

پى‏نوشتها:

(1) اين كتاب تا كنون دو مرتبه بوسيله انتشارات فراهانى بقطع وزيرى و جيبى چاپ شده است .

(2) اين كتاب چهار مرتبه بوسيله انتشارات فروغى بطبع رسيده است.

(3) ارشاد مفيد جلد 1 باب 4ـاعلام الورى

دو دليل عقلى و اصولى
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى.

(سوره يوسف آيه 108)

در اين فصل صرف نظر از كليه مباحث گذشته در باره ولايت على عليه السلام و بدون استناد بآيات و روايات وارده فقط به بحث عقلى و استدلالى پرداخته و نتيجه را بمعرض قضاوت بى طرفانه ميگذاريم؟

دليل يكم:

در اينكه خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله صاحب وحى و قرآن بوده و عالم برموز آفرينش و اولين شخصيت بشرى از نظر كمال و اخلاق بود ميان تشيع و تسنن اختلافى نيست.

اكنون ميگوئيم جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از آنحضرت هر كسى باشد لا اقل بايد آدم درستكارى باشد.براى اينكه بنفع حريف سخن گفته باشيم از كليه شرايط لازمه امامت صرف نظر كرده و فقط درستكارى را ملاك عمل قرار ميدهيم زيرا كسى كه درستكار هم نباشد اصلا شايستگى دخالت در هيچ كار مردم را ندارد چه رسد باينكه در مسند پيغمبر بنشيند و البته اين سخن مورد قبول تمام مردم روى زمين خواهد بود بدليل اينكه اصل بر اينست كه همه مردم درستكار باشند حال اشخاص عادى فاقد صفت مزبور شدند چندان مهم نيست اما بر خليفه مسلمين يعنى بر كسى كه ادعاى جانشينى پيغمبر را داشته و مسند آنحضرت را اشغال كرده است فرض و حتم است كه امين و درستكار باشد و اين امانت و درستكارى تنها در مورد خليفه بلا فصل نيست بلكه شرط دائمى و اصلى خلافت است كه تمام جانشينان پيغمبربايد صديق و امين باشند،از نشانه‏ها و علائم درستكارى اينست كه شخص امين بحق خود قانع بوده و بحقوق ديگران تجاوز نميكند.از طرفى اگر چيزى يا مقام و عنوانى تماما و فى نفسه مورد ادعا و تصاحب دو نفر قرار گيرد نظر بمحال بودن اجتماع ضدين نميتوان ادعاى هر دو نفر را صحيح دانست.

مثلا اگر دو نفر (در زمان واحد) هر يك جداگانه ادعاى مالكيت ششدانگ خانه‏اى را داشته باشند و يا ادعاى رياست يك كارخانه و يا مديريت شركتى را بكنند نميتوان سخن هر دو را صحيح دانست زيرا ششدانگ خانه يا مال اولى است و يا متعلق بدومى است و رئيس كارخانه و مدير شركت نيز يكى از آندو تن خواهد بود و هر دو نفر در ادعاى خود صادق نميباشند (1) .

اكنون پس از تمهيد اين مقدمات به بيان مطلب مى‏پردازيم.

اختلافى كه پس از رحلت رسول اكرم در ميان امت اسلام بوجود آمد (اگر چه اين اختلاف در زمان حيات آنحضرت نيز بالقوه وجود داشته است) مسأله خلافت و جانشينى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام است و بعقيده تسنن ابو بكر اولين جانشين پيغمبر است يعنى على عليه السلام مدعى بود كه مقام امامت منصب الهى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله بامر الهى مرا بجانشينى خود تعيين و معرفى نموده است ابو بكر نيز بنا بعقيده خود و بحكم اجماع سقيفه اين مقام را حق خود ميدانست!و ما قبلا ضمن تمهيد مقدمات ثابت كرديم كه بنا بمحال بودن اجتماع ضدين نميشود ادعاى هر دو نفر صحيح باشد و ناچار يكى از آن دو در ادعاى خود كاذب بوده و در نتيجه خلافت بلا فصل حق او نخواهد بود و اين مسأله مانند يك مسأله رياضى حل شده است كه دو جواب مختلف پيدا كرده است يعنى بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام بوده و ابو بكر در دعوى خود كاذب است و بعقيده تسنن ابو بكر بحكم اجماع خليفه اول ميباشد.آنانكه اندك اطلاعى از رياضيات مقدماتى دارند ميدانند كه در حل مسائل رياضى براى حصول اطمينان از صحت حل آن پس از بدست آوردن جواب مسأله آنرا با مفروضات مسأله تطبيق و عمل ميكنند اگر درست در آمد حل آن مسأله صحيح بوده و الا غلط ميباشد.

براى روشن شدن مطلب يك مسأله ساده اعمال اربعه را ذيلا حل نموده و سپس بتوضيح مى‏پردازيم .

مسأله:

بزازى 50 متر پارچه خريد از قرار مترى 40 ريال،موقع فروش 20 متر آنرا مترى 45 ريال فروخت تعيين كنيد بقيه پارچه را مترى چند بفروشد تا جمعا 340 ريال سود برد؟

حال فرض كنيد دو نفر محصل اين مسأله را حل كرده و جواب آنرا يكى 48 ريال و ديگرى 60 ريال در آورده است و چنانكه گفته شده مسلما نميشود هر دو صحيح باشد و حتما يكى از اين دو جواب غلط است و براى تعيين صحت و سقم آنها بايد هر دو جواب را با مفروضات مسأله آزمايش كنيم تا هر كدام از آندو با مفروضات مزبور وفق داد صحيح بوده و الا آن جواب غلط خواهد بود.

اگر جواب اولى يعنى 48 ريال را آزمايش كنيم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بزاز 50 متر پارچه خريده و هر مترى 40 ريال پول داده پس جمع پرداختى بزاز دو هزار ريال (40 2000*50) ميباشد و چون قرار است 340 ريال هم سود برد پس بايد تمام پارچه را بمبلغ دو هزار و سيصد و چهل ريال (340 2340+2000) بفروشد.

از طرفى 20 متر از آن پارچه را مترى 45 ريال فروخته است پس پولى كه از اين بابت گرفته نهصد ريال (45 900*20) ميباشد حال بقيه پول را كه يكهزار و چهار صد و چهل ريال است (900 1440ـ2340) بايد از بقيه پارچه كه 30 متر (20 30ـ50) است بدست آورد در اينصورت بايد مترى 48 ريال بفروشد زيرا (30 48:1440) پس اين جواب كاملا درست است.اما اگر جواب دومى مسأله يعنى 60 ريال را حساب كنيم پول فروش بقيه پارچه يكهزار و هشتصد ريال (60 1800*30) ميشود كه با پول فروش 20 متر اولى دو هزار و هفتصد ريال (900 2700+1800) ميشود و چون پرداختى بزاز را از آن كم كنيم سود بزاز بدست ميآيد كه هفتصد ريال (2000 700ـ2700) ميشود و اين جواب دومى يعنى 60 ريال غلط است زيرا فرض بر اين بود كه بزاز 340 ريال سود كند نه 700 ريال.

اكنون جواب تشيع و تسنن را در حل مسأله خلافت بلا فصل كه مانند مسأله رياضى حل شده است با مفروضات آن مسأله كه در مقدمه اين فصل گفته شد آزمايش ميكنيم تا ببينيم كداميك از اين دو جواب صحيح ميباشد.

اگر عقيده تشيع را بپذيريم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بعقيده تشيع از دو نفر مدعى خلافت (على و ابو بكر) على عليه السلام راست ميگفت و خلافت حق او بود و ابو بكر اجحاف ميكرد و در نتيجه آدم درستكارى نبود كه جانشين پيغمبر باشد لذا تشيع على عليه السلام را بخلافت بلا فصل پذيرفته و ابو بكر را در ادعاى خود كاذب و او را غاصب ميداند.

اما چنانچه عقيده تسنن را كه جواب دوم مسأله است بپذيريم با مفروضات آن وفق نميدهد زيرا بعقيده اهل سنت اگر ابو بكر در ادعاى خود راستگو و صديق بود در اينصورت بايد بگويند على عليه السلام دروغ ميگفت و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند در نتيجه على عليه السلام آدم درست كار و امين نبود كه جانشين پيغمبر باشد.

ما از اهل سنت مى‏پرسيم در صورتيكه على عليه السلام درستكار و امين نبود و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند چرا پس از خلفاى ثلاثه بسراغ او رفتند و با هزار لابه و التماس او را خليفه كردند؟

مگر در مقدمه نگفتيم كه جانشين پيغمبر بايد درستكار باشد و چنين جانشينى بايد هميشه و در هر مقام درستكار باشد چه خليفه اول شود چه خليفه چهارم چه خليفه دهم.پس مى‏بينيم كه جواب اهل سنت با مفروضات مسأله جانشينى وفق نميدهد و از طرفى چون على عليه السلام را بدرستكارى و در نتيجه بخلافت پذيرفته‏اند و در اينمورد با شيعه اشتراك نظر دارند لذا ابو بكر خواه نا خواه از امر خلافت مردود و بر كنار خواهد بود.

بعضى از اهل سنت براى رهائى از اين بن بست گفته‏اند كه خود على عليه السلام بخلافت ابو بكر راضى شد و با او بيعت نمود!

ما در پاسخ آنان گوئيم كه اولا بطلان اين سخن بسيار واضح و آشكار است زيرا برابر اخبار وارده از اهل سنت على عليه السلام را چند مرتبه اجبارا نزد ابو بكر بردند و حتى مدتى كه حضرت زهرا عليها السلام در قيد حيات بود آنجناب بيعت نكرد.

ثانيا بيعت باجبار دليل رضايت نميشود و از كلام آنحضرت معلوم ميشود كه اين بيعت باجبار بوده و چاره‏اى جز اين نداشته است چنانكه سابقا در خطبه شقشقيه بيان گرديد كه چگونه از خلفاى ثلاثه شكايت و تظلم نموده است و همچنين در خطبه‏هاى ديگر نيز نا رضايتى خود را از آنها اظهار داشته است كما اينكه در خطبه 215 فرمايد:اللهم انى استعديك على قريش فانهم قد قطعوا رحمى و اكفؤا انائى و اجمعوا على منازعتى حقا كنت اولى به من غيرى.يعنى خدايا از تو يارى ميطلبم بر قريش كه رحم مرا قطع كردند و اساس خلافتم را بر هم زدند و براى منازعه با من اجماع نمودند و حقى را كه من از ديگران بآن سزاوارتر بودم بردند .

و باز در خطبه‏اى كه پس از بيعت با آنحضرت بالاى منبر ايراد كرده است فرمايد:لا يقاس بال محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا،هم اساس الدين و عماد اليقين،اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التالى،و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة،الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله.يعنى كسى از اين امت بآل محمد عليهم السلام مقايسه نميشود و آنانكه پيوسته از نعمت (علم و هدايت) آنها بهره‏مند ميشوند با آنان برابرى نميكنند،آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين مى‏باشند،افراط گران بايد بسوى آنها برگردند و عقب ماندگان و وا ماندگان بدانها ملحق شوند،خصايص امامت حق ايشان است و وصيت و وراثت پيغمبر در باره آنها است،الان (كه من بخلافت رسيده‏ام) حق بسوى اهلش برگشته و بمحل خود نقل گرديده است. (خطبه 2)

دليل دوم:

فرض كنيم بنا بعقيده اهل سنت امامت موهبت و منصب الهى نيست پيغمبر صلى الله عليه و آله هم براى ملت اسلام جانشينى معين نكرده بود لذا انتخاب خليفه باجماع مسلمين در سقيفه بنى ساعده واگذار شده بود.

اولا چون انتخاب جانشين پيغمبر مربوط بكليه مسلمين بود بايستى تمام قبائل مسلمان عرب در آن شورى شركت ميكردند تا عقيده و نظريه اكثريت معلوم ميگرديد در صورتيكه قبيله خزرج و بنى هاشم و مسلمين ساير شهرهاى اسلامى مانند مكه و نجران و يمن و غيره از آن بى خبر بودند و گروهى از صحابه نيز با ابو بكر بيعت نكردند چنانكه يعقوبى در تاريخ خود مينويسد :قد تخلف عن بيعة ابى بكر قوم من المهاجرين و الانصار و مالوا مع على بن ابيطالب (2) .خود حضرت امير عليه السلام در اينمورد بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

فان كنت فى الشورا ملكت امورهم‏ 
فكيف بهذا و المشيرون غيب

يعنى اگر تو در شوراى سقيفه صاحب امور مردم شدى اين چه جور شورائى بود كه مشورت كنندگان غايب بودند.

جريان امور در سقيفه به بلوا و توطئه و تبانى بيشتر شبيه بود تا بيك شوراى حقيقى زيرا ابو بكر و عمر و ابو عبيده قبلا نقشه آنرا طرح كرده بودند كه خلافت را از دست بنى هاشم خارج سازند و به ترتيب آنرا تصاحب نمايند چنانكه عمر هنگاميكه‏شوراى شش نفرى را تشكيل ميداد گفت اگر ابو عبيده زنده بود خلافت حق او بود و اين قول تنها از محققين شيعه نيست بلكه علماى معتزله مخصوصا ابن ابى الحديد بدين مطلب اشاره كرده حتى پرفسور لاميس مستشرق معروف نيز پس از تحقيقات زياد وجود چنين قرار داد محرمانه قبلى را تأييد كرده است بنا بر اين اسم اين اجماع را كه دستاويز اهل سنت است نميتوان شورا گذاشت كه عده معدودى در يك محل سر پوشيده جمع شوند و با جدال و هياهو يكى را بخلافت انتخاب كنند در صورتيكه اگر هم واقعا ميخواستند بوسيله آراء مردم كسى را انتخاب نمايند لازم بود همچنانكه در عصر حاضر در كشورهاى جهان مرسوم است قبلا روز تشكيل شورا را باطلاع همگان ميرسانيدند اگر چه اصل موضوع يعنى انتخاب امام از اختيار و صلاحيت شوراى حقيقى هم خارج است.

ثانيا فرض كنيم كه اين اجتماع،شوراى حقيقى بود و واقعا هم بارى انتخاب خليفه تشكيل شده بود!

آيا كسى كه براى اين امر خطير و مهم انتخاب ميشود نبايستى نسبت بساير مسلمين از نظر صفات روحى و ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى امتياز و فضيلتى داشته باشد؟

ما از اهل سنت مى‏پرسيم چه كسى افضل و بهتر امت بود؟

آيا در شجاعت و سخاوت و قضاوت و حكمت و علم و عدل و تقوى و ساير صفات عاليه مقدم بر على عليه السلام كسى وجود داشت؟مگر مورخين و محدثين عامه نقل نميكنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:اعلمكم على،افضلكم على،اعدلكم على،اقضاكم على،اتقيكم على و هكذا ...پس با بودن تمام اين صفات در وجود على عليه السلام چرا ديگرى را انتخاب كردند؟مگر خود ابو بكر بروايت غزالى و ابن ابى الحديد و ديگران بالاى منبر نگفت:اقيلونى و لست بخيركم و على فيكم.يعنى مرا رها كنيد در حاليكه على در ميان شما است من بهترين شما نيستم . (3) بفرض اينكه براى جانشينى آنحضرت نصى هم وجود نداشت افضليت او بر تمام مسلمين كافى بود كه از طريق شورا هم كه باشد او را براى خلافت انتخاب كنند چنانكه ابن ابى الحديد گويد :انه (على عليه السلام) كان اولى بالامر و احق لا على وجه النص بل على وجه الافضلية فانه افضل البشر بعد رسول الله و احق بالخلافة من جميع المسلمين (4) .

يعنى على عليه السلام بامر خلافت سزاوارتر و احق بود نه از جهت نص بلكه از نظر افضليت زيرا او پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله افضل تمام بشر بوده و بمقام خلافت از تمام مسلمين احق بود.

حال در اين قضيه عقل سليم چه حكم ميكند؟آيا كسى را بايد انتخاب كرد (ابو بكر) كه ميگويد اگر در گفتار و كردارم خطا كردم مرا رهنمائى كنيد يا على عليه السلام را كه ميفرمايد من در ميان شما باحكام قرآن فتوا ميدهم و در ميان مسيحيان باحكام انجيل و در بين يهود باحكام توراة بطوريكه اگر خداوند اين كتابها را بنطق آورد حكم و فتواى مرا تصديق ميكنند (5) .

خليفه مسلمين بايد در درجه اول يك رهبر و فرمانده خوبى باشد و عجز و ترس و لرز در دل و قلب او وجود نداشته باشد در اينصورت آيا ابو بكر و عمر را بايد انتخاب كرد كه بقول ابن ابى الحديد و ساير علماى عامه در احد و خيبر و حنين و ساير جنگها فرار كردند يا على عليه السلام را كه يكتنه در برابر سيل دشمن ايستادگى كرده و صدها قهرمان رزمنده را بخاك و خون كشيد و با شمشير آتشبار خود دين اسلام را بر پا نمود و مسلما اگر آنحضرت نبود اسلام با شكست قطعى مواجه ميشد چنانكه ابن ابى الحديد گويد:

الا انما الاسلام لو لا حسامه‏ 
كعفطة عنز او قلامة حافر
(6)

در غزوه خندق عمر اصرار داشت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با مشركين‏مكه صلح كند و ميگفت عمرو بن عبدود فارس يليل است و با او نميتوان جنگيد و بجاى اينكه در صدد دفع دشمن باشد از ترس عمرو بمدح او مى‏پرداخت و روحيه مسلمين را ضعيف ميكرد امام على عليه السلام نه تنها آن فارس يليل را بخاك هلاكت افكند بلكه خلوص نيتى از خود نشان داد كه پيغمبر فرمود پاداش ضربت على در روز خندق از اجر عبادت ثقلين افضل است.

و عجب اينكه خود عمر به ترسوئى خود و شجاعت على عليه السلام اقرار كرده و در حضور چند نفر به سعيد بن عاص كه پدرش در جنگ بدر بدست حضرت امير كشته شده بود اعتراف ميكند كه من در آنروز ميخواستم پدرت را بكشم ولى ديدم او چنان براى قتل و كشتار تلاش ميكند مثل اينكه گاوى با شاخش حمله مى‏نمايد و از شدت خشم دو طرف دهانش مانند قورباغه كف كرده بود چون او را بدينحال ديدم ترسيدم و از پيش او گريختم و او بمن گفت اى پسر خطاب كجا ميگريزى؟در اينحال على بر او حمله كرد و بخدا سوگند هنوز از جايم تكان نخورده بودم كه او را بقتل رسانيد (7) .باز هم از اهل تسنن مى‏پرسيم كه آيا براى جانشينى پيغمبر كسيكه مثل عمر بيسواد است (و ميگويد همه شما از من داناتريد حتى زنهاى پرده نشين) بايد انتخاب شود يا،على عليه السلام كه ميفرمايد:سلونى قبل ان تفقدونىـان ههنا لعلما جما. (8) در ساير صفات و شرايط لازمه نيز احدى را با آنحضرت ياراى مقايسه و برابرى نيست و اين خود دليل بر خلافت و ولايت اوست چنانكه خليل بن احمد بصرى گويد:احتياج الكل اليه و استغنائه عن الكل دليل على انه امام الكل.يعنى نيازمندى همگان باو و بى نيازى او از همه،دليل بر اينست كه او امام و پيشواى همه مردم است.

اهل سنت در اينجا از پاسخ در مانده شده و هيچگونه راه فرارى ندارند جز اينكه ميگويند على عليه السلام جوان بود و چون عده زيادى را در غزوات كشته بود لذا افكار عمومى آنزمان مخالف با خلافت او بود اما ابو بكر مرد مسنى بوده و مردم نيز از او راضى بودند.حقيقة چه سخن مضحكى است؟

اولا كثرت سن كه دليل امتياز نيست ثانيا اگر زيادى سن را ملاك خلافت بدانيم اشخاص ديگرى هم بودند كه از ابو بكر مسن‏تر بودند حتى پدر ابو بكر ابو قحافه در قيد حيات بود و نوشته‏اند كه وقتى خلافت ابو بكر را بابى قحافه تبريك گفتند گفت چگونه پسر من از ميان همه صحابه پيغمبر خليفه شده است؟گفتند براى اينكه سنش بيشتر از ديگران بود گفت با اين حساب من كه پدر او هستم بدينكار از او سزاوارترم!

بعضى از مورخين نوشته‏اند كه خود ابو بكر بپدرش كه در آنموقع در مكه بود نامه‏اى باين عنوان نوشت كه از ابى بكر خليفه رسول خدا بسوى پدرش ابى قحافه بدان كه مردم جمع شدند و مرا بعلت زيادى سن بخلافت برگزيدند!!

ابو قحافه در جواب نوشت پسرم تو در اين يك سطر نامه سه جا لغزش پيدا كرده‏اى اول اينكه نوشته‏اى خليفه رسول خدا در حاليكه رسول خدا ترا خليفه نكرده است.دوم نوشته‏اى مردم مرا بخلافت برگزيدند و اين سخن با گفتار اولى تو تناقض دارد،سوم نوشته‏اى كه اين انتخاب بجهت زيادى سن من بوده است در اينصورت من بخلافت از تو سزاوارترم چون از نظر سن پدر تو هستم (9) .

ثالثا شخص جوان براى اين مورد توجه براى خلافت نيست كه در اثر كمى سن و عدم تجربه ترسو ميشود،خام و ناپخته است،حريص مال و نادان است،گرم و سرد روزگار را نچشيده و آن تجربه و دانائى پير را ندارد.

اما در صورتيكه خود اهل سنت اقرار ميكنند كه على اعلم و اشجع و اسخى‏و اتقى است ديگر چه جاى نقص باقى ميماند؟در اينصورت جوانى نه تنها براى على عليه السلام نقص نبود بلكه موجب اولويت خلافت وى هم ميباشد زيرا آنحضرت جوان بود انرژى و نيروى بيشترى داشت و ميتوانست فعاليت زيادترى بكند يعنى اگر همان صفاتى را كه على عليه السلام داشت بفرض محال ابو بكر هم دارا بود باز حق تقدم با على عليه السلام بود زيرا فعاليت و مبارزه و پشتكار او بعلت جوانى بيشتر بود و امت اسلامى را بهتر ميتوانست رهبرى كند.

رابعا اين سخن كه افكار عمومى بعلت قتل و كشتار على عليه السلام در جنگها موافق با خلافت او نبود حرفى است بسيار پوچ و بى منطق زيرا آنحضرت كسى را بخاطر اغراض شخصى نكشته بود بلكه قتل و كشتار او در غزوات صرفا در راه خدا و براى پيشرفت دين و اعلاى كلمه توحيد بود.

خامسا علت انتخاب ابو بكر را بخلافت در آن شوراى كذائى پس از گفتگو و بحث و جدال قرابت و مصاحبت پيغمبر صلى الله عليه و آله دانستند و مهاجرين با اين استدلال انصار را پاسخ گفتند اگر ملاك خلافت قرابت پيغمبر بود باز جاى اين سؤال است كه چرا على عليه السلام را انتخاب نكردند كه هم جزو صحابه بود هم قرابت سببى داشت و هم نسبى و هم بحكم آيه السابقون السابقون اولئك المقربون اول كسى است كه دعوت پيغمبر را پذيرفته و باسلام گرويده است چنانكه خود آنجناب فرمايد:سبحان الله اتكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالصحابة و القرابة .آنگاه بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

و ان كنت فى القربى حججت خصيمهم‏ 
فغيرك اولى بالنبى و اقرب.

پى‏نوشتها:

(1) ممكن است هر دو نفر در ادعاى خود دروغگو باشند يعنى خانه بهيچيك تعلق نداشته و رئيس و مدير كارخانه و شركت هيچيك از آنها نباشد بلكه شخص ثالثى باشد اما صادق بودن هر دو محال است و اين همان ضدين است كه از نظر منطق اجتماعشان محال و ارتفاعشان امكان پذير ميباشد.

(2) گروهى از مهاجرين و انصار از بيعت ابوبكر تخلف كردند و بعلى عليه السلام رو آوردند،آنگاه از عده‏اى مانند سلمان و زبير و عمار و اباذر و مقداد و عباس بن عبد المطلب و ديگران نام مى‏برد.

(3) امام من سلونى گفت امام تو اقيلونى دو لفظ است اين و زين منطق توان بشناخت هر يك را

(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد اول.

(5) ينابيع المودة ص 74

(6) ترجمه اين بيت و ابيات ديگرى از قصيده خامسه در صفحات قبلى نگاشته شده است

(7) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 20 حديث 4

(8) علماء و مفسرين عامه مانند زمخشرى و سيوطى و ديگران نوشته‏اند كه روزى عمر گفت هر كس مهر زنان را زيادتر از چهار صد درهم بكند آن زيادتى را ميگيرم و به بيت المال ميدهم زنى از پشت پرده صدا زد اى عمر سخن تو خلاف قول خداست كه(در سوره نساء) فرمايد و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و اتيتم احديهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئا.عمر درمانده و مبهوت شد و گفت كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال.

(9) پيغمبر شناخته شده جلد 1 ص 110 نقل بمعنى.

سخنى چند با اهل سنت
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب.

(سوره زمر آيه 18)

ما در اين فصل از برادران محترم اهل سنت تقاضا مينمائيم كه ذهن خود را از هر گونه انديشه و ايده‏اى خالى ساخته و سپس بحكم عقل و منطق مانند شخص بى طرفى به نحوه استدلالات ما كه در فصول مختلفه كتاب بدانها اشاره شده است توجه نموده و از روى عقل سليم در اينمورد قضاوت فرمايند و چنانكه آيه شريفه فرمايد (فيتبعون احسنه) اگر سخنان ما مورد پسند آنان واقع گرديد آنها را بدون اعمال تعصب بپذيرند و يقينا ميتوان گفت كه چنانچه حضرات سنيان تعصب خشگ و تقليد بيجا را كنار گذاشته و در رد و قبول مطالب عقل و منطق را جايگزين آن گردانند بطور حتم از مندرجات اين كتاب با حسن نيت استقبال كرده و در افكار و عقايد خود تجديد نظر خواهند نمود و منظور نگارنده از شرح عقايد فريقين تشديد اختلاف و يا ايجاد تفرقه و پراكندگى ميان مسلمين نيست بلكه هدف و مقصود اصلى توضيح و بيان حقيقت امر و راهنمائى و نصيحت برادران محترم است و در هر حال فريقين بايد وحدت خود را در برابر ملل غير اسلامى و غير مذهبى كاملا حفظ نمايند كه از وصاياى پيغمبر اكرم حفظ و نگهدارى كلمة التوحيد و توحيد الكلمة است.

برادران عزيز:

در اينكه هر كسى بايد معتقدات خود را محترم شمارد شكى نيست ولى بايد دانست كه چه بسا برخى از معتقدات پايه علمى و منطقى نداشته و از دوران كودكى‏در اثر تربيت محيط خانواده و اجتماع در مغز اشخاص جايگزين ميگردد و مسلما تغيير چنين افكارى در اثر عادت و استمرار كه براى انسان طبيعت ثانوى ميباشد بآسانى صورت نگرفته بلكه مستلزم جهد و كوشش در كشف حقيقت و تحقيق و تتبع در ماهيت ايدئولوژى‏هاى مختلف و انتخاب منطقى‏ترين نظريات خواهد بود و در اين راه بايد هر گونه تعصب خشگ و غير منطقى كه آدمى را از رسيدن بحقايق و واقعيات باز ميدارد كنار گذارده شود.

بحث و تحقيق در باره امامت و خلافت اسلامى در اين كتاب مخصوصا در فصول گذشته اين بخش بقدرى كه كسالت آور نباشد بعمل آمد و تمام مطالب آن كه مورد استدلال ما بود از كتب معتبره اهل سنت روايت شد و از منابع تشيع چيزى نقل نگرديد اكنون نيز بدون حب و بغض از شما مى‏پرسيم كه اگر بعقيده شما خلافت بايد بشورا و اجماع گذارده شود پس چرا عمر را اجماع مسلمين خليفه نكرد بلكه او بوصيت ابو بكر خليفه شد؟

شما ميفرمائيد پيغمبر خليفه‏اى تعيين نكرده بود و ابو بكر را اجماع مسلمين خليفه نمود ما مى‏پرسيم چرا ابو بكر از پيغمبر تبعيت نكرد و خلافت را پس از خود بشورا واگذار ننمود؟

ابو بكر در نامه‏هاى خود مى‏نوشت از جانب ابو بكر خليفه رسول خدا پس اگر پيغمبر خليفه معين نكرده بود ابو بكر چرا خلافت خود را منسوب به پيغمبر ميدانست؟

جريان انتخاب خليفه پس از عمر بشكل تازه‏اى در آمد او خلافت را در شوراى شش نفرى محدود نمود و مخالفين از آنها را محكوم بقتل دانست.

اگر خلافت باجماع و شورا حاصل ميشود بايد همه مردم در آن شركت كنند تشكيل شوراى شش نفرى چه معنى داشت؟گذشته از اين آراء اكثريت در هر شورائى معتبر و قابل اجراء است ديگر كشتن اقليت و مخالفين يعنى چه؟

در فصول پيشين ثابت شد كه امامت منصب الهى است و امام را نميتوان از طريق اجماع و شورا انتخاب نمود و چنانچه اين امر باجماع هم واگذار ميشد اجماع‏حقيقى فقط در باره خلافت على عليه السلام بوقوع پيوست كه عموم مردم برضايت و ميل خود بخانه وى هجوم كرده و باصرار زياد با آنحضرت بيعت نمودند چنانكه خودش فرمايد:انبوه مردم چون يال كفتار بود و از فشار آنها دو طرف جامه و رداى من پاره شد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله موقع رحلت كاغذ و دواتى ميخواست تا چيزى بنويسد عمر ضمن اهانت بآنحضرت گفت احتياجى بوصيت نيست كتاب خدا ما را كافى است!

ما مى‏پرسيم اگر وصيت لازم نبود و كتاب خدا كافى بود پس وصيت ابو بكر و عمر در موقع وفاتشان بر خلاف اين قول بود و معنى قرآن و علم آنرا كسى بهتر از على عليه السلام نميدانست زيرا قرآن به پيغمبر نازل شده و آنحضرت نيز فرموده بود:انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب (1) .

و باز از برادران محترم سنى مى‏پرسيم اگر شما براى امامت و خلافت منشاء الهى قائل نبوده و جانشين پيغمبر را معصوم و مؤيد از جانب خدا نميدانيد در اينصورت خلفاى ثلاثه چه امتيازى بصحابه و مردم ديگر داشته‏اند كه اكنون نيز شما در صدد دفاع از آنها هستيد و چه بسا علماى عامه از نظر سواد و معلومات بر خلفاء ترجيح دارند و يقينا سواد و معلومات فخر رازى و زمخشرى و ابن ابى الحديد و امثالهم در امور دينى خيلى بيشتر از عثمان و خلفاى ديگر بوده است و بطوريكه در فصل يكم اين بخش گفته شد امام و جانشين پيغمبر رهبرى ملت اسلامى را بايد در سه جهت«از لحاظ حكومتـبيان معارف و احكامـارشاد حيات معنوى) بعهده بگيرد و اگر كسى از جانب خدا پشتيبانى نشود و معصوم نباشد از انجام چنين مأموريتى عاجز و در مانده خواهد شد حتى صرف نظر از بيان معارف و احكام،و ارشاد حيات معنوى از نظر حكومت ظاهرى و حل و فصل اختلافات مردم نيز نخواهد توانست وظيفه‏اش را انجام دهد همچنانكه خلفاء نتوانستند و دست نياز بدامن حلال‏مشكلات مرتضى على زدند و در هر مطلب بغرنج و معضلى از نظر صائب و واقع بين او استفاده كردند و بنا بنقل علماء و مورخين عامه عمر در 26 مورد گفت لو لا على لهلك عمر و همچنين در جنگهاى ايران و روم كه مضطرب و درمانده شده بود از على عليه السلام جوياى راه حل منطقى شد و آنحضرت او را ارشاد و هدايت نمود و بهمين سبب است كه خداوند فرمايد:افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى (2) ؟آيا كسى كه بسوى حق هدايت ميكند براى متابعت سزاوار است يا آنكه خود راه را نميداند تا اينكه هدايت شود؟

و جاى تعجب است كه ابن ابى الحديد با آنهمه تحقيق و تتبع،در مقدمه شرح نهج البلاغه گويد :الحمد لله الذى قدم المفضول على الافضل.سپاس خدايرا كه مفضول را بر افضل (ابو بكر را بر على) ترجيح داد و مقدم شمرد.در صورتيكه پاسخ اين سخن در آيه مزبور داده شده است كه خداوند افضل را براى متابعت و پيروى سزاوار ميداند نه مفضول را و اين كلام ابن ابى الحديد نسبت ناروائى است كه او بساحت قدس حضرت احديت داده است زيرا ترجيح و تقدم مفضول بر فاضل (چه رسد بر افضل) نه تنها بر خلاف حكمت الهى است حتى در ميان مردم نيز چنين ترجيحى بر خلاف عقل و منطق شمرده ميشود و اين حزب سقيفه بود كه چنين تصميمى را اتخاذ كرد و مفضول را بر افضل مقدم شمرد!

برادران سنى ما ملاحظه ميفرمايند كه استدلالات ما همگى متكى بعقل و منطق بوده و مداركى هم كه براى اثبات مطالب خود در تمام فصول اين كتاب ارائه ميدهيم عموما مستند بكتب معتبره عامه ميباشد و با اينكه در اينمورد كتب اماميه پر از دلائل محكم و متقن است مع الوصف براى جلوگيرى از هر گونه عذر و بهانه‏اى از نقل آنها صرف نظر نموديم.البته حقيقت امر نزد محققين معلوم است و امروز حفظ صورت ظاهر براى صلاح اسلام و مسلمين است و رفتار خود على عليه السلام نيز با خلفاء بهمين نظر بوده است.

اگر خلافت ظاهرى باجتماع چند قبيله در سقيفه تحقق يافت بايد دانست كه‏خلافت حقيقى الهيه يعنى ولايت منصب الهى است و على عليه السلام بولايت منصوب شده و باتفاق كل فرق اسلامى افضل و اعلم و اعدل و اشجع و اقضى و اتقاى كل صحابه بوده است همچنانكه شاعر گويد:

هو فى الكل امام الكل‏ 
من ابو بكر،و من كان عمر؟

پس لازم و واجب است كه عموم فرقه‏هاى اسلامى وصيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در مورد قرآن و عترت خود كه فرمود:انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى (3) جامه عمل بپوشانند و از تفرقه و پراكندگى در راه‏هاى مختلف خود دارى نموده و همگى بيك شاهراه اصلى و مستقيم كه ولايت ائمه معصومين عليهم السلام است قدم گذارند تا بسعادت دارين نائل گردند همچنانكه گفتار خداى تعالى شاهد و مؤيد اين مطلب است كه فرمايد:و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون (4) .

و البته اينست راه راست من پس شما از آن متابعت كنيد و راههاى ديگر را پيروى مكنيد كه آن راهها شما را از راه حق متفرق سازد خداوند شما را براه خود سفارش كرد تا شايد پرهيزكار باشيد.

نگارنده نيز در پايان اين فصل به برادران اهل سنت گويد برادر جان:

من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم‏ 
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال.

پى‏نوشتها:

(1) جامع الصيغر سيوطى جلد 1 ص 374ـمناقب ابن مغازلى ص 83ـفصول المهمه و كتب ديگر.

(2) سوره يونس آيه 35

(3) مستدرك صحيحين جلد 3 ص 109ـمناقب ابن مغازلى ص 234

(4) سوره انعام آيه 153

رد دلائل اهل سنت
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

أفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون؟

(سوره يونس آيه 35)

اگر چه هر يك از استدلالات گذشته در فصول پيشين براى اثبات خلافت بلا فصل على عليه السلام كافى بنظر ميرسد ولى براى اتمام حجت و تكميل مباحث قبلى در اين فصل نيز برد پاره‏اى از دلائل اهل سنت كه سست‏تر از تار عنكبوت است اشاره ميشود تا حقيقت امر براى طالبان حق روشن گردد.

دليل يكمـچون ابو بكر نسبت برسول خدا فداكارى كرده و هنگام هجرت با او سفر كرده و مصاحب او و رفيق غار بود لذا از روى در قرآن نام برده شده و اين فضيلت دليل شايستگى او بر خلافت ميباشد.

رد دليل فوقـاولا چنانكه در فصل يكم اين بخش بثبوت رسيد امامت و جانشينى رسول خدا منشأ الهى دارد و امام بايد از جانب خدا تعيين شده و بوسيله پيغمبر بمردم ابلاغ گردد همانطوريكه برابر آيه تبليغ در غدير خم تعيين و ابلاغ گرديده است.

ثانيا مسافرت ابو بكر با آنحضرت طبق قرار قبلى نبوده بلكه تصادفا در راه باو برخورد كرده بود و طبرى در جزء سيم تاريخ خود مينويسد كه ابو بكر از عزيمت پيغمبر اطلاعى نداشت .

ثالثا نفس مصاحبت دليل فضيلت نميشود زيرا حضرت يوسف نيز در زندان عزيز مصر با دو نفر كافر كه بارباب انواع قائل بودند مصاحب بود كه در اينمورد خداوند از قول او فرمايد:يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خير ام الله‏الواحد القهار؟ (1) اى دو مصاحب و رفيق من آيا خدايان متفرق (كه شما قائليد) بهترند يا خداى يكتاى قاهر؟) پس ممكن است دو نفر هم كه با هم تضاد عقيده دارند با هم يار و مصاحب شوند.

رابعا اين سخن كه از ابو بكر در قرآن ياد شده دليل بر مذمت و طعن او است نه دليل بر فضيلت او زيرا آيه شريفه چنين است:فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا (2) يعنى خداوند پيغمبرش را موقعيكه كافران او را (از مكه) بيرون ميكردند يارى نمود و يكى از آندو تن (رسول خدا) كه در غار بودند برفيق و همسفر خود (بابو بكر كه از ترس مشركين مكه پريشان و مضطرب بود) گفت اندوهگين مباش كه خدا با ما است.

از بيان آيه معلوم ميشود كه ابو بكر از اين مصاحبت و مرافقت اتفاقى پشيمان بوده با اظهار عجز و بيم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را ناراحت مينمود و آنحضرت او را دلدارى ميداد.و اينجا سؤالى پيش ميآيد كه آيا حزن و اندوه ابو بكر براى خدا بوده و عمل نيكى محسوب ميشد يا بر عكس صرفا از ترس جان خود اندوهگين بود؟

اگر حزن او در راه خدا بود چرا پيغمبر او را از عمل نيك منصرف ميكرد و اگر از ترس جان خود بود در اينصورت اين آيه نه تنها بر فضيلت او دلالت ندارد بلكه بز دلى و ترسوئى او را ميرساند كه در نتيجه اين جبن و ضعف پيغمبر را نيز ناراحت ميكرده است و خداوند هم در آن غار مخوف پيغمبر را مورد لطف و توجه قرار داده و هيچگونه ارزشى بمصاحبت ابو بكر قائل نشده است زيرا در دنباله آيه مزبور فرمايد:فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها.پس خداوند آرامش خاطر بر پيغمبرش نازل فرمود و او را با سپاههاى غيبى كه شما نديده‏ايد تأييد نمود.طرفداران ابو بكر ميگويند خداوند آرامش و سكون خاطر را بابو بكر فرستاد نه برسولش زيرا آنحضرت احتياجى بآرامش نداشت در پاسخ ميگوئيم دنباله آيه ميفرمايد و او را بلشگرهاى غيبى تأييد كرد و چون مؤيد بلشگرهاى غيبى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است بنا بر اين نزول سكينه هم در باره آنحضرت است چنانكه در اول آيه هم ميفرمايد فقد نصره الله يعنى موقع خروج از مكه هم فقط پيغمبر مورد نصرت خدا بوده نه ابو بكر.

اما اينكه ميگويند پيغمبر احتياجى بآرامش نداشت خداوند در همان سوره صريحا نزول سكينه را در جنگ حنين به پيغمبر بيان فرموده است آنجا كه فرمايد:ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين (3) آنگاه خداوند سكون و آرامش را بر رسول خود و مؤمنين نازل فرمود.) پس همچنانكه در اين آيه علاوه بر رسول خدا بر مؤمنين هم سكينه نازل شده است در آنجا نيز اگر ابو بكر هم مشمول مفاد آن آيه بود از او هم نام برده ميشد و آيه چنين نازل ميگشت:

فانزل الله سكينته عليه و على صاحبه و يا فانزل الله سكينته عليهما و ايدهما...ولى مى‏بينيم ضمير تثنيه در كار نيست در نتيجه نزول سكينه و آرامش،و تأييد بوسيله لشگرهاى غيبى فقط در باره رسول اكرم است و ابو بكر هم با همان حالت ترس و لرز در غار باقى مانده است و ما از برادران سنى مى‏پرسيم اين چه فضيلتى است كه شما براى ابو بكر تراشيده‏ايد و اگر هم فضيلت را ملاك خلافت ميدانيد باز هم در داستان هجرت قهرمان اين صحنه پر آشوب على عليه السلام بوده است كه در همان شب مرگ حتمى را از جان و دل استقبال كرد و در فراش پيغمبر بيتوته نمود و بنا بگفته ابن ابى الحديد و ساير علماى بزرگ عامه آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (4) در شأن او نازل گشت.فتدبروا يا اولى الابصار!

دليل دومـميگويند چون پيغمبر در روزهاى آخر زندگانى خود كه بحالت بيمارى در منزل عايشه بسترى بود ابو بكر را براى نماز خواندن با مسلمين بمسجدفرستاد بنا بر اين در واقع با همين مأموريت پيشوائى او را بر مسلمين محرز و مسلم نمود!

رد دليل فوقـاگر نماز خواندن كسى با مسلمين دليل خلافت او باشد بايد قبول كرد كه شايسته‏تر از ابو بكر هم وجود داشته و او عتاب بن اسيد بود كه هنگام فتح مكه براى خواندن نماز صبح و عشاء و مغرب پيشنماز مسلمين بود در حاليكه براى پيغمبر هم هيچگونه رادع و مانعى وجود نداشت پس كسيكه در مكه يعنى در شريفترين مكانها با وجود خود پيغمبر صلى الله عليه و آله با مسلمين نماز بخواند شايسته‏تر از ابو بكر است كه هنگام ضرورت و بيمارى رسول خدا بمنظور نماز خواندن بمسجد رفته باشد.

از طرفى ابو بكر را پيغمبر نفرستاده بود بلكه موقعى كه بلال اذان گفت حال آنحضرت خوش نبود عايشه بمؤذن گفت كه بپدرم بگو برود با مردم نماز بخواند و چون حال رسول اكرم صلى الله عليه و آله بجا آمد پرسيد چه كسى براى نماز خواندن رفته است؟

عايشه گفت چون شما حال نداشتيد من بمؤذن گفتم كه ابو بكر با مردم نماز بخواند حضرت براى اينكه مبادا ابو بكر همين نماز خواندن را دستاويز خلافت خود كند با همان حالت بيمارى در حاليكه بعلى عليه السلام و فضل بن عباس تكيه داده بود وارد مسجد شد و در اينموقع فقط تكبير اول نماز گفته شده بود كه رسول خدا وارد محراب گرديده و ابو بكر را پشت سر گذاشت و خود مشغول نماز خواندن شد و باين قسمت اخير كه پيغمبر از نماز خواندن ابو بكر با جماعت ممانعت فرمود خود اهل تسنن اعتراف دارند چنانكه ابن ابى الحديد در قصائد سبعه خود گويد:

و لا كان معزولا غداة برائة 
و لا عن صلوة ام فيها مؤخرا (5) .

يعنى على عليه السلام مثل ابو بكر نه از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد آنرا كرده بود بر كنار گرديد.

نتيجه اينكه ابو بكر را عايشه براى نماز خواندن بمسجد فرستاده بود نه پيغمبرزيرا اگر آنحضرت چنين مأموريتى بابو بكر ميداد دنبال او نميشتافت و با حال بيمارى بمسجد نميرفت و او را از اينكار بر كنار نميكرد.

دليل سيمـميگويند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است.

اقتدوا باللذين من بعدى ابى بكر و عمر.يعنى پس از من باين دو نفر (ابو بكر و عمر) اقتداء كنيد!

رد دليل فوقـاگر خبر بالا صحيح باشد پس تكليف اينهمه احاديث وارده در باره ولايت على عليه السلام از خود اهل سنت چيست؟مگر ميشود هم ابو بكر و هم على عليه السلام پس از پيغمبر جانشين او شوند؟و اگر حضرت رسول صلى الله عليه و آله آندو تن را مقتداى مردم قرار داده پس غوغاى سقيفه كه باسم شورا بوجود آمد چه صيغه‏اى بود و چرا گفتند پيغمبر براى خود جانشينى تعيين نكرده است و بايد انتخاب خليفه از طريق شوراى مسلمين انجام گيرد؟از طرفى اهل سنت حديث ديگرى نقل ميكنند كه كار را بغرنجتر ميكند و آن اينست كه علاوه بر ابو بكر و عمر تمام صحابه را مقتداى مردم قرار ميدهند و ميگويند پيغمبر فرموده است:ان اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم.يعنى اصحاب من مانند ستارگان آسمان هستند كه بهر كدامشان اقتداء كنيد هدايت مى‏يابيد.

اگر اين حديث صحيح باشد ديگر چه لزومى دارد كه مردم بابو بكر بيعت كنند همه اصحاب قابل اقتداء بوده و همگى امام و جانشين پيغمبر ميباشند و در اينصورت اصلا مأمومى وجود نخواهد داشت و مسلم است كه چه هرج و مرجى بوجود خواهد آمد زيرا اصحاب از نظر مشى دينى با هم مخالف بودند سعد بن عباده با ابو بكر و عمر،طلحه و زبير با آنان،على عليه السلام نيز در جبهه واحد بوده و با همه آنها مخالف بود و با اين ترتيب تكليف مسلمين سرگردان آنروز چه بوده است؟فساد اين حديث جعلى بقدرى آشكار است كه بعضى از علماى اهل سنت نيز آنرا مجعول و ضعيف دانسته و دو تن از راويانش را مجهول الحال و كذاب گفته‏اند.

دلائل ديگرى نيز از همين قماش در باره خلفاء گفته شده است كه ذكر آنهاباعث كسالت خوانندگان و موجب اطناب كلام خواهد بود.

مباحثه مأمون الرشيد با علماى كلام و فقهاى عامه در مورد خلافت و ولايت على عليه السلام مشهور است و تقريبا بتمام دلائل سست و بى اساس اهل سنت پاسخ داده شده است از نظر مزيد اطلاع بخلاصه مباحثات مزبور ذيلا اشاره ميشود تا حقيقت امر كاملا روشن و آشكار گردد .

مباحثه مأمون با دانشمندان عامه:

اين مباحثه را شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و احمد بن عبد ربه كه از علماى اهل سنت است در كتاب عقد الفريد حكايت كرده است كه اسحاق بن حماد گفت يحيى بن اكثم ما را جمع نمود و گفت:مأمون دستور داده است كه جمعى از اهل كلام و حديث را نزد او ببرم و من در حدود چهل نفر از علماى هر دو صنف را جمع كردم و مأمون را نيز خبر دادم مأمون بر آنها وارد شد و گفت:

اى جماعت علماء من معتقدم كه على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله جانشين وى بوده است اگر سخن و عقيده مرا قبول داريد و آنرا صحيح ميدانيد شما نيز اعتراف كنيد و اگر بنظر شما اين سخن من اشكال و ايرادى دارد با دليل و برهان آنرا رد كنيد ضمنا حشمت و مقام من بهيچوجه مانع حق گوئى شما نشود فقط تقوى را پيشه كنيد و از عذاب خدا بترسيد و سخن بحق گوئيد.

اكنون ميل شما است يا شما از من سؤال كنيد و يا اجازه بدهيد من از شما سؤال كنم.گفتند ما سؤال ميكنيم.مأمون گفت شما يك نفر را انتخاب كنيد كه با من سخن گويد و چنانچه در جائى بخطا رفت شما كمك كنيد و از او پشتيبانى نمائيد پس يكى از آن گروه چهل نفرى بسخن در آمد و گفت:

اعتقاد ما اينست كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله ابو بكر بهترين مردم است زيرا روايتى هست كه تمام صحابه آنرا نقل نموده‏اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود پس از من باين دو نفر (ابو بكر و عمر) اقتداء كنيد بنا بر اين بايد آن دو نفر بهترين خلق باشند تا مردم بآنها اقتداء كنند!

مأمون گفت روايات و احاديث زياد است و همه آنها از سه صورت خارج نيست‏يا همه اخبار صحيح است،يا همه آنها جعلى و باطل است و يا بعضى صحيح و برخى باطل است.

اگر تمام اخبار و روايات صحيح باشد پس اين اختلافات از كجا ناشى شده است و چرا بعضى اخبار ناقض بعضى ديگرند و اگر تمام آنها باطل باشد لازم ميآيد بطلان دين و كهنه شدن شريعت مطهره،پس بعضى از روايات و اخبار صحيح و پاره‏اى هم باطل است و آنكه صحيح است بايد متكى بدليل و برهان باشد و الا باطل و جعلى خواهد بود.

حال در مقام تجسس دليل بر ميآئيم و چون بمضمون اين حديثى كه شما گفتيد نگاه ميكنيم مى‏بينيم صدور چنين خبرى از شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله كه اعقل عقلاء است شايسته نيست زيرا كه اقتداء كردن بدو نفر در يكوقت محال است و آن دو نفر يا من جميع الجهات متحد بودند و يا با هم اختلافاتى داشتند در صورت اول لازم ميآيد كه آندو تن از نظر شكل و جسم و شعور و فكر يكى باشند كه آنهم محال است و در صورت دوم اگر اقتداء بيكى شود بديگرى نشده است و چگونه هر دو بر حق ميباشند در حاليكه از نظر عقيده با هم اختلاف داشتند عمر بابو بكر گفت خالد بن وليد را بجهت قتل مالك بن نويره عزل كن و گردنش بزن ابو بكر قبول نكرد عمر متعه زن و حج را تحريم نمود و ابو بكر نكرد ابو بكر بعد از خود خليفه معين كرد و عمر را بجا گذاشت ولى عمر خلافت را در شوراى شش نفرى محصور نمود و هكذا...ديگرى گفت از رسول خدا روايت شده است كه فرمودند:لو كنت متخذا خليلا لاتخذت ابا بكر خليلا. (اگر براى خود دوستى اختيار ميكردم يقينا ابو بكر را دوست خود قرار ميدادم.) .

مأمون گفت اين روايت نيز شايسته نيست كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله صادر شده باشد زيرا مشهور بين الفريقين است كه آنحضرت عقد اخوت و برادرى در ميان صحابه انداخت و على عليه السلام را با خود برادر نمود و فرمود من ترا براى خود برادر نمودم،حالا ببين كداميك از اين دو روايت حق و كداميك باطل است؟ديگرى از علماى حديث گفت كه على عليه السلام بالاى منبر گفت بهترين امت بعد از پيغمبر ابو بكر و عمر بودند؟

مأمون گفت محال است كه آنحضرت چنين سخنى گفته باشد زيرا اگر اين دو نفر از همه بهتر بودند چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله عمرو عاص را امير آنها كرد و اسامة بن زيد را بر آندو فرمانده نمود و باز چرا على عليه السلام پس از پيغمبر ميگفت من براى جانشينى پيغمبر بهتر و سزاوارترم و اگر بيم آن نبود كه عده كثيرى از دين برگردند حق خود را از آنها ميگرفتم و در جاى ديگر فرمود من باين امر احقم زيرا كه خدا را بندگى و پرستش ميكردم در حاليكه اين دو نفر كافر و بت پرست بودند.ديگرى گفت:خبرى بما رسيده است كه پيغمبر فرمود ابو بكر و عمر دو آقاى پيران بهشت هستند!!

مأمون گفت اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست زيرا در بهشت پيرى وجود ندارد و پيغمبر با شجعيه كه زن پيرى بود فرمود عجوزه داخل بهشت نميشود بلكه پيران جوان ميشوند و اين آيات را تلاوت فرمود انا أنشاناهن انشاء،فجعلناهن ابكارا،عربا اترابا (6) .بنا بر اين،حديث در شأن حسنين عليهما السلام است كه فريقين متفق بصحت آن هستند كه پيغمبر فرمود:الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة (7) .

ديگرى گفت پيغمبر فرموده است:اگر من مبعوث نميشدم عمر به پيغمبرى مبعوث ميشد!!

مأمون گفت اين خبر كاملا ساختگى است و محال است كه از پيغمبر باشد زيرا خداوند فرمايد :و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم (8) .يعنى ما پيش از فرستادن هر پيغمبرى از او ميثاق نبوت را گرفته‏ايم.در اينصورت چگونه كسى كه از او ميثاق نبوت گرفته نشده به پيغمبرى مبعوث ميشد؟ديگرى گفت رسول خدا فرموده است اگر عذاب خدا نازل شود جز عمر بن خطاب كسى نجات نيابد!

مأمون گفت اين خبر بر خلاف آيه قرآن است زيرا خداوند به پيغمبرش فرمايد:

ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (9) .يعنى اى پيغمبر تا تو در ميان امت هستى خداوند آنها را عذاب نميكند و از مفاد آيه چنين نتيجه بدست ميآيد كه وجود شريف پيغمبر صلى الله عليه و آله مانع نزول عذاب است در اينصورت بفرض اينكه عذاب نازل شود فقط خود آنحضرت نجات يابد و ديگران (من جمله عمر) دچار عذاب شوند.

ديگرى گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت دادند كه عمر جزو ده نفر صحابه ميباشد كه آنها اهل بهشت‏اند.

مأمون گفت اگر چنين باشد عمر چرا حذيفه را سوگند داد كه آيا من هم جزو منافقين هستم؟اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله عمر را تزكيه كرده و به بهشت شهادت داده باشد معلوم ميشود كه عمر بقول پيغمبر اعتماد نداشته است و اين خود دليل بر كفر عمر ميباشد و كفر و بهشت با هم جمع نميشوند.

ديگرى گفت پيغمبر فرمود كه من در يك كفه ترازو قرار گرفتم و تمام امت در كفه ديگرش من از همه آنها سنگين‏تر بودم سپس ابو بكر بجاى من نشست او نيز مثل من از آنها سنگين‏تر بود بعد از او عمر قرار گرفت او نيز بهمين افتخار نائل گرديد.

مأمون گفت يا از نظر وزن بدن سنگين‏تر بودند اينكه مسلم دروغ است و بفرض محال صحيح هم باشد فضيلت نيست و يا از نظر اعمال نيك بر تمام امت برترى داشته‏اند اينهم بشهادت همگان از اولى دروغ‏تر ميباشد زيرا ميزان برترى در اسلام اعمال نيك و صالحه است و بشهادت تمام علماء و مورخين هيچكس در زهد و ورع و تقوى و عبادت و اخلاص مانند على عليه السلام نبوده است بنا بر اين افضل امت على عليه السلام خواهد بود نه ابو بكر و عمر.

دانشمندان عامه سر بزير افكنده و سخنى نگفتند مأمون كه آنها را بدين حالت‏ديد گفت چرا ساكت شديد؟گفتند تا آنجا كه توانائى داشتيم كوتاهى ننموديم.

مأمون اگر چه آنها را ساكت ديد ولى مطالبى را كه احتمال ميداد از نظر آنها رفته باشد پيش كشيد و با سؤال و جوابهاى كوتاه مقصود خود را ثابت نمود.

مأمون پرسيد پس از بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله نيكوترين اعمال چه بود؟گفتند پيشدستى و سبقت در ايمان مأمون گفت آيا كسى زودتر از على عليه السلام به پيغمبر ايمان آورده است؟

گفتند ابو بكر زيرا آنروزيكه على عليه السلام زودتر از ابو بكر ايمان آورد هنوز كودك و نا بالغ بود ولى ابو بكر در سن رشد و چهل سالگى ايمان آورده است و روى اين حساب ابو بكر از نظر ايمان آوردن بر على سبقت دارد!

مأمون گفت على عليه السلام بنا بدعوت پيغمبر ايمان آورده است دعوت پيغمبر هم بنا بحكم قرآن ان هو الا وحى يوحى جز وحى الهى چيز ديگرى نبوده است و بطور حتم تا خداوند على را در خور اين تكليف نميديد پيغمبر صلى الله عليه و آله را بدينكار مأمور نمى‏نمود و اسلام على هم در طفوليت يا بالهام خدا بود و يا بدعاى پيغمبر،اگر اسلام او بالهام بود پس على عليه السلام افضل از همه است كه از همان سن كودكى شايسته الهام خداوند بوده است و اگر اسلام وى بدعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود باز پيغمبر بنا بمضمون آيه فوق هر چه گويد از جانب خدا گويد و على عليه السلام برگزيده خدا و پيغمبر بوده است و رسول خدا اسلام على را بجهت وثوق و اعتمادى كه باو داشت و ميدانست كه او مؤيد من عند الله است پذيرفته است.

باز مأمون پرسيد پس از ايمان افضل اعمال چيست؟گفتند جهاد در راه خدا.

مأمون گفت آيا از تمام امت جهاد كسى بپايه جانفشانى و فداكارى على عليه السلام در صحنه‏هاى كارزار رسيده است؟آيا در جنگ بدر اغلب دشمنان را او از پاى در نياورد؟

يكى از حاضرين گفت در جنگ بدر اگر على چنين بود در عوض ابو بكر هم پهلوى پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته و تدبير مينمود!مأمون پرسيد آيا ابو بكر بتنهائى تدبير مينمود يا بشركت پيغمبر و يا اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله بتدبيرات وى نيازمند بود؟آنشخص گفت من پناه مى‏برم بخدا اگر يكى از اين سه حالت را بپذيرم (10) !

مأمون گفت پس اين كناره گرفتن ابو بكر از جنگ و نشستن او در سايبان چه فضيلتى دارد؟اگر تخلف از جنگ و گوشه نشستن موجب فضيلت و افتخار باشد پس خداوند چرا در قرآن از جانبازان و مجاهدين فى سبيل الله تمجيد كرده و فرموده است و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما (11) .

بعد مأمون باسحاق رو نمود و گفت اى اسحاق سوره هل اتى را قرائت كن اسحاق سوره را خواند تا رسيد بآيه و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (12) .مأمون پرسيد اين آيات در تعريف كيست؟اسحاق گفت در حق على عليه السلام نازل شده است.مأمون گفت آيا على عليه السلام موقعيكه بمسكين و يتيم و اسير اطعام مينمود بآنها گفته است كه انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا (13) ؟

اسحاق گفت چنين خبرى بما نرسيده است مأمون گفت پس مى‏بينيد كه خداى تعالى به نيت و سريرت على عليه السلام آگاه بوده و بجهت شناساندن آنحضرت بمردم از يك امر پنهانى و فضيلت باطنى وى خبر ميدهد.

مأمون گفت اى اسحاق آيا خبر مرغ بريان كه براى پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده بودند و آنحضرت بدرگاه خدا عرض كرد خدايا محبوبترين بندگان خود را پيش من بفرست تا در خوردن اين مرغ با من شركت كند و در اينوقت على عليه‏السلام سر رسيد صحيح است؟اسحق گفت بلى .مأمون گفت قضيه از چهار صورت خارج نيست:

1ـدعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله مستجاب شد و على كه محبوب‏تر از همه بوده بلا فاصله خداوند او را حاضر گردانيد.

2ـدعاى پيغمبر مردود شد و على عليه السلام تصادفا آنجا آمد.

3ـخدا با اينكه كسانى را بهتر از على داشت مع الوصف على عليه السلام را فرستاد.

4ـخدا فاضل و مفضول نمى‏شناخت و همينطور بيحساب على عليه السلام را فرستاد.

اى اسحاق اگر احتمال اول را بپذيرى كه مقصود ما حاصل است و از سه احتمال ديگر هر كدام را جرأت دارى و از كفر و گمراهى آن نميترسى انتخاب كن (14) .

اسحاق مدتى سر بزير افكند و سپس همان آيه ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا (15) را پيش كشيد و از اينكه خدا ابو بكر را رفيق و همصحبت پيغمبر خوانده است خواست فضيلتى براى ابو بكر بتراشد.

مأمون با چهره تعجب آميز گفت سبحان الله تا چه اندازه پايه دانش و اطلاع تو بلغت،سست و ضعيف است؟مگر حتما صاحب بكسى گفته ميشود كه در رديف هم صحبت خود يا همعقيده با او يا از نظر شخصيت از سنخ او باشد؟مگر قرآن از رفاقت يك نفر كافر با مؤمن خبر نميدهد آنجا كه فرمايد:

قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب (16) مصاحب او در حاليكه با او محاوره و جدال ميكرد گفت آيا كافر شدى بآنكسى كه ترا از خاك آفريد؟)

سپس گفت:اما جمله ان الله معنا كه براى دلدارى ابو بكر گفته شده است‏در اثر حزن و اندوه او بوده است اكنون بگو ببينم اين حزن و پريشانى ابو بكر عمل خوب و طاعت بود يا عمل بدو معصيت؟

اگر طاعت و خوب بود چرا پيغمبر صلى الله عليه و آله از آن ممانعت ميكرد و اگر معصيت و بد بود پس چه فضيلتى در اين مصاحبت براى ابو بكر ميتوان قائل شد؟گذشته از اين خداوند در غار آرامش خود را بر كه فرستاد؟اسحاق گفت بر ابو بكر زيرا پيغمبر صلى الله عليه و آله از آن بى نياز بود.

مأمون گفت بگو ببينم آنجا كه خداوند فرمايد:و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين،ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين (17) .

(روز حنين وقتى كه از زيادى عده خودتان خوشتان آمد ولى آن زيادى هيچ سودى بشما نبخشيد و زمين با آن پهناورى بر شما تنگ شد و شما از پيش دشمن فرار كرديد و بعد از آن خدا آرامش خود را برسول خود و بر مؤمنين فرو فرستاد.) اولا فراريها چه كسانى بودند و باز ماندگان چه كسانى،ثانيا سكون و آرامش بر چه اشخاصى نازل شد؟

مگر نه اينست كه ابو بكر و عمر جزو فراريها و على و عباس و پنج نفر ديگر با پيغمبر صلى الله عليه و آله باز مانده بودند و على عليه السلام به تنهائى شمشير ميزد و عباس هم مهار مركب رسول خدا را گرفته و آن پنج نفر نيز اطراف پيغمبر پروانه وار دور ميزدند؟مگر نه اينست كه خداوند ميفرمايد آرامش خود را به پيغمبر و مؤمنين كه همين هفت نفر بودند فرو فرستادم پس چطور رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا از سكون و آرامش الهى بى نياز نبود و چرا ابو بكر شايستگى اين آرامش را پيدا نكرد؟اكنون بگو ببينم كسى كه در چنان معركه‏اى بدون كمترين ترس و لرزى يكتنه با آن گروه انبوه بجنگد و لطف و آرامش الهى شامل حالش شود افضل است يا كسيكه در غار با وجود پيغمبر شايستگى بهره‏مند شدن از آرامشى كه بآنحضرت نازل شده است نداشته باشد؟

آيا كسى كه شب هجرت را در بستر پيغمبر خوابيد و با كمال ميل و اخلاص‏جان خود را براى سلامت و نجات آنحضرت بخطر انداخت افضل است يا كسى كه در غار با وجود اينكه رسول خدا در كنارش بود ميترسيد و اندوهگين بود؟

باز مأمون گفت اى اسحاق آيا حديث ولايت را (من كنت مولاه فعلى مولاه) قبول دارى؟

اسحاق گفت بلى!مأمون پرسيد در اينصورت على عليه السلام بر ابو بكر و عمر اولويت پيدا نميكند؟

اسحق گفت مردم ميگويند اين جمله بوسيله زيد بن حارثه گفته شده است!

مأمون پرسيد پيغمبر صلى الله عليه و آله كجا اين خبر را گفته است؟اسحاق پاسخ داد در حجة الوداع.

مأمون پرسيد زيد كجا كشته شده است؟اسحاق گفت سال هشتم هجرى در جنگ موته.

مأمون پرسيد مگر جنگ موته پيش از حجة الوداع نبود؟اسحاق گفت چرا.

مأمون گفت پس چگونه ممكن است اين جمله بوسيله زيد بن حارثه گفته شود؟

سپس مأمون گفت اى اسحاق آيا حديث منزلت (انت منى بمنزلة هارون من موسى...) را صحيح ميدانى؟اسحاق گفت بلى!

مأمون گفت آيا هارون برادر پدر و مادرى موسى نبود؟اسحاق گفت چرا!

مأمون گفت على هم همينطور بود؟

اسحاق گفت نه زيرا پدر على عليه السلام ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد بود يعنى پدر و مادرش غير از پدر و مادر پيغمبر بود.

مأمون گفت هارون پيغمبر هم بود آيا على عليه السلام نيز پيغمبر بود؟اسحاق گفت نه.

مأمون گفت در اينصورت على از چه راهى مانند هارون بود آيا هارون خصوصيت ديگرى هم داشته است؟

اسحاق گفت موسى هارون را در زمان حيات خود يعنى همان وقتى كه بميقات ميرفت بر تمام پيروان خود جانشين نمود ولى پيغمبر در جنگ تبوك على عليه السلام‏را فقط بر عده‏اى از ناتوانان و زنان و كودكان كه در مدينه مانده بودند جانشين خود نمود!

مأمون گفت آيا موسى هنگام رفتن بميقات گروهى را نيز همراه خود برد يا نه؟

اسحاق گفت بلى عده‏اى را برد.

مأمون گفت مگر موسى هارون را براى تمام پيروان خود حتى بآنها كه برده بود جانشين قرار نداده بود؟اسحاق گفت چرا.

مأمون گفت همين مسأله در باره على عليه السلام نيز صادق است او جانشين پيغمبر براى همه مسلمين بود چه نزد عده‏اى كه در مدينه بودند مانده باشد و چه دور از عده‏اى كه همراه رسول خدا بودند قرار گيرد.

اسحاق عاجز و درمانده شد و مأمون تا اينجا تمام فقها و علماى حديث را از هر دليلى تهيدست نمود و اشتباه آنانرا از مغز و ذهنشان بيرون آورد آنگاه با دانشمندان كلام وارد گفتگو شد و در اينجا نيز اختيار پرسش را بدست آنها داد يكى از آنها پرسيد:آيا امامت على عليه السلام مانند ساير واجبات بما نرسيده است؟

مأمون گفت چرا آنشخص پرسيد پس چرا اختلاف فقط در امامت على است و در ساير واجبات اختلافى مشاهده نميشود؟

مأمون گفت براى اينكه هيچيك از واجبات مثل خلافت مورد توجه و رغبت نبوده و بود نبود ساير واجبات بسود و زيان كسى تمام نميشود اما خلافت رياست و فرمانروائى است و هر نفسى طالب آنست و بسيار فرق است بين نماز گزاردن و رئيس قومى بودن.

ديگرى گفت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:اجماع مسلمين هر چه را نيك بدانند نزد خدا نيك است و هر چه را بد و زشت بدانند نزد خدا زشت است!

مأمون گفت مقصود پيغمبر در اين حديث بايد يكى از دو احتمال زير باشد.

منظور از اجماع يا اتفاق كل مسلمانان است كه البته چنين امرى غير ممكن است زيرا هر كسى باختلاف ذات خود با ديگرى يكنوع سليقه و فكرى دارد و يا مراد عقيده گروهى از مسلمين است در اينصورت اختلاف ميان گروههاى مختلفه‏وجود خواهد داشت چنانكه شيعه على عليه السلام را مولا و مقتدا ميداند و شما ديگران را (18) .

ديگرى گفت اى خليفه آيا ميتوان معتقد بود باينكه اصحاب محمد صلى الله عليه و آله همگى خطا كرده باشند؟

مأمون گفت اينجا محل خطا نيست چون بعقيده شما آنها امامت را نه از جانب خدا ميدانستند و نه از جانب پيغمبر در اينصورت امامت نه واجب خواهد بود (زيرا حكم خدا نيست) و نه سنت (زيرا پيغمبر هم كه خليفه معين نكرده) پس چيزى كه نه واجب است و نه سنت آنرا جز بدعت نميتوان ناميد كه بدتر از خطا است زيرا در خطا جاى عفو است ولى در بدعت جاى عفو نيست .

يكى ديگر از اصحاب كلام گفت اگر تو مدعى امامت على هستى شاهد بياور چون مدعى بايد گواه و بينه داشته باشد.

مأمون گفت من مدعى نيستم بلكه مقر و معترف بامامت على عليه السلام هستم مدعى كسانى هستند كه خود را در نصب و عزل خليفه صاحب اختيار ميديده‏اند آنها بايد شاهد بياورند ولى چون بعقيده شما همه صاحب اختيار و در نتيجه همه مدعى بوده‏اند و از طرفى شاهد بايد غير از مدعى باشد از اينرو بايد از غير امت پيغمبر صلى الله عليه و آله شاهد بياورند و متأسفانه اين كار عملى نيست.

مباحثات ديگرى نيز ميان مأمون و دانشمندان كلام واقع شده است كه مأمون همه را پاسخ داده و بالاخره همه علماى حديث و كلام را مجاب و محكوم ساخته است (19) .

دانشمند معتزلى ابى عثمان عمرو بن بحر الجاحظ كه از علماء و محققين اهل سنت است اگر چه در پاره موارد مانند ابن ابى الحديد طرفدارى از شيخين نموده است ولى رساله جداگانه‏اى نوشته و دلائلى آورده است كه پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله جانشين او على بن ابيطالب است نه ابو بكر،و على بن عيسى اربلى آنرا در كتاب خود (كشف الغمه) آورده است و ما براى تكميل مباحث اين فصل ذيلا بطور اختصار آنرا مينگاريم

خلاصه سخنان جاحظ چنين است كه ميگويد دو فرقه اسلام (سنى و شيعه) با هم اختلاف داشته يكى از آنها ميگويد چون پيغمبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود جانشينى براى خود تعيين نكرد و امت را اختيار داد كه هر كه را خواستند براى جانشينى انتخاب كنند و مردم هم ابو بكر را انتخاب كردند و گروه ديگر معتقدند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله على را بجانشينى خود تعيين كرد و او را براى پس از خود پيشواى مسلمين قرار داد و هر يك از اين دو گروه ادعاى حقانيت خود را ميكنند و چون ما چنين ديديم هر دو فرقه را نگهداشتيم تا با آنها بحث كنيم و حق را از باطل باز يابيم و از همه آنها پرسيديم آيا مردم از داشتن يك والى براى اداره كردن امورشان و جمع آورى زكوة اموال و تقسيم آن ميان مستحقين و همچنين براى قضاوت ميان آنها و استرداد حق مظلوم از ظالم و اقامه حدود و بطور كلى براى حفظ دين ناچارند يا خير؟همه گفتند بلى ناچارند.

باز از آنها پرسيديم كه آيا مردم مجازند كه بدون نظر و توجه بكتاب خدا و سنت پيغمبرشان كسى را براى خود والى كنند؟گفتند خير مجاز نيستند.

آنگاه از همه آنها پرسيديم آن اسلامى كه خداى تعالى بقبول آن دستور داده است كدام است؟

گفتند اسلام اداى شهادتين است و اقرار بدانچه از جانب خدا به پيغمبر آمده و نماز و روزه و حج بشرط استطاعت و عمل بقرآن و حرام دانستن حرام آن و حلال دانستن حلال آن.

باز از آنها پرسيديم آيا خدا را بندگان نيكى در ميان مخلوقاتش هست كه آنها را برگزيند و اختيار كند؟

گفتند بلى.پرسيديم بچه دليل؟گفتند خداوند در قرآن فرمايد:و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة من امرهم.سپس از آنها پرسيديم نيكان‏چه كسانى‏اند؟گفتند پرهيزكارانند .گفتم بچه دليل؟گفتند فرمايش خداوند است كه:ان اكرمكم عند الله اتقيكم.

گفتيم آيا خدا را ميرسد كه از ميان پرهيزكاران هم بهترين آنها را برگزيند؟گفتند بلى مجاهدين را كه با مال و جانشان جهاد ميكنند بدليل قول خداوند تعالى كه فرمايد:فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة.

سپس گفتيم آيا خدا را نيكانى از مجاهدين هم هست؟همه گفتند بلى كسانى از مجاهدين كه بجهاد سبقت گيرند از بقيه برترند بدليل آيه:لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل.

ما اين سخنان را از آنها قبول كرديم زيرا هر دو گروه در آنها وحدت نظر داشتند و تا اينجا دانستيم كه بهترين مردم سبقت كنندگان در جهادند.

باز از آنها پرسيديم كه آيا خدا را فرقه‏اى هم هست كه بهتر از آنها باشد؟

گفتند بلى آنهائى كه در جهاد رنج و تعب زياد تحمل كردند و طعن و ضرب و قتلشان در راه خدا بيشتر از ديگران بود بدليل آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره.

ما هم اين سخن را از آنها قبول كرديم و دانستيم و شناختيم كه بهترين نيكان كسانى‏اند كه رنج و تعب آنها در جهاد فزونتر و جانفشانيشان در راه خدا بيشتر و از دشمنان زياد كشنده باشند. (اين مطلب كه معلوم شد) از آنها در باره اين دو مرد يعنى على بن ابى طالب و ابو بكر پرسيديم كه كداميك از آندو تن رنج و تعبش در جنگ بيشتر و بلاء و گرفتاريش در راه خدا فزون‏تر بود؟هر دو فرقه اجماع كردند كه على بن ابيطالب طعن و ضربش بيشتر و جنگش شديدتر بود و او هميشه از دين خدا و از پيغمبر دفاع ميكرد بنا بر اين از آنچه گفتيم ثابت شد كه باجماع هر دو گروه و بدلالت كتاب و سنت على عليه السلام افضل است.

باز از آنها سؤال كرديم كه از متقين كدام بهتراند؟گفتند آنها كه از پروردگارشان ميترسند چنانكه خداوند فرمايد:اعدت للمتقين الذين يخشون ربهم سپس از آنها پرسيديم چه كسانى از خدا ميترسند؟

گفتند علماء بدليل آيه:انما يخشى الله من عباده العلماء.باز از آنهاپرسيديم كه داناترين مردم كيانند؟گفتند آنكه داناتر باشد بعدل،و هدايت كننده‏تر باشد بسوى حق و سزاوارتر باشد باينكه متبوع باشد نه تابع بدليل فرمايش خداى تعالى:يحكم به ذوا عدل منكم كه حكومت را بصاحبان عدل قرار داده است.

ما اين سخن را نيز از آنها قبول كرديم و سپس پرسيديم كه داناترين مردم بعدل كيست؟گفتند آنكه بيشتر دلالت كند بعدل.پرسيديم چه كسى از مردم بعدل بيشتر دلالت ميكند گفتند آنكه بيشتر بحق هدايت ميكند و شايسته‏تر باشد كه متبوع گردد نه تابع بدليل قول خداى تعالى :افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى. (آيا آنكه بسوى حق هدايت ميكند براى متابعت سزاوارتر است يا آنكه خود راه را نميداند مگر اينكه هدايت شود) .

بنا بر اين كتاب خدا و سنت پيغمبر و اجماع هر دو فرقه دلالت ميكنند بر اينكه افضل امت پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب است زيرا كه جهادش از همه بيشتر است در نتيجه از همه اتقى است و چون اتقى است پس اخشى است و چون اخشى است لذا از همه اعلم است و چون اعلم است پس،از همه بيشتر بعدل دلالت ميكند و چون اعدل است پس بيشتر از همه،امت را بسوى حق دعوت مينمايد و در نتيجه سزاوارتر است كه متبوع و حاكم باشد نه تابع و محكوم . (20)

پى‏نوشتها:

يعنى على عليه السلام مانند ابوبكر نبود كه در غار دلش بلرزد از ترس(مشركين مكه) و روز بدر در سايبان پنهان شود و جنگ نكند.

(11) سوره نساء آيه 95

(12 و 13) سوره هل اتى آيه 8 و 9

(14) حديث مرغ بريان در كتب عامه من جمله در مناقب ابن مغازلى ص 156ـو ينابيع المودة ص 56 نقل شده است.

(15) سوره توبه آيه 40

(16) سوره كهف آيه 37

(17) سوره برائت آيه 25 و 26

(18) باز هم حقانيت و استحقاق على عليه السلام براى جانشينى پيغمبر صلى الله عليه و آله از سخن آنان اثبات ميشود زيرا تنها كسى كه تمام مسلمين(اعم از شيعه و سنى) بر او اتفاق كرده‏اند على عليه السلام است ولى ديگران فقط مورد قبول اهل سنت بوده و شيعيان آنها را قبول ندارند.

(19) عيون اخبار الرضا باب 44ـعقد الفريد جلد 2 ص 125

(20) كشف الغمه ص 12ـ 13

در نفى امامت از غير على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

ليس من اذنب يوما بامام كيف من اشرك دهرا و كفر؟

(از قصيده ملا مهر على خويى)

چنانكه در فصل يكم اين بخش بثبوت رسيد موضوع امامت موهبت و منصب الهى است و اين مقام بظالمين نميرسد زيرا خداوند در برابر تقاضاى حضرت ابراهيم كه عرض كرد از ذريه من هم امامانى قرار بده فرمود:لا ينال عهدى الظالمين (1) يعنى عهد من (امامت) بظالمين نميرسد و منظور از ظلم در اين آيه تنها ستم بديگرى نيست بلكه ظلم در برابر عدل و بمعناى وسيع آن بكار رفته است همچنانكه در تعريف عدل ميگويند قرار دادن هر چيزى در جاى خود او ظلم نيز قرار دادن هر چيزى در جاى غير خود ميباشد و بالاترين درجه آن شرك بت پرستى بجاى توحيد و خدا پرستى است كه خداوند فرمايد:ان الشرك لظلم عظيم و همچنين فرمايد:

الكافرون هم الظالمون.و چون خلفاى ثلاثه پيش از اسلام كافر و بت پرست بودند لذا جزو ظالمين محسوب شده و شايستگى امامت را نداشته‏اند بر خلاف على عليه السلام كه ايمان او از فطرت بوده و لحظه‏اى بت را سجده نكرده بود چنانكه شيخ سليمان بلخى از ابن سعد روايت ميكند كه آنحضرت هرگز در كوچكى بتها را نپرستيد و بهمين جهت در باره او گويند كرم الله وجههـلم يعبد الاوثان قط فى صغره و من ثمة يقال فيه كرم الله وجهه (2) .

همچنين ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود دعاى ابراهيم كه بخداوند عرض كرد:و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (3) . (و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان) شامل حال من و على شد كه هيچيك از ما بت را سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (4) .ممكن است اعتراض گردد و گفته شود كه خلفا پس از تشرف بدين اسلام از كفر و شرك خارج شده و موحد گشتند و در اينصورت جزو ظالمين نميباشند.

پاسخ اينست كه اولا صيغه لا ينال در آيه لا ينال عهدى الظالمين فعل مستقبل منفى است و شامل تمام اوقات و ازمنه آينده است و اگر استثنائى در كار باشد دخول آن در حكم مستثنى منه واجب است چنانچه از كفر زمان پيش از اسلام خلفاء صرف نظر شود در اينصورت آيه مباركه بدين ترتيب گفته ميشد:لا ينال عهدى الظالمين الا بعد ترك الظلم.ولى چون استثنائى بر آن وارد نشده است بنا بر اين كسى يك لحظه هم كافر و ظالم باشد عهد خدا (امامت) باو نميرسد همچنانكه شاعر گويد:

ليس من اذنب يوما بامام‏ 
كيف من اشرك دهرا و كفر

ثانيا خلفاء پس از تشرف باسلام هم مرتكب ظلم بمعنى وسيع و عمومى آن شدند زيرا خداوند در سوره مائده فرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون.همچنين در آيه قبل از اين آيه مى‏فرمايد :

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون.و باز در همان سوره ميفرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون (5) .

اگر چه اين آيات در مورد يهود و نصارا نازل شده ولى چون تقييدى بكار نرفته لذا مطلقيت آنها براى هميشه محفوظ است و از مضمون آيات مزبور استنباط ميشود كه هر كس بر خلاف دستورات خدا حكم كند او ظالم و كافر و فاسق خواهدبود و در نتيجه با توجه بمفاد آيه لا ينال عهدى الظالمين شايستگى احراز مقام امامت يعنى خلافت الهيه را نخواهد داشت زيرا فاقد عصمت خواهد بود بعضى از علماى عامه نيز مانند بيضاوى و زمخشرى باين عقيده هستند كه امامت بمشرك و فاسق نميرسد.

خلفاى ثلاثه در زمان تصدى مقام خلافت علنا در مواردى بر خلاف آيات قرآن حكم كرده و عقيده و نظر خود را بر گفته خدا و پيغمبر مقدم داشتند و بعبارت ديگر اجتهاد در برابر نص نمودند كه آنرا بدعت گويند.در صحيح مسلم و صحيح بخارى كه از كتب معتبر اهل سنت است وارد شده است كه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دخترش فاطمه عليها السلام پيش ابو بكر رفت و مطالبه ارث پدرش را نمود (6) .

ابو بكر گفت پيغمبر فرموده است كه:نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركنا فهو صدقة يعنى ما گروه پيغمبران ارث نميگذاريم و هر چه از ما باقى بماند صدقه است.

از تجزيه و تحليل مضمون اين حديث جعلى كه سخن ابو بكر بود مخالفت او با قرآن و همچنين عدم شايستگى وى براى جانشينى پيغمبر اكرم واضح و آشكار ميگردد زيرا:

اولا خداوند در قرآن كريم فرمايد:و ورث سليمان داود (7) . (سليمان از پدرش داود ارث برد) و باز از قول زكريا فرمايد:فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من ال يعقوب (8) . (زكريا بخداوند عرض ميكند كه بمن فرزندى عطا كن كه از من و آل يعقوب ارث برد) .اگر بقول ابو بكر پيغمبران ارث باقى نميگذارند جواب اين آيه‏ها چيست؟اكنون ميگوئيم مطلب از سه حال خارج نيست يا بايد بگوئيم ابو بكر اين حديث را جعل نمود و عملا با قرآن مخالفت كرد در اينصورت‏باستناد مفاد آيات سوره مائده كه گذشت ظالم و كافر محسوب شده و حق امامت را ندارد.يا بايد بگوئيم ابو بكر حديث را جعل نكرد و در قول خود صادق بود در اينصورت (نعوذ بالله) بايد خود پيغمبر بر خلاف قرآنى كه بر او وحى شده سخنى فرموده باشد و اين هم كه محال است.شق ثالث اينست كه بگوئيم ابو بكر حديث را جعل نمود ولى نميدانست كه اين حديث با آيات قرآن منافات دارد (يعنى عمدا مخالفت قرآن را ننمود) در اينصورت نيز ابو بكر هم تهمت و دروغ به پيغمبر بسته كه حديث جعلى را باو نسبت داده است و هم عدم شايستگى خود را براى جانشينى آنحضرت ثابت كرده است زيرا كسيكه از قرآن اين قدر بى اطلاع باشد كه چنين آيه‏هائى را كه در مورد پيغمبران است نداند چگونه چنين كسى در مسند پيغمبر نشسته و در كليه احكام و مسائل شرعى حكومت ميكند؟

ثانيا وقتى حضرت زهرا عليها السلام با احتجاج كوبنده خود او را محكوم و مجاب كرد كه چرا به پدر من تهمت مى‏بندى ابو بكر از آن عليا مخدره براى اثبات دعوى خويش شاهد خواست اين امر نيز دليل ديگر بر مخالفت ابو بكر با قرآن است زيرا شاهد از كسى خواسته ميشود كه بصحت قول او اعتماد نشود در حاليكه فاطمه عليها السلام بحكم آيه تطهير معصومه بوده و رد دعوى او رد قول خدا و تكذيب و انكار آيه تطهير است.

ثالثا يكى از شهود فاطمه خود على عليه السلام بود ولى شهادت آنحضرت بعلت اينكه شوهر فاطمه است مورد قبول ابو بكر واقع نشد در اينجا نيز ابو بكر علاوه بر اينكه رد آيه تطهير را نمود (چون على عليه السلام نيز مشمول مفاد آيه مزبور ميباشد) با آيات ديگرى نيز مانند آيه 43 سوره رعد و آيه 17 سوره هود مخالفت كرده است زيرا همچنانكه در فصل دوم اين بخش اشاره شد خداوند در آيات مزبور على عليه السلام را شاهد رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله معرفى نموده است كه ما هم در نقل روايات مربوط بآن آيات بمنابع اهل سنت استناد كرده‏ايم حالا علت اين امر را كه ابو بكر بچه جرأتى شاهدى را كه از طرف خدا تعيين گرديده قبول نكرده است جز مخالفت با خدا و قرآن چيز ديگرى نميتوان گفت!

يكى ديگر از مخالفت‏هاى ابو بكر با قرآن حذف المؤلفة قلوبهم در آيهـايست كه براى محل‏هاى مصرفى زكوة تعيين شده است خداوند در قرآن كريم فرمايد:

انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله (9) .

يعنى زكوة را بايد منحصرا براى فقرا و مساكين و جمع آورى كنندگان آن و براى كسانى كه دلهايشان باسلام الفت گيرد (تا در نتيجه دلگرم شده و قبول اسلام نمايند) و براى آزاد كردن بندگان و براى قرض داران (كه از اداى آن عاجزند) و براى هر كارى در راه خدا و براى ابن السبيل مصرف نمود و اين فريضه‏اى است از جانب خدا.

در كتب عامه من جمله در كتاب الجوهرة النيرة كه در فقه حنفى تدوين شده نقل گرديده است كه ابو بكر برهنمائى عمر المؤلفة قلوبهم را كنار گذاشت و سنيان آنرا حكم اسقاط گويند يعنى اگر كسى زكوة را بدين مصرف رساند ذمه‏اش برى نميشود!

خداوند عقد منقطع (صيغه) را طى آيه شريفه فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة (10) .

جائز و حلال فرموده است ولى عمر در دوران خلافت خويش متعه زن و متعه حج را با اينكه خود بوقوع آنها در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اعتراف مينمود تحريم كرد و مرتكب را هم بكيفر و عقوبت تهديد نمود و اين مطلب در كتب عامه با مختصر اختلافى در كلمات و الفاظ وارد گشته است در صحيح مسلم از جابر بن عبد الله نقل شده است كه عمر بالاى منبر رفت و گفت:متعتان كانتا على عهد رسول الله محللتان فانا انهى عنهما و اعاقب عليهما متعة الحج و متعة النساء.يعنى دو متعه در زمان رسول خدا حلال بودند من از آندو ممانعت ميكنم و مرتكب‏آنرا بكيفر ميرسانم آندو،متعه حج و متعه زن است.

در سنن بيهقى از مسلم بن ابى نضره روايت شده است كه بجابر گفتم ابن زبير از متعه نهى ميكند و ابن عباس امر مينمايد جابر گفت ما با رسول خدا تمتع كرديم ابو بكر هم با ما بود عمر كه بخلافت رسيد گفت پيغمبر همين پيغمبر و قرآن همين قرآنست ولى دو متعه كه در زمان پيغمبر بود من از آنها نهى ميكنم و هر كه مرتكب آنها شود مورد كيفر قرار ميدهم يكى متعه زن است بر كسى كه نكاح منقطع كند دست نيابم جز اينكه سنگسارش ميكنم و ديگرى متعه حج.

در صحيح ترمذى نقل شده كه كسى از پسر عمر متعه حج را پرسيد پاسخ داد حلال است،سائل گفت پدرت از آن نهى كرده!گفت بگو ببينم اگر پدرم از چيزى نهى كرد ولى رسول خدا آنرا انجام داد تو از كدام آندو پيروى ميكنى؟سائل گفت از رسول خدا صلى الله عليه و آله پسر عمر گفت پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آنرا بجا آورده است (11) .

ما در اينجا از اهل سنت مى‏پرسيم مگر احكام شريعت مقدسه اسلام تا ابد پايدار نيست؟و مگر حلال و حرام پيغمبر تا روز قيامت حلال و حرام نيست؟مگر واضع قوانين در اديان الهيه خود خداوند نيست؟

اهل تشيع كه امام را معصوم و نماينده الهى ميدانند چنين اختيارى را براى او قائل نيستند كه احكام شرع را تغيير دهد و يا نسخ و جعل كند بلكه او را مبين و مفسر و مترجم احكام دين و آيات قرآن ميدانند اما اهل سنت كه بعصمت خليفه هم معتقد نبوده و آنرا من در آورى و باجماع مشتى عوام الناس ميدانند چگونه چنين اختيارى را براى او جائز ميدانند كه هر چه خاطر مباركشان خواست در احكام شريعت دخل و تصرف كنند و حتى پارا فراتر گذاشته صراحة اقرار بمخالفت پيغمبر نمايند.؟

خداوند در قرآن كريم به پيغمبرش فرمايد:قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما يوحى الى انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم‏عظيم (12) . (اى پيغمبر بآنها بگو من مجاز نيستم كه از پيش خود قرآن را تبديل كنم من پيروى نميكنم مگر آنچه بمن وحى ميشود و من از عذاب روز بزرگ ميترسم كه پروردگارم را نافرمانى كنم .) پس جائيكه خود پيغمبر نتواند وحى الهى را تغيير و تبديل كند و در اينمورد از عذاب روز قيامت بترسد جناب خليفه چگونه بخود اين اجازه را داده است؟

از مخالفتهاى ديگر عمر با قرآن سه طلاقه كردن زن است در يك مجلس كه گفت مردم استعجال دارند و خوبست فاصله ميان آنها نباشد يعنى اگر مردى بزنش بگويد:طلقتك ثلاثا كافى است كه او را سه طلاق داده باشد در صورتيكه اگر مردى هم بدانگونه گفته باشد اين سخن يك طلاق بيشتر محسوب نميشود چنانكه در تفسير الدرـالمنثور است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مردى كه زنش را طلاق داده و محزون بود پرسيد او را چگونه طلاق دادى؟عرض كرد او را در يك مجلس سه طلاق دادم فرمود اين يك طلاق است اگر ميخواهى باو رجوع كن.و آيه الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان (13) دلالت دارد كه اين طلاقها بايد متفرق و از هم فاصله داشته باشند.

عمر در آيه مربوط بوضوء نيز مخالفت كرده و دستور داده است كه بجاى مسح پا آنرا بشويند .

اما در باره مخالفتهاى عثمان با دستورات الهى و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله نيازى بتوضيح نيست و اين مرد كار را بجائى رسانيد كه خود مسلمين بخانه‏اش ريخته و مقتولش ساختند .

مخالفتهاى خلفاء با احكام قرآن در كتب عامه و خاصه بطور تفصيل نوشته شده و ما فقط بذكر اين چند فقره اكتفا كرديم و طالبين ميتوانند بكتاب نفيس النص و الاجتهاد تأليف علامه سيد شرف الدين مراجعه نمايند كه در آنكتاب تمام مخالفتهاى اهل بدعت تفصيلا قيد شده و تحت عنوان (اجتهاد در مقابل نص) بفارسى نيز ترجمه شده است.

بعضى از علماى تسنن را مانند ابن حجر عقيده بر اينست كه چون صحابه پيغمبر من جمله خلفاء مجتهد بوده‏اند لذا اين تغيير و تبديل بمقتضاى شرايط اجتماعى بعمل آمده و بفرض اينكه اجتهاد آنان بر خلاف دستورات شرع باشد چون خطايشان عمدى نبوده معذور ميباشند!!

پاسخ اينست كه اولا هيچ دليلى در دست نيست كه همه صحابه مجتهد باشند و بفرض صحت مطلب آن صحابى مورد اكرام است كه تابع دستورات پيغمبر باشد و الا منافقين نيز كه در مذمتشان سوره‏اى نازل شده در ميان صحابه بوده‏اند.ثانيا از شرايط اجتهاد داشتن ملكه عدالت است و آن با ظلمى كه از ناحيه خلفاء سر زده است تناقض و منافات دارد.ثالثا اجتهاد در مواردى است كه نصى نباشد و يا نص اجمال و اطلاق داشته و بر اساس قواعد مسلمه احتياج باظهار نظر شود و اين اجتهاد هم در صورتى صحيح است كه بر وفق كتاب خدا و سنت پيغمبر بوده و در جهت مخالف نص صريح نباشد و منظور از نص در اصطلاح فقه گفتار صريح خدا (قرآن) و سنت سنيه و سخنان روشن پيغمبر است كه توسط راويان احاديث بدست مردم رسيده است بنا بر اين اجتهاد در مقابل نص مقدم داشتن نظر شخصى است بر فرمان خدا و دستور پيغمبر و اين همان بدعت است كه شرعا و عقلا بطلان آن روشن و چنين مجتهدى مشمول مفاد آيات 44 و 45 و 47 سوره مائده كه در اول اين فصل بدانها اشاره گرديد خواهد بود.

نتيجه‏اى كه از مباحث اين فصل بدست ميآيد اينست كه خلفاء چه در دوران جاهليت بعلت بت پرستى و چه پس از تشرف باسلام بعلت نا فرمانى و مخالفت با دستورات خدا بمدلول آيه لا ينال عهدى الظالمين شايستگى مقام امامت را كه يك موهبت الهى و توأم با عصمت و طهارت است نداشته‏اند و خلافت آنان مانند حكومتهاى بشرى صورى و ظاهرى بوده است و چنين خلافتى ربطى بامامت كه همان خلافت الهيه بوده و مخصوص ائمه اثنى عشر عليهم السلام است ندارد .

پى‏نوشتها:

(1) سوره بقره آيه .124

(2) ينابيع المودة ص .280

(3) سوره ابراهيم آيه .35

(4) مناقب ابن مغازلى ص .276

(5) سوره مائده آيه 45 و 44 و .47

(6) مقصود استرداد فدك بود كه ابوبكر آنرا متصرف شده بود و ما در فصل سوم بخش دوم(خلافت ابوبكر) در اينمورد توضيحات لازمه را داده‏ايم.

(7) سوره نمل آيه 16

(8) سوره مريم آيه 6

(9) سوره توبه آيه 60

(10) سوره نساء آيه 24ـپس از آنكه از آنها تمتع برديد مزد آنها(مهرشان) را بدهيد كه واجب است.

(11) تفسير الميزان جلد 2

(12) سوره يونس آيه 15

(13) سوره بقره آيه .229

نظر رجال عامه و ديگران در باره على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

لو ان المرتضى ابدى محله لخر الناس طرا سجدا له (شافعى)

در دو فصل گذشته آيات و احاديثى چند در مورد ولايت و فضيلت على عليه السلام از كتب معتبره عامه نقل گرديد و هيچگونه استنادى بكتب و مدارك اماميه بعمل نيامد تا حقيقت امر بر همگان روشن شود و جاى مناقشه و مغالطه بر كسى باقى نماند در اين فصل نيز بعقيده و نظر شخصى بعضى از رجال و علماى اهل سنت در باره على عليه السلام اشاره مينمائيم.

ابن ابى الحديد دانشمند بزرگ معتزلى در اوائل شرح نهج البلاغه چنين ميگويد:

چه گويم در باره مردى كه دشمنانش بفضل و برترى او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه بهر حيله و تدبيرى آن نور ايزدى را خاموش سازند لذا دست بتحريف حقائق زده و در صدد عيب جوئى در آمدند و در تمام منابر او را لعن كردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلكه محبوس و مقتول ساختند و از نقل هر گونه حديث و روايتى كه متضمن فضيلت و بلند آوازى او بود مانع شدند!اما هر كارى كردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانكه مشك را هر قدر پوشيده دارند عطرش آشكار گردد و آفتاب را با كف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمى (در اثر نابينائى) نبيند چشمهاى ديگر آنرا ادراك نمايند.و چه گويم در حق مردى كه هر گونه فضيلتى بدو منسوب و او رئيس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زينت و شرافت باو است و هر كس هر چه از علوم و دانشها اكتساب كرده باشد از خرمن علوم او خوشه چينى‏كرده است و معلوم است كه اشرف علوم و دانشها علم الهى است زيرا شرف علم بشرف معلوم است و اين علم الهى از كلمات حكيمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گرديده و ابتداء و انتهايش از او است.

گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نيز شاگرد پدرش محمد حنفيه بوده و محمد نيز پسر على عليه السلام است كه از درياى بيكران علوم آنجناب استفاده كرده است.و اما طائفه اشعريه اين گروه نيز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعرى بوده و او هم شاگرد ابو على جبائى است كه خود يكى از مشايخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت كسب دانش كرده‏اند و اماميه و زيديه هم كه انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشكار است.

و از جمله علوم علم فقه است و هر فقيهى كه در اسلام است خوشه چين خرمن فقاهت او است،فقهاى حنفى مانند ابو يوسف و محمد و غير آنها از ابو حنيفه اخذ فقه كرده‏اند و اما شافعى كه فقيه بزرگى است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نيز بابو حنيفه برگشت ميكند.

و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعى آموخته و در اينصورت فقه او نيز بابو حنيفه بر ميگردد و ابو حنيفه خود از شاگردان حضرت صادق عليه السلام است و فقه آنجناب نيز بوسيله پدرانش بعلى عليه السلام منتهى ميشود.

و اما مالك بن انس از ربيعة الرأى و او نيز از عكرمه،عكرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت على عليه السلام تلمذ نموده است (كه او را حبر امت گويند) و هنگاميكه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمويت على عليه السلام بچه ميزان است گفت كنسبة قطرة من المطر الى البحر المحيط.مانند قطره بارانى نسبت بدرياى بى پايان (1) !ابن ابى الحديد پس از مدح و توصيف فراوان على عليه السلام از نظر فضائل نفسانى چون شجاعت و سخاوت و عبادت و ديگر صفات عاليه انسانى و سجاياى اخلاقى مينويسد چه بگويم در باره مردى كه بر تمام مردم بهدايت سبقت جست و بخدا ايمان آورده و او را پرستش نمود در حاليكه تمام مردم روى زمين سنگ را مى‏پرستيدند و منكر خالق بودند.هيچكس جز رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر آنحضرت در توحيد سبقت نگرفت و اكثر اهل حديث معتقدند كه او اول كسى است كه از پيغمبر تبعيت كرده و ايمان آورده است و جز عده قليلى در اين امر اختلاف نكرده‏اند و او خود فرمود انا الصديق الاكبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صليت قبل صلواتهم.يعنى من صديق اكبر و فاروق اولم كه پيش از اسلام مردم اسلام آوردم و پيش از نماز آنها نماز خواندم. (2)

ابن ابى الحديد چند صفحه پس از نوشتن اين مطالب ميگويد:فلا ريب عندنا ان عليا عليه السلام كان وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و ان خالف فى ذلك من هو منسوب عندنا الى العناد (3) .يعنى در نزد ما شكى نيست كه على عليه السلام وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است اگر چه كسى كه در نزد ما از اهل عناد باشد با اين امر مخالف باشد.همچنين ابن ابى الحديد در مدح على عليه السلام هفت قصيده طولانى و غرا سروده است كه به القصائد السبع العلويات معروف است در قصيده اولى كه مربوط بفتح خيبر است ضمن مذمت شيخين چنين گويد :

و ما انس لا انس اللذين تقدما 
و فرهما و الفرقد علما حوب‏ 
و للراية العظمى و قد ذهبا بها 
ملابس ذل فوقها و جلابيب‏ 
يشلهما من ال موسى شمر دل‏ 
طويل نجاد السيف اجيد يعبوب‏ 
يمج منونا سيفه و سنانه‏ 
و يلهب نارا غمده و الانابيب‏ 
عذرتكما ان الحمام لمبغض‏ 
و ان بقاء النفس للنفس محبوب‏ 
ليكره طعم الموت و الموت طالب‏ 
فكيف يلذ الموت و الموت مطلوب‏ 
دعا قصب العليا يملكها امروء 
بغير افاعيل الدنائة مقضوب‏ 
يرى ان طول الحرب و البؤس راحة 
و ان دوام السلم و الخفض تعذيب‏ 
فلله عينا من راه مبارزا 
و للحرب كأس بالمنية مقطوب‏ 
جواد علا ظهر الجواد و اخشب‏ 
تزلزل منه فى النزال الاخاشيب‏ 
و اصلت فيها مرحب القوم مقضبا 
جرازا به حبل الامانى مقضوب‏ 
فاشربه كأس المنية احوس‏ 
من الدم طعيم و للدم.شريب (4) .

ترجمه ابيات:

ـو آنچه را كه فراموش كنم فرار كردن اين دو نفر را فراموش نميكنم با اينكه ميدانستند كه فرار از جنگ گناه است.

ـپرچم بزرگ و با افتخار پيغمبر را با خود بردند ولى (در اثر گريختن) لباس ذلت و خوارى بدان پوشانيدند.

ـقهرمان قويدلى از آل موسى (مرحب) آندو را راند در حاليكه تيغ تيز و بلندى در دست داشت و بر اسبى چالاك سوار بود.

ـشمشير و نيزه او مرگ ميريخت و از غلاف تيغش آتش زبانه ميكشيد (آنها چون مرحب را چنين ديدند فرار كردند) .

ـمن عذر شما دو نفر را (كه از ترس مرحب فرار كرديد) مى‏پذيرم زيرا هر كسى مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگى است.

ـبا اينكه هر وقت مرگ بسراغ شما ميآيد آنرا دوست نداريد آنوقت چگونه ممكن است خود بسراغ مرگ رويد و از آن لذت ببريد؟ـشما (دو تن مرد اين ميدان نيستيد بهتر كه) آنرا ترك گوئيد و بگذاريد راد مردى (على عليه السلام) آنرا مالك شود كه هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگيش ننشسته است.

ـاو چنان كسى است كه طول جنگ و سختى را راحتى ميداند و دوام مسالمت و گوشه نشينى را رنج و عذاب ميشمارد.

ـخوشا بحال چشمى كه او را در حال جنگ و مبارزه بيند با اينكه در جنگ كاسه مرگ لبريز است.

ـبخشنده قويدلى كه سوار بر اسب تيز دو بوده و بهنگام جنگ كوه‏ها (از ترس او) بلرزه در آيند.

ـو مرحب در آنجنگ شمشير برنده‏اى را كشيده بود كه ريسمان آرزوها بوسيله آن (در اثر كشته شدن آرزو كنندگان) قطع ميشد.

ـپس شجاع پر دلى (على عليه السلام) كاسه مرگ را باو نوشانيد و او در جنگها (براى احياى حق) بسيار رزمنده و كشنده بود.همچنين در قصيده خامسه كه در وصف آنحضرت سروده چنين گويد :

هو النبأ المكنون و الجوهر الذى‏ 
تجسد من نور من القدس زاهر 
و وارث علم المصطفى و شقيقه‏ 
اخا و نظيرا فى العلى و الاواصر 
الا انما الاسلام لو لا حسامه‏ 
كعفطة عنز او قلامة حافر 
الا انما التوحيد لو لا علومه‏ 
كعرضة ضليل و نهبة كافر 
هو الاية العظمى و مستنبط الهدى‏ 
و حيرة ارباب النهى و البصائر 
تعاليت عن مدح فابلغ خاطب‏ 
بمدحك بين الناس اقصر قاصر 
اذا طاف قوم فى المشاعر و الصفا 
فقبرك ركنى طائفا و مشاعرى‏ 
و ان ذخر الاقوام نسك عبادة 
فحبك اوفى عدتى و ذخائرى‏ 
و ان صام ناس فى الهواجر حسبة 
فمدحك اسنى من صيام الهواجر 
نصرتك فى الدنيا بما استطيعه‏ 
فكن شافعى يوم المعاد و ناصرى (5) .

ترجمه ابيات:

ـاوست خبر مكنون (كه جز خدا سر آنرا كس نداند) و چنان ذاتى كه از نور تابان عالم قدس در اين دنيا قبول تن نموده است.

و وارث علم پيغمبر صلى الله عليه و آله و برادر اوست و در علو مقام و اخلاق كريمه نظير و مانند اوست.

ـبدانكه اگر شمشير او نبود اسلام از بى ارزشى مانند آب بينى بز و يا مثل تراشيده سم بود (اگر جانفشانى او در غزوات نبود اسلام رواج نميگرفت و در نظر مشركين همچنان بى اهميت و بى ارزش بود) .

ـبدانكه اگر علوم او نبود علم توحيد در معرض شخص گمراه قرار گرفته و غارت شده كافر بود .

ـاو آيت بزرگ خدا و استنباط كننده هدايت است كه صاحبان عقل و بصيرت در وجود او بحيرت افتاده‏اند.

ـتو از مدح و توصيف بالاترى و بليغ‏ترين خطيب موقع مدح تو در ميان مردم عاجزترين درماندگان است.

ـزمانيكه گروهى بهنگام حج در مشاعر و صفا طواف ميكنند قبر تو هم ركن و مشاعر من است كه آنجا طواف ميكنم.

ـو اگر گروههائى از مردم براى آخرت خود عبادتى ذخيره ميكنند پس بهترين و كافى‏ترين توشه و ذخيره من محبت تست.

و اگر مردم در شدت گرما براى رضاى خدا روزه ميگيرند پس مدح تو بالاتر از روزه روزهاى گرم است.

ـبآنچه استطاعت داشتم در دنيا ترا (با مدح و تمجيد) يارى نمودم پس تو هم در روز رستخيز شفيع و كمك من باش.و باز در قصيده فتح مكه چنين گويد:

طلعت على البيت العتيق بعارض‏ 
يمج نجيعا من ظبى الهند احمرا 
و اظهرت نور الله بين قبائل‏ 
من الناس لم يبرح بها الشرك نيرا 
رقيت باسمى غارب احدقت به‏ 
ملائك يتلون الكتاب المسطرا 
بغارب خير المرسلين و اشرف‏ 
الانام و ازكى ناعل وطأ الثرى‏ 
فسبح جبريل و قدس هيبة 
و هلل اسرافيل رعبا و كبرا 
فتى لم يعرق فيه تيم بن مرة 
و لا عبد اللات الخبيثة اعصرا 
و لا كان معزولا غداة برائة 
و لا عن صلوة ام فيها مؤخرا 
و لا كان يوم الغار يهفو جنانه‏ 
حذارا و لا يوم العريش تسترا 
حلفت بمثواه الشريف و تربة 
احال ثراها طيب رياه عنبرا 
لاستنفدن العمر فى مدحى له‏ 
و ان لا منى فيه العذول فاكثرا
(6)

ترجمه ابيات:

ـبا لشگرى انبوه كه از تيزى شمشيرهايشان خون ميچكيد (بدون اطلاع قبلى) وارد مكه گرديدى .

ـو در ميان طوائفى از مردم كه هنوز مشرك و بت پرست بودند نور (دين) خدا را ظاهر و آشكار نمودى.

ـبه بلندترين شانه‏اى (بدوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن هبل) بالا رفتى و در حاليكه فرشتگان كتاب مسطور را ميخواندند نظاره ميكردند.

ـبدوش بهترين پيغمبران و اشراف مردمان (كائنات) و پاكيزه‏ترين كفش پوشى كه راه رفته بر خاك.

ـپس (براى بت شكنى تو) جبرئيل از هيبت و شكوه تو تسبيح كرد و تقديس نمود و اسرافيل هم از روى رعب تهليل و تكبير گفت.ـجوانمردى كه در نسب او تيم بن مرة (قبيله ابو بكر) مدخليت ندارد و هرگز در تمام روزگارش لات خبيثه را پرستش نكرده است.

ـو نه (مانند ابو بكر) از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد شروع آنرا كرده بود بر كنار گرديد.

ـاو مانند ابو بكر نبود كه در غار (با اينكه پيغمبر در كنارش بود از ترس مشركين) دلش بلرزد و يا در سايبان بدر پنهان شود و جنگ نكند.

ـسوگند ميخورم بجايگاه شريف آنحضرت و بخاكى كه بوى خوش آن مثل عنبر است.

ـهر آينه عمر خود را در مدح آنحضرت تمام ميكنم اگر چه مرا ملامت كند كسى كه بسيار ملامت كننده باشد.

شافعى هم كه يكى از پيشوايان چهار فرقه اهل سنت است در باره حضرت امير عليه السلام چنين گويد:

قيل لى قل فى على مدحا 
ذكره يخمد نارا مؤصده‏ 
قلت لا اقدر فى مدح امرء 
ضل ذو اللب الى ان عبده‏ 
و النبى المصطفى قال لنا 
ليلة المعراج لما صعده‏ 
و ضع الله بكتفى يده‏ 
فاحس القلب ان قد برده‏ 
و على واضع اقدامه‏ 
فى محل وضع الله يده.

ترجمه ابيات:

ـبمن گفته شد كه در باره على مدح بگو كه ذكر او آتش شعله‏ور (دوزخ) را خاموش ميكند.

ـگفتم توانائى مدح كسى را ندارم كه در باره او شخص صاحب عقل بگمراهى افتاده تا جائيكه او را پرستش نموده است!

ـو پيغمبر برگزيده صلى الله عليه و آله بما فرمود كه در شب معراج چون‏بالا رفت.

ـخداوند دست خود را بدوش او نهاد كه قلب وى احساس آرامش نمود.

ـو على پاى خود را در محلى گذاشت كه خداوند دست عنايتش را در آنجا نهاده بود (اشاره است ببالا رفتن على عليه السلام روى دوش پيغمبر صلى الله عليه و آله براى شكستن بت هبل) .

همچنين شافعى در باره آنحضرت گويد:

احب عليا لا ابالى و ان فشا 
و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء 
انا عبد لفتى انزل فيه هل اتى‏ 
الى متى اكتمه،اكتمه الى متى.

ـعلى را دوست دارم (و از دشمنان) باك ندارم اگر چه آشكار شود و اين دوستى فضل خدا است كه بهر كه خواست ميدهد.

ـمن بنده آن جوانمردى هستم كه سوره هل اتى در شأن او نازل شده تا كى آنرا پنهان كنم و تا كى آنرا بپوشانم.و باز در مدح خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله گويد:

اذا فى مجلس ذكروا عليا 
و شبليه و فاطمة الزكية 
يقال تجاوزوا يا قوم هذا 
فهذا من حديث الرافضية 
هربت الى المهيمن من اناس‏ 
يرون الرفض حب الفاطمية 
على ال الرسول صلوة ربى‏ 
و لعنته لتلك الجاهلية

ـزمانيكه در مجلسى على و حسنين و فاطمه عليهم السلام ذكر ميشوند.

ـگفته ميشود كه اى قوم از اين سخنان بگذريد كه اينها از سخنان رافضى‏ها است.

ـبسوى خداوند مهيمن ميگريزم از مردمى كه دوستى اولاد فاطمه را رفض مى‏بينند.

ـدرود پروردگار من بر اولاد رسول صلى الله عليه و آله باد و لعنت او برچنين جاهليتى .

عمرو عاص نيز در مدح على عليه السلام قصيده‏اى دارد معروف بجلجليه كه در آن بماجراى روز غدير اشاره كرده و ولايت آنحضرت را تصديق و تأييد كرده است و جريان امر بدينقرار بوده كه پس از آنكه عمرو عاص چنانكه سابقا اشاره شد از جانب معاويه بحكومت مصر منصوب گرديد معاويه از او تقاضاى خراج مصر را نمود عمرو اعتنائى نكرد معاويه براى بار دوم و سيم قضيه را تعقيب كرد عمرو در پاسخ معاويه قصيده غرائى سروده و باو ارسال نمود علامه امينى آنرا در جلد دوم الغدير آورده و دانشمند محترم محمد على انصارى نيز قصيده مزبور را بصورت نظم ترجمه كرده است و ما ذيلا همان ترجمه را مينگاريم:

معاويه هلا اى مرد جاهل‏ 
نقاب جهل را از رخ فرو هل‏ 
مگر كردى تو مكر من فراموش‏ 
بصفين در چنان غوغاى هائل‏ 
گروهى سوى تو از مردم شام‏ 
نهاده رو بدستور تو مايل‏ 
بدانها گفتمى هر فرض و واجب‏ 
بدون حب تو كارى است باطل‏ 
تمام،اين‏گفته را از من شنفتند 
ز حق گرداند روى آن جيش غافل‏ 
ز من پرسان همه جهال شامى‏ 
كه آيا ما ببريم از على دل؟ 
بگفتم بايد آرى برگزيدن‏ 
چنان مفضول بر آن مرد فاضل‏ 
على چون خون عثمان ريخت بر خاك‏ 
از او ريزيد خون چون دمع هاطل‏ 
چو جيش شام از من اين شنيدند 
بجنگ و كينه گرديدند شاغل‏ 
همه بند كمر را تنگ بستند 
كه جويند از غضنفر خون نعثل‏ 
على چون اژدهاى مردم او بار 
چو ديدم پاره كرد از ما سلاسل‏ 
مصاحف بر سنان نيزه بستم‏ 
برايت كردم آسان كار مشكل‏ 
بلشگر كشف عورت ياد دادم‏ 
كه چون بايد عقب زد شير مقبل‏ 
به پيش نيش تيغ شير يزدان‏ 
بروى خاك،خود كردم شل و ول‏ 
معاويه مگر كردى فراموش‏ 
نمودم دومة الجندل چو منزل‏ 
چو عجل سامرى آن اشعرى مرد 
ابو موسى سفيه و غير عاقل‏ 
مرا دانست همچون خويش نادان‏ 
چنان گاوى مرا بد در مقابل‏ 
بنرميها چنانش بردم از راه‏ 
كه مقصودم همه زو گشت حاصل‏ 
على را از خلافت خلع كردم‏ 
بسان خلع خاتم از انامل‏ 
ترا پوشاندم آن جامه به پيكر 
چنان نعلى كه پوشانى بناعل‏ 
پس از مأيوسى از كار خلافت‏ 
شدى از من تو سر خيل قبائل‏ 
ترا من بر سر منبر نشاندم‏ 
همه رنج تو از من گشت زايل‏ 
ترا من كرده‏ام مشهور آفاق‏ 
خر و بار است مشهور از اوائل‏ 
بدان اى زاده هند جگر خوار 
اعالى نيز دانند و اسافل‏ 
اگر نيرنگ و مكر من نمى‏بود 
نمى‏بودى خلافت را تو شامل‏ 
بدل كردم بدنيا دين خود را 
فكندم خود بچاهى گود و هائل‏ 
مگر ما،در غدير خم نبوديم‏ 
محمد نزد طفل و پير و كامل‏ 
بفرمان خدا با ساربان گفت‏ 
الا يا ناقگى محمل فرو هل‏ 
سريرى از جهاز اشتران ساخت‏ 
كه بينندش همه خيل و قوافل‏ 
كمرگاه على را چنگ بر زد 
همه ديديم از او دست و انامل‏ 
على را گفت مير مؤمنان است‏ 
بدان جبريل از عرش است نازل‏ 
هر آنكس را منم مولا و آقا 
على مولا است گر دانا و جاهل‏ 
هر آنكس عهد ما را در شكسته است‏ 
خدا زو بشكند بند و مفاصل‏ 
عمر آن كوترا شيخ و دليل است‏ 
به بخ بخ على را گشت قائل‏ 
بجان و دل على را دست بوسيد 
به بيعت او از اول گشت داخل‏ 
من و تو هر دو،با كارى كه كرديم‏ 
بدوزخ هر دو خود كرديم داخل‏ 
كجا با خون عثمان ميتوان رست‏ 
از آن موقف كه بس سختست مخجل‏ 
على در حشر فردا دشمن ما است‏ 
ز ما كيفر كشد خلاق عادل‏ 
نميدانم چه عذر آريم فردا 
چه بايد گفت پاسخ در مقابل‏ 
بمن بستى تو عهد اى زاده هند 
كه چون آن جنگ و كين گرديد زايل‏ 
ز شيران حجازى بسته شد دست‏ 
كشيدى رخت از آن دريا بساحل‏ 
مرا بخشى تو استاندارى مصر 
شوم سيراب از آن شيرين مناهل‏ 
ز دين بگذشته كوشيدم كه تا آنك‏ 
ترا بر تخت بنشاندم بباطل‏ 
بتو گرديد صافى عرصه ملك‏ 
همه شيران كشيدى در سلاسل‏ 
روان شد از تو فرمان در ممالك‏ 
بسويت آمد از هر سو قوافل‏ 
كنون از من خراج مصر خواهى؟ 
زهى سوداى خام و فكر باطل! 
بياد آور همان شب را كه چون سگ‏ 
سپاهت ميزدى فرياد هائل‏ 
ز دست حيدر صفدر فتاده‏ 
بچرخ چارمين بانگ زلازل‏ 
ز تيغ مالك اشتر طپيده‏ 
بخون سر لشگرانت همچو بسمل‏ 
ز ترس و بيم مردان عراقى‏ 
بگردت لشگرت نوح ثواكل‏ 
تو چون مرغى كه سخت افتاده در دام‏ 
رهائى خواستى زان دام مشكل‏ 
بدان وسعت فضا بر سينه‏ات تنگ‏ 
بچشمت كوه و تل چون حب فلفل‏ 
بذيل من زدى دست و من از مكر 
از آن آشوب كردم راحتت دل‏ 
كنون يكسو نهى شرم و حيا را 
دهى تشكيل دور از من محافل‏ 
شنيدستم كه تا با عتبه گفتى‏ 
كه بنمايد بمصر و نيل منزل‏ 
بحق حق شنيدم گر كه زين بعد 
نشينى بين اقران و اماثل‏ 
چنان فرعون آرى ياد از مصر 
چنان هامان ز تو كوبم كواهل‏ 
يكى لشگر روان سازم سوى شام‏ 
شرائينت بر آرند از مفاصل‏ 
ز او رنگ خلافت بر سر خاك‏ 
كشانندت نشانندت بمعزل‏ 
على شايسته او رنگ شاهى است‏ 
نه تو اى مرد رذل و پست و جاهل‏ 
كجا آنكرمك شب تاب و خورشيد 
بسيمرغى مگس كى شد معادل‏ 
معاويه است مركز بر بديها 
على مجموعه و كان فضائل
(7)

معاويه روزى از عقيل در باره على عليه السلام مطالبى مى‏پرسيد عقيل جريان حديده محماة را بمعاويه شرح داد معاويه گفت:رحم الله ابا حسن فلقد سبق من كان قبله و اعجز من ياتى بعده (8) . (خدا رحمت كند على را كه برپيشينيانش سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و در مانده نمود) .

جار الله زمخشرى كه از فحول علماء و مفسرين اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است ميگويد در حديث قدسى وارد است كه خداى تعالى فرمايد:

لا دخل الجنة من اطاع عليا و ان عصانى،و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنى. (داخل بهشت ميكنم آنكس را كه اطاعت على را نمايد اگر چه مرا نا فرمانى كند،و داخل دوزخ ميكنم كسى را كه على را نافرمانى كند اگر چه مرا اطاعت كرده باشد)

آنگاه زمخشرى ميگويد اين رمزى نيكو است چه دوستى و حب على عليه السلام ايمان كامل است و با وجود ايمان كامل اعمال سيئه بايمان زيان نميرساند و اينكه خداوند ميفرمايد اگر چه بمن عصيان نمايد او را ميآمرزم براى اكرام مقام على عليه السلام است.و اينكه فرمود بآتش در افكنم آنكس را كه با على عصيان ورزد اگر چه مرا اطاعت كند براى اينست كه هر كس دوستدار على نباشد او را ايمانى نيست و طاعت ديگرش از راه مجاز است نه حقيقت زيرا كه ساير اعمال وقتى حقيقى خواهند بود كه بدوستى على عليه السلام مضاف گردد.پس هر كس دوست بدارد على را البته اطاعت كرده است خدا را و هر كس مطيع خدا باشد رستگار گردد بنا بر اين حب على اصل ايمان و بغض على اصل كفر بوده و در روز قيامت جز حب و بغض نيست يعنى حال مردم از اين دو بيرون نيست كه يا دوستدار على هستند و يا دشمن او،دوستدار آنحضرت را سيئه و حسابى نيست و هر كس را حسابى نباشد بهشت منزل و سراى او است و دشمن او را ايمانى نيست و هر كس را ايمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عين معصيت باشد و جايش در جهنم است.پس دشمن على را هرگز از گزند عذاب رهائى نيست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگى نباشد.فطوبى لاوليائه و سحقا لاعدائه.

خوشا بحال دوستانش و بدا براى دشمنانش (9) .

احمد بن حنبل كه پيشواى فرقه حنبلى است گويد:ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلى (10) .يعنى آنچه از فضائل براى على عليه السلام‏آمده بهيچيك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نيامده است.

ابن جوزى در تذكره خود مينويسد فضائل امير المؤمنين عليه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگريزه بيشتر است و آن بر دو قسم است يكقسم از قرآن استنباط شده و قسم ديگر از سنت طاهره مفهوم ميشود (11) .بعضى از محققين خارجى و مستشرقين نيز ضمن اظهار نظر در باره شخصيت على عليه السلام بولايت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره كرده‏اند چنانكه جان ديون پورت دانشمند انگليسى در باره يوم الانذار (كه شرحش سابقا گذشت) مينويسد كه پيغمبر در پايان كلام اين جملات را با فصاحت و بلاغت بيان كرد كه از ميان شما كدام كس مرا يار و ياور خواهد بود كه اين بار را بر دوش گذارد؟كيست آن مردى كه خليفه و وزير من باشد همانطور كه هارون براى موسى بود؟

افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سكوت ماندند و هيچكدام جرأت نكردند اين عطيه خطير را بپذيرند تا اينكه على جوان و چالاك پسر عم پيغمبر برخاست و گفت من اين دعوت را مى‏پذيرم و وزارت ترا بر عهده ميگيرم.محمد صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين بيانات،على جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسينه‏اش چسباند و (بحاضرين) گفت برادر و وزير مرا ببينيد (12) .

توماس كارلايل انگليسى در كتاب الابطال كه بعنوان قهرمانان بفارسى ترجمه شده است مينويسد ما چاره نداريم جز اينكه او را دوست داشته باشيم بلكه باو عشق بورزيم زيرا او جوانمردى شريف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عين حال از شير شجاع‏تر بود،او عادل بود و در اين امر بقدرى افراط كرد كه حتى جان خود را نيز در راه عدالت فدا نمود (13) .

شبلى شميل با اينكه شخص مادى است ميگويد امام على بن ابيطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردى است كه شرق و غرب،گذشته و آينده نتوانسته است صورتى كه با اين اصل تطبيق كند بيرون دهد.بارون كاراديفو دانشمند فرانسوى گويد:على مولود حوادث نبود بلكه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فكر و عاطفه و مخيله خود او است پهلوانى بود كه در عين دليرى دلسوز و رقيق القلب،و شهسوارى بود كه در هنگام رزم آزمائى زاهد و از دنيا گذشته بود بمال و منصب دنيا اعتنائى نداشت و در راه حقيقت جان خود را فدا نمود روحى بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهى آنرا فرا گرفته بود.

بارى عظمت و حقانيت على عليه السلام بر تمام محققين و علماى جهان اعم از اهل سنت و ديگران ثابت و روشن است و ما براى نمونه بنگارش اين مختصر اكتفا كرديم.

پى‏نوشتها:

(1) ابن ابى الحديد كه خودش معتزلى است ضمن اينكه على عليه السلام را از نظر علم ميستايد منشأ علوم فرقه‏هاى معتزله و اشعريه و حنفيه و ديگران را نيز غير مستقيم به آنحضرت نسبت ميدهد و چنين وانمود ميكند كه آنها هم بر حق ميباشند ولى بايد دانست كه اين گروهها بعدا راه غير مستقيم پيموده و از طريقه حقه اماميه خارج شده‏اند.

(2) بحار الانوار جلد 41 نقل از شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 7ـ .14

(3) شرح نهج البلاغه جلد 1 ص .26

(4) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الاولى.

(5) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الخامسة

(6) القصائد السبع العلوياتـالقصيدة الثانية

(7) محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر شناخته شده جلد اول ص .367

(8) بحار الانوار جلد 42 نقل از ابن ابى الحديد.

(9) نقل از ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 127

(10) كشف الغمه ص 48

(11) ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 134

(12) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جيبى ص 27

(13) الابطال ص 128

آيات نازله در باره على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (سوره مائده آيه 55)

بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت على عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين كتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم كه جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.

1ـ آيه تبليغـابو اسحق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صباغ مالكى و همچنين ديگران نوشته‏اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...در باره على عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه.... (1)

چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يكم توضيحات كافى داده شده لذا در اينجا از تكرار آن صرفنظر ميشود.

2ـ آيه ولايتـعموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده‏اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى باو نداد،على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2) .نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده كه در حال ركوع صدقه ميدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على عليه السلام ميباشد،بعضى هم گفته‏اند چون ائمه ديگر نيز داراى مقام ولايت بوده و اولاد معصومين على عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است.) .

در آنحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا كسى بتو چيزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى عليه السلام عرض كرد اين انگشتر را او بمن داد (3) .

علماى اهل سنت با اينكه بنزول اين آيه در باره ولايت على عليه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند كلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتيكه از ظاهر كلام كاملا معلوم است كه ولى بمعنى زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما كه افاده حصر ميكند شروع شده است يعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راكعى كه صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و على عليه السلام دوست ديگرى نخواهند داشت در حاليكه مؤمنين همه دوست و ناصر يكديگرند و دوستى چيزى نيست كه خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد،در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح كرده و چنين گويد:

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا 
فدتك نفوس القوم يا خير راكع‏ 
فانزل فيك الله خير ولاية 
و بينها فى محكمات الشرايع
(4)

يعنى تو آن كسى هستى موقعيكه در ركوع بودى بخشش نمودى پس جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترين ركوع كننده.خداوند هم در شأن تو بهترين ولايت را نازل كرد و آنرا در قرآن كريم ضمن شرايع محكم دين بيان فرمود و معلوم و واضح است كه مقصود از بهترين ولايت همان زعامت و رهبرى است نه يارى و دوستى و معانى ديگر.

3ـ آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول.و اولى الامر منكم (5) .

(اى مؤمنين خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد) .شيخ سليمان بلخى و ديگران نوشته‏اند كه اين آيه در باره امير المؤمنين نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه عليهم السلام از اهل بيت‏اند. (6)

اهل سنت هر رئيس و زعيمى را كه نسبت بمسلمين رياست داشته باشد اولوـالامر گويند و اطاعت او را بموجب اين آيه واجب ميدانند ولى اين قول بهيچوجه صحيح نميباشد زيرا در اينصورت بايد اطاعت معاويه و يزيد و عبد الملك و متوكل عباسى و امثال آنها كه ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتيكه آيات ديگرى هست كه خداوند از اطاعت چنين اشخاصى نهى فرموده است چنانكه فرمايد:و لا تطيعوا امر المسرفين،الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون (7) .

(امر اسراف كنندگان را كه در روى زمين فساد نموده و اصلاح نميكنند اطاعت نكنيد) بنا بر اين اطاعت آن اولوا الامرى واجب است كه پاك و معصوم بوده و دستورات وى همان اوامر و نواهى خدا و پيغمبر باشد و چنين كسانى جز على (ع) و يازده فرزندش‏كه جانشينان پيغمبر اكرم‏اند كس ديگرى نميباشد چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون (8) .

يعنى من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم.

4ـ آيه مباهلهـگروهى از نصاراى نجران در مدينه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عيسى عليه السلام از آنجناب مطالبى پرسيدند و چون در مباحثه راه مغالطه مى‏پيمودند آيه مباهله نازل شد كه:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (9) .

يعنى اى پيغمبر هر كس با تو در امر عيسى پس از آنكه ترا در باره او علم و اطلاعى حاصل شد مجادله كند بگو بيائيد تا ما و شما پسران و زنان و نزديكان خود را كه بمنزله خود ما هستند بخوانيم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

بدينطريق رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادى آنروز نصارا با علماى خود بيرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلى الله عليه و آله با نزديكان و اقوامش بيايد مباهله نكنيد (زيرا اگر او بر حق نباشد نزديكانش را در معرض نفرين و بلا نميآورد) و اگر با اصحاب و مسلمين بيايد مباهله كنيد در آنحال پيغمبر اكرم با على و فاطمه و حسنين عليهم السلام حاضر شد اسقف پرسيد اينها كيستند؟گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن يگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو كودك هم نواده‏هاى او هستند .اسقف گفت بخدا سوگند من چهره‏هائى مى‏بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهها را از جا ميكند خوبست از مباهله خود دارى كنيد و با او مصالحه نمائيد لذا گفتند يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و حاضر بمصالحه هستيم حضرت نيز پذيرفت.

ابن ابى الحديد و ابن مغازلى و ديگران نوشته‏اند كه منظور از ابنائنا حسنين و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا على عليه السلام ميباشد (10) .

بنا بر اين در اين آيه خداوند حضرت امير را از شدت اتحاد نفسانى با پيغمبر (البته بطور مجاز) نفس پيغمبر خوانده است.

5ـ آيه تطهيرـدر تفسير طبرى و فخر رازى و همچنين در كتب ديگر اهل سنت نقل شده است كه آيه تطهير:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (11) .در خانه‏ام سلمه بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنين و على عليهم السلام را جمع كرد سپس گفت:اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدى را از اينها دور گردان و بتطهير خاصى پاكشان فرما) ام سلمه گفت يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟حضرت فرمود تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بيت مرا ندارى.) (12)

برخى از علماى اهل سنت مانند زمخشرى و غيره گفته‏اند كه اين آيه در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است زيرا صدر و ذيل آيه در باره آنها است!

پاسخ اينست كه اگر اين آيه در باره زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله بود ضمير مخاطب بصيغه جمع مؤنث ميآمد و آيه چنين ميشد ليذهب عنكن الرجس و يطهركن تطهيرا زيرا بكار بردن صيغه مذكر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بكلى غلط است و علت اينكه با وجود حضرت زهرا عليها السلام در آن انجمن‏ضمير مخاطب را جمع مذكر آورده است از جهت تغليب است همچنانكه در آيه 73 سوره هود نيز با اينكه مخاطب زن است (ساره) ولى چون ابراهيم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغليب ضمير جمع مذكر آمده استـقالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت...و گذشته از اين همه جا منظور از اهل بيت،على و فاطمه و حسنين عليهم السلام‏اند نه كسان ديگر زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط بآنها اهل بيت خطاب ميكرد چنانكه در كتب معتبره از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى نماز صبح كه ميرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه عليها السلام عبور ميكرد و آنها را صدا ميزد و ميفرمود الصلوة يا اهل البيت و آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود انما يريد الله... (13)

همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و على و حسن و حسين و فاطمه (14) .

در كتاب قاموس الصحيفه از صاحب رياض السالكين نقل شده است كه جمهور علماء عامه گفته‏اند زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جزو اهل بيت او ميباشند و من بحديثى برخوردم كه سيوطى در كتاب (الجامع الصغير) از ابن عساكر از واثله نقل كرده كه مضمونش صراحت دارد بر عقيده مذهب اماميه كه زنهاى آنحضرت در شمار اهل بيتش نيستند و آن گفتار او است كه (بدخترش) فرمود نخستين كسى كه از اهل بيت من بمن ملحق ميشود توئى اى فاطمه و اول كسى كه از زنانم بمن ملحق ميشود زينب است (15) .

6ـ بنقل علماء و مورخين فريقين چون آيات سوره برائت در مورد عهد شكنى‏و مذمت مشركين نازل گرديد رسول اكرم صلى الله عليه و آله آيات اوائل سوره مزبور را بابو بكر داد كه بمكه برده و در موسم حج بمشركين ابلاغ نمايد،پس از آنكه ابو بكر براه افتاد و قدرى راه رفت جبرئيل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد خداوند فرمايد:لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك.يعنى كسى از جانب تو اداء رسالت ننمايد مگر خودت يا مردى كه از خودت باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فورا على عليه السلام را طلبيد و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بكر برو هر كجا باو رسيدى آيات را از او بگير و بمكه ببر و بمشركين قرائت كن،حضرت امير فورا حركت كرد و در راه بابوبكر رسيد و آيات را از او گرفته و بمكه برد و ابو بكر خدمت پيغمبر مراجعت نمود و در حاليكه از اين امر محزون و متأسف بود عرض كرد يا رسول الله مگر در باره من چيزى نازل شده حضرت فرمود خداى تعالى دستور داد كه آيات را كسى ببرد كه از خود من باشد و من هم على را براى انجام اين مأموريت اعزام نمودم (16) .

در اينجا سه مطلب مورد توجه و بررسى است:

اول اينكه على عليه السلام از خود پيغمبر صلى الله عليه و آله است و ابو بكر چنين خصوصيتى را ندارد.

دوم اينكه خداى تعالى ابو بكر را براى ابلاغ چند آيه در يك شهر شايسته نديد و به پيغمبرش دستور داد كه براى اينكار على عليه السلام را بفرستد در اينصورت چگونه حزب سقيفه چنين كسى را براى جانشينى پيغمبر انتخاب كردند كه با تمام احكام قرآن در تمام شهرهاى اسلامى خلافت نمايد؟

سوم اينكه اعزام ابو بكر در وهله اول و عزل او در وهله ثانى و نصب على (ع) بجاى وى براى اثبات و نشاندادن فضيلت و شايستگى على عليه السلام بود زيرا اگر از اول آنحضرت بچنين مأموريتى منصوب ميشد بنظر همه عادى ميآمد و چندان‏اهميتى نداشت ولى وقتى ابو بكر براه افتاد و سپس على عليه السلام بدان سمت گمارده شد اين امر دليل بر فضيلت و شايستگى على عليه السلام براى جانشينى پيغمبر و انجام وظائف او ميباشد.

7ـ آيه مودتـقل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (17) .

(اى پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدى نميخواهم مگر دوستى نزديكانم را.

زمخشرى در تفسير كشاف و گنجى شافعى در كفاية الطالب و ديگران نوشته‏اند كه چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر صلى الله عليه و آله گفتند يا رسول الله:و من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟قال على و فاطمة و ابناهما (18) .

يعنى نزديكان شما كه دوستى آنها بر ما واجب است چه كسانى‏اند؟فرمود على و فاطمه و دو پسرشان.

8ـ آيه قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (19) .

كافران رسالت پيغمبر اكرم را انكار كرده و گفتند تو پيغمبر نيستى اين آيه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد كه بگو (من براى رسالت خود دو شاهد دارم يكى) خدا است كه براى شهادت ميان من و شما كافى است و ديگرى كسى است كه علم كتاب در نزد اوست.ثعلبى در تفسير آيه مزبور مينويسد آنكه علم كتاب در نزد اوست على بن ابيطالب است (20) .

همچنين ابو سعيد خدرى گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم آنكس كه علم كتاب در نزد اوست كيست؟فرمود آنكس برادرم على بن ابيطالب است (21) .

شيخ سليمان بلخى از ابن عباس نقل ميكند كه گفت آنكه علم كتاب در نزداوست على عليه السلام است زيرا او بتفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود (22) .

9ـ آيه افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه (23) ....

آيا كسيكه (رسول خدا صلى الله عليه و آله براى صحت گفتار خود) حجتى (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهى از خود او باشد....

در اين آيه نيز مفسرين و مورخين عامه و خاصه نوشته‏اند كه منظور از شاهد و گواهى از خود پيغمبر على عليه السلام است (24) .

ابراهيم بن محمد حموينى در كتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل ميكند كه اين آيه در شأن على عليه السلام است و احدى با او در آن شريك نيست و خوارزمى هم در مناقب خود مينويسد كه عمرو عاص در نامه‏اى كه بمعاويه نوشته بود اشاره بآياتى در شأن على عليه السلام كرده بود كه از جمله آنها آيه مزبور بوده است (25) .

10ـ آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (26) .

كسانيكه اموالشان را در شب و روز و نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنان در نزد پروردگارشان پاداشى است و آنان خوف و اندوهى ندارند.

خوارزمى و ثعلبى و مالكى و ابو نعيم و ديگران از ابن عباس نقل كرده‏اند كه على عليه السلام چهار درهم داشت يكى را شب (در راه خدا) صدقه داد و يكى را روز و يكى را پنهانى و يكى را آشكارا آنگاه اين آيه در باره او نازل گرديد (27) .

11ـ آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (28) .و از مردم كسى هست كه جان خود را ميفروشد (بذل ميكند) در راه بدست آوردن رضاى خدا.

ثعلبى در تفسير خود از ابن عباس روايت ميكند كه در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام در فراش وى خوابيد و اين آيه در شأن آنحضرت نازل گرديد (29) .

12ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (30) .

كسانيكه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند آنان بهترين مردمند.

مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است كه اين آيه در شأن على عليه السلام و اهل بيت او نازل شده است (31) .

13ـ وقفوهم انهم مسئولون (32) .آنها را نگهداريد كه مورد سؤال خواهند بود.

ابو سعيد خدرى از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل ميكند كه آنچه مورد سؤال خواهد بود ولايت على بن ابيطالب است (33) .

14ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (34) .كسانى كه ايمان آورده و عمل‏هاى نيك انجام دادند بزودى خداوند دوستى آنها را در دلهاى مردم قرار ميدهد.

گنجى شافعى از قول خوارزمى مينويسد كه على عليه السلام فرمود مردى مرا ملاقات كرد و گفت يا ابا الحسن بدانكه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم على عليه السلام فرمود من برسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه كرده و سخن‏آنمرد را باو خبر دادم.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود شايد در باره او احسان و نيكى نموده‏اى،گفتم بخدا من در باره او احسانى نكرده‏ام،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود خدا را سپاس كه دلهاى مؤمنين را بدوستى تو واد داشته است آنگاه آيه بالا نازل شد (35) .

15ـ آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا (36) .و همگى بريسمان خدا چنگ زنيد.

صاحب كتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم عربى آمد و عرض كرد يا رسول الله شنيدم كه ميفرمودى اعتصموا بحبل الله حبل خدا كدام است كه باو تمسك جوئيم؟رسول خدا صلى الله عليه و آله دست خود را بر دست على عليه السلام زد و فرمود باين شخص تمسك جوئيد كه اين حبل المتين است (37) .

16ـ آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد (38) هر آينه تو بيم دهنده‏اى و براى هر قومى هدايت كننده‏اى است.از طريق اهل سنت هفت حديث نقل شده است كه مقصود از منذر پيغمبر صلى الله عليه و آله و از هادى على عليه السلام ميباشد از جمله مالكى در فصول المهمه مينويسد كه چون آيه مزبور نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا المنذر و على الهادى و بك يا على يهتدى المهتدون.

يعنى من انذار كننده‏ام و على هدايت كننده و بوسيله تو يا على هدايت يافتگان هدايت مى‏يابند (39) .

17ـ آيه و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (40) .زمانيكه ابراهيم (بدرگاه خداى تعالى دعا كرد) و گفت پروردگارا اين شهر را (مكه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان.

ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود دعاى ابراهيم كه عرض كرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان بمن و على منتهى شد كه هيچيك از ما هرگز به بت سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (41) .

18ـ آيه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير (42) .

البته خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين يارى كننده او (پيغمبر صلى الله عليه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتيبان اويند.مفسرين و علماى بزرگ اهل سنت نوشته‏اند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود در آيه مزبور منظور از صالح المؤمنين على بن ابيطالب است (43) .

19ـ آيه لا يستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون (44) .يعنى دوزخيان با بهشتيان برابر نيستند اصحاب بهشت آنانند كه رستگار هستند.

موفق بن احمد بسند خود از جابر روايت كرده است كه گفت ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام داخل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود قسم بآنكه جان من در دست اوست كه اين مرد و شيعه‏اش در روز قيامت رستگارانند (45) .

20ـ آيه و تعيها اذن واعية (46) .و نگهدارد،آن پند را گوش نگاهدارنده.

طبرى و سيوطى در تفسير خودشان نوشته‏اند كه وقتى آيه مزبور نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد خدايا آنگوش را گوش على قرار بده و على عليه السلام فرمود از آنگاه چيزى نشنيدم كه فراموش كرده باشم (47) .

21ـ آيه افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون (48) آيا كسى كه مؤمن است مانند كسى است كه فاسق است (اين دو) در نزد خدا يكسان نيستند.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن كثير در تفسير خود و خطيب بغدادى در تاريخ بغداد و ديگران نوشته‏اند كه وليد بن عقبه در مقام مفاخره بعلى عليه السلام گفت من از تو زبانم گوياتر و نيزه‏ام تيزتر و در جنگ شجاع‏ترم!على عليه السلام فرمود ساكت شو اى فاسق.آنگاه خدا بتصديق كلام آنحضرت آيه مزبور را نازل فرمود (49) .

22ـ القيا فى جهنم كل كفار عنيد (50) .بيفكنيد در دوزخ هر نا سپاس ستيزه جو را.

حاكم حسكانى در شواهد التنزيل بسند خود از ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداى تعالى بمن و على ميفرمايد هر كس دشمن شما است او را در آتش بيفكنيد و هر كه دوست شما است او را داخل بهشت گردانيد و اينست فرموده خداى تعالى القيا فى جهنم كل كفار عنيد (51) .

23ـ آيه و اركعوا مع الراكعين (52) و ركوع كنيد با ركوع كنندگان.موفق بن احمد و ابو نعيم اصفهانى باسناد خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه اين آيه در خصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نازل شده و آنها اول كسى بودند كه نماز گزاردند و ركوع كردند (53) .

24ـ آيه ثم لتسألن يومئذ عن النعيم (54) .آنگاه در آنروز از نعمتها پرسيده شوند.

ابو نعيم و حاكم حسكانى بسند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده‏اند كه فرمود مقصود از نعيم در اين آيه ولايت امير المؤمنين و ما است كه از آن پرسيده خواهد شد (55) .

25ـ آيه سأل سائل بعذاب واقع (56) .خواست سؤال كننده‏اى عذابى را كه واقع شد.

ثعلبى و ابن صباغ و ديگران نوشته‏اند كه چون در روز 18 ذيحجه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه .حارث بن نعمان پس از شنيدن اين خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت يگانگى خدا و نبوت خود از جانب خدا امر كردى قبول نموديم و سپس به نماز و زكوة و حج و جهاد و روزه دستور دادى پذيرفتيم باينها قناعت نكردى در آخر كار اين جوان را كه پسر عموى تست بولايت نصب كردى آيا اين كار از جانب تست يا بدستور خدا است؟رسول اكرم فرمود قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست كه اين امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حاليكه بسوى ناقه خود ميرفت گفت خدايا اگر اين مطلب صحيح است بر ما از آسمان سنگ بفرست يا بعذابى دردناك معذب گردان هنوز بناقه‏اش نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاكش نمود آنگاه اين آيه نازل شد كه‏سأل سائل بعذاب واقع (57) .

آياتى كه در باره ولايت و فضائل على عليه السلام نازل شده خيلى بيش از اينها است و ما براى نمونه فقط به 25 آيه از آنها اشاره نموديم و بطوريكه مفسرين و محدثين نوشته‏اند متجاوز از سيصد آيه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانكه گنجى شافعى و ثعلبى بسند خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه نزلت فى على بن ابى طالب اكثر من ثلاثمائة آية (58) .

اكنون بايد از آقايان (اهل سنت) پرسيد با وجود اينهمه آيات كه دلالت بر ولايت و برترى على عليه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بكتب معتبرهـتان صحت اين مطلب را خواهيد پذيرفت چگونه ابو بكر را بجاى على عليه السلام خليفه ميدانيد آيا سخن و عقيده شما در اينمورد موضوع كوسه و ريش پهن نيست؟

در خاتمه اين فصل از تذكر اين مطلب ناگزير است كه ممكن است بنظر بعضى چنين برسد كه خداوند چرا صريحا نام على عليه السلام را در قرآن نياورده كه او جانشين پيغمبر است تا مسلمين دچار اختلافات نشوند؟

پاسخ اين اشكال يا اعتراض اينست كه اولا موضوع ولايت على عليه السلام مورد آزمايش است و بايستى مردم بوسيله آن آزمايش شوند چنانكه از جمله آياتى كه مؤيد اين مطلب است آيه شريفه الم أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون (59) ؟ (آيا مردم چنين پندارند كه با گفتن اينكه ايمان آورديم رها كرده شوند و آنان آزمايش نخواهند شد؟) كه بنا بنقل علماء و مفسرين عامه و خاصه ولايت على عليه السلام است كه مورد آزمايش مسلمين قرار گرفته است (60) .

ثانيا بفرض اينكه نام على عليه السلام نيز در قرآن ذكر ميشد باز مردم از روى‏حب جاه و طمع دنيوى با آن مخالفت ميكردند همچنانكه با برخى از آيات قرآن مخالفت نمودند كه در فصول آتى بدين مطلب اشاره خواهد شد.

ثالثا قرآن كريم شامل احكام كلى است و جزئيات آن بوسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله توضيح داده شده است و اصل ولايت و امامت هم چنانكه در اين فصل گذشت در چندين آيه با قرائن روشن گفته شده و نبى اكرم نيز طبق بياناتى مضمون و مفاد آنها را كه بر على عليه السلام تطبيق ميكرد بمردم ابلاغ نموده است و اين مطلب را علماء و مفسرين اهل سنت نيز قبول دارند ولى عملا با آن مخالفت ميكنند.

پى‏نوشتها:

(1) شواهد التنزيل جلد 1 ص 189ـفصول المهمه ص 27

(2) سوره مائده آيه 55

(3) كفاية الطالب ص 250ـمناقب خوارزمى ص 178ـتفسير طبرى جلد 6 ص 165ـتفسير رازى جلد 3 ص 431 و كتب ديگر.

(4) كشف الغمه ص 88

(5) سوره نساء آيه 59

(6) ينابيع المودة ص 114ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 149ـغاية المرام باب 58

(7) سوره شعراء آيه 151ـ 152

(8) ينابيع المودة ص 445

(9) سوره آل عمران آيه 61

(10) مناقب ابن مغازلى ص 263ـكفاية الخصام ص 309ـفصول المهمه ص 8

(11) سوره احزاب آيه 33ـاراده خدا است كه از شما اهل بيت پليدى را دور كند و شما را بتطهير خاصى پاك گرداند.

(12) كفاية الطالب ص 372ـتفسير فخر رازى جلد 6 ص 783

(13) شواهد التنزيل جلد 2 ص 11

(14) تفسير ابن جرير طبرى جلد 22 ص 5

(15) قاموس الصحيفه ص 25ـاين كتاب اخيرا بوسيله جناب حجة الاسلام حاجى سيد ابو الفضل حسينى بسبك جالب و زيبا در شرح لغات صحيفه سجاديه تأليف شده و تعليقات او اضافاتى نيز از نظر نقل حديث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گرديده است مطالعه اين كتاب نفيس براى محققين و اهل علم توصيه ميشود.

(16) ذخائر العقبى ص 69ـكفاية الطالب ص 242ـينابيع الموده ص 88ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 17

(17) سوره شورى آيه 23

(18) كفاية الطالب ص 91ـتفسير كشاف جلد 2 ص 339ـذخائر العقبى ص 25

(19) سوره رعد آيه 13

(20) غاية المرام باب 126

(21) شواهد التنزيل جلد 1 ص 307

(22) ينابيع المودة ص 104

(23) سوره هود آيه 17

(24) تفسير ابو الفتوح رازىـينابيع المودة ص 99

(25) غاية المرام باب 128

(26) سوره بقره آيه 274

(27) مناقب ابن مغازلى ص 280ـذخائر العقبى ص 88

(28) سوره بقره آيه 207

(29) ينابيع المودة ص 92ـكفاية الطالب ص 239

(30) سوره بينة آيه 8

(31) غاية المرام باب 94 حديث 9

(32) سوره و الصافات آيه 24

(33) شواهد التنزيل جلد 1 ص 107ـصواعق المحرقه ص 89

(34) سوره مريم آيه 96

(35) كفاية الطالب ص 249ـمناقب خوارزمى ص 188ـالغدير جلد 2 ص 56

(36) سوره آل عمران آيه 103

(37) كفاية الخصام ص 343

(38) سوره رعد آيه 7

(39) فصول المهمه ص 122

(40) سوره ابراهيم آيه 35

(41) مناقب ابن مغازلى ص 276

(42) سوره تحريم آيه 4

(43) شواهد التنزيل جلد 2 ص 255ـصواعق محرقه ص 144

(44) سوره حشر آيه 20

(45) كفاية الخصام ص 422

(46) سوره الحاقة آيه 12

(47) مناقب ابن مغازلى ص 265

(48) سوره سجده آيه 18

(49) غاية المرام باب 152ـمناقب ابن مغازلى ص 324

(50) سوره ق آيه 24

(51) شواهد التنزيل جلد 2 ص 190

(52) سوره بقره آيه 43

(53) غاية المرام باب 176

(54) سوره تكاثر آيه 8

(55) غاية المرام باب 48ـشواهد التنزيل جلد 2 ص 368

(56) سوره معارج آيه 1

(57) فصول المهمه ص 26ـكفاية الخصام ص 488

(58) كفاية الطالب ص 231ـصواعق محرقه ص 76ـينابيع المودة ص 126

(59) سوره عنكبوت آيه 1

(60) شواهد التنزيل جلد 1 ص 438ـغاية المرام باب .125

...تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...

صفحه قبل 1 ... 26 27 28 29 30 ... 34 صفحه بعد