...تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع و فرستادن سه صلوات برای ظهور امام زمان (عج) مجاز است...
امام علی (ع) و عید غدیر خم
» مسابقه سراسری عید غدیر خم
» جوایز ششمین دوره مسابقه وبلاگ نویسی غدیر ( جامعه مبلغین غدیر )
» آیین نامه مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی غدیر ( جامعه مبلغین غدیر )
» معرفی جامعه مبلغین غدیر
» اینفوگرافی: مباهله؛سند حقیقت
» اینفوگرافی(داده نما) روز مباهله
» اینفوگرافی(داده نما) روز مباهله
» مباهله سندی بر حقانیت اهل بیت/ امیرالمومنین نفس پیامبر است
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» غدیر_عیدالله_اکبر
» معارف مهدوی
» اطعام روز غدیر" سنتی فراموش شده !
» مختصری از اعمال روز عسد غدیر در مفاتیح
» غدیریم
» غدیر_عیدالله_اکبر
درباره ما

به وبلاگ امام علی (ع) و عید غدیر خم خوش آمدید . در این وبلاگ ما قصد داریم مردم را هرچند مختصر در باره عید سعید غدیر خم که یکی از اعیاد بزرگ شیعیان است آشنا نماییم . انشا الله خدا ما را در این راه کمک نماید . و من الله التوفیق
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 904
بازدید کل : 77136
تعداد مطالب : 332
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

ساعت فلش مذهبیمسابقه وبلاگ نویسی ابلاغ غدیر ................................................ آیه قرآن .........................................................

پیوندهای وبگاه
» رام رایگان گوشی های هواوی
» کمپین عاشقان ظهور مهدی عجل الله
» نورغدیر
» غدير و الغدير
» غدیر - عید الله الاکبر
» نورغدیر
» آواي غدير
» جامعه مبلغین غدیر خم
» برهنگی زنان
» امام زمان
» محب مهدی عج
» پیام امام حسین(ع)
» شهدای فداغ
» شهدای عشق
» مرکز آموزش تخصصی تکواندو فجر شهرضا
» عاشق گمنامي
» امام علی (ع) و عید غدیر خم
» اسلام دین حق است
» منجی موعود
» جی پی اس ردیاب ماشین
» ال ای دی هدلایت زنون led
» جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان امام علی (ع) و عید غدیر خم و آدرس emamali1394.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
موضوعات مطالب
برچسب‌ها
احاديث نبوى در باره على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

انت اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى.

كفاية الطالب ص 205 (حديث نبوى)

همچنانكه در فصل گذشته آياتى كه در باره ولايت و برترى على عليه السلام نازل شده از كتب عامه استخراج و ثبت گرديد در اين فصل نيز اغلب باحاديث نبوى از كتب معتبره اهل سنت اشاره ميگردد تا هر گونه راه عذر و بهانه‏اى براى آنان مسدود باشد.

1ـحديث غدير:علماء و مفسرين از عامه و خاصه نوشته‏اند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله موقع مراجعت از حجة الوداع در غدير خم توقف نموده و پس از ايراد خطبه بمردم فرمود آيا من نسبت بشما اولى بتصرف نيستم؟عرض كردند چرا فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه .يعنى هر كس كه من مولا و صاحب اختيار او هستم اين على مولاى او خواهد بود و بدين ترتيب او را بولايت و پيشوائى مردم منصوب گردانيد (1) .

2ـحديث منزلت:احمد بن حنبل و شيخ سليمان بلخى و ابن صباغ مالكى و ديگران نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود:انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى (2) .

يعنى تو از من بمنزله هارونى از موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود،بحرانى در كتاب غاية المرام يكصد حديث از عامه و هفتاد حديث از خاصه دراينمورد نقل كرده است (3) .

3ـحديث يوم الانذار:رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اوائل بعثت بفرمان خداى تعالى اقوام نزديك خود را جمع نموده و رسالت خويش را بآنان ابلاغ فرمود و در همان مجلس اعلام نمود كه هر كس از شما در پذيرفتن دعوت من سبقت جويد او پس از من جانشين من خواهد بود،از ميان تمام آنان فقط على عليه السلام دعوت آنحضرت را پذيرفت و رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:انت اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى (4) . (تو برادر و وزير و وارث من و جانشين من پس از من هستى) اين حديث از مهمترين احاديثى است كه در مورد خلافت على عليه السلام هر گونه عذر و بهانه را از ميان بر ميدارد زيرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خلافت على عليه السلام را توأم با نبوت خود در همان موقع ابلاغ فرموده است و اين مطلب تقريبا در تمام كتب تاريخ و تفسير و حديث اهل سنت ذكر شده است و در فصل سوم بخش يكم كتاب تا حدى در اينمورد توضيحات لازمه داده شده است .

4ـحديث ثقلين:در كتب معتبره عامه و خاصه با اختلاف كوچكى در كلمات و الفاظ نقل شده است كه هنگاميكه رحلت رسول اكرم نزديك شد فرمود:انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لمن يفترقا حتى يردا على الحوض (5) . (من در ميان شما دو چيز بزرگ و وزين ميگذارم كتاب خدا و عترتم را و آندو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند.)

حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه بسندهاى بسيار و عبارات مختلفى روايت شده و سنى و شيعه بصحتش اعتراف و اتفاق دارند و از اين حديث‏و امثال آن چند مطلب مهم استفاده ميشود:

1ـهمچنانكه قرآن تا قيامت در بين مردم باقى ميماند عترت پيغمبر نيز تا قيامت باقى خواهد ماند يعنى هيچ زمانى از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نميگردد.

2ـپيغمبر اسلام بوسيله اين دو امانت بزرگ تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تأمين نموده و اهل بيتش را بعنوان مرجع علم و دانش بمسلمين معرفى كرده و اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است.

3ـقرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.

4ـمردم اگر از اهل بيت اطاعت كنند و باقوال آنها تمسك جويند گمراه نميشوند و هميشه حق در نزد آنها است.

5ـجميع علوم لازمه و احتياجات دينى مردم در نزد اهل بيت موجود است و هر كس از آنها پيروى نمايد در ضلالت واقع نميشود و بسعادت حقيقى نائل ميگردد يعنى اهل بيت از خطاء و اشتباه معصومند و بواسطه همين قرينه معلوم ميشود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر نيست بلكه افراد معينى ميباشند كه از جهت علوم دين كامل باشند و خطاء و عصيان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على عليه السلام و يازده فرزندش كه يكى پس از ديگرى بامامت منصوب شده‏اند (6) .

5ـحديث سفينة:از ابن عباس و ديگران نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق (7) .يعنى مثل خاندان من داستان كشتى نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق گرديد.

محمد بن ادريس شافعى ضمن اشعار خود باين حديث اشاره كرده و گويد:

و لما رأيت الناس قد ذهبت بهم‏ 
مذاهبهم فى ابحر الغى و الجهل‏ 
ركبت على اسم الله فى سفن النجا 
و هم اهل بيت المصطفى خاتم الرسل‏ 
و امسكت حبل الله و هو ولاءهم‏ 
كما قد امرنا بالتمسك بالحبل.
(8)

يعنى چون مردم را غرق درياهاى گمراهى و نادانى ديدم بنام خداى تعالى در كشتيهاى نجات كه آنها خاندان رسالت و اهلبيت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله هستند تمسك جستم و بحبل خدا كه دوستى آن خاندان است تمسك جستم همچنانكه بما امر شده است كه بآن حبل الله تمسك جوئيم.

6ـحديث حق:علماى عامه و خاصه بطرق مختلفه نقل كرده‏اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:على مع الحق و الحق مع على. (على هميشه همراه با حق بوده و حق هم با على است) بحرانى در غاية المرام پانزده حديث از عامه و يازده حديث از خاصه در اينمورد نقل كرده است (9) .

7ـان علينا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن بعدى (10) على از من و من هم از او هستم و او ولى هر مؤمنى است) .

8ـلكل نبى وصى و وارث و ان عليا وصيى و وارثى (11) .

براى هر پيغمبرى جانشين و وارثى است و البته جانشين و وصى من هم على است.

9ـمن اطاعنى فقد اطاع الله و من عصانى فقد عصى الله،و من اطاع عليا فقد اطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى (12) .

هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هر كه مرا نافرمانى كندخدا را نافرمانى كرده است،و كسيكه على را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كه على را نا فرمانى كند مرا نافرمانى كرده است.

10ـانا و على حجة الله على عباده (13) .

من و على حجة خداونديم بر بندگانش.

11ـعلى مع القرآن و القران مع على لا يفترقان حتى يردا على الحوض (14) .

على با قرآن و قرآن با على است آندو از هم جدا نميشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

12ـما انا سددت ابوابكم و فتحت باب على و لكن الله فتح باب على و سد ابوابكم (15) .

(رسول اكرم فرمود درب خانه‏هاى ابو بكر و عمر و عباس بن عبد المطلب و ديگران را كه بمسجد باز ميشد مسدود كردند و فقط درب خانه حضرت امير را باز گذاشتند،عباس بن عبد المطلب علت اين امر را از حضرتش پرسيد پيغمبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود) من درهاى خانه‏هاى شما را نبستم و در خانه على را باز نگذاشتم و لكن خداوند درهاى شما را مسدود كرد و در خانه على را باز گذاشت.

13ـان الله جعل ذرية كل نبى فى صلبه و جعل ذريتى فى صلب على بن ابيطالب (16) .

خداوند نسل و اولاد هر پيغمبرى را در صلب او قرار داد و ذريه مرا در صلب على بن ابيطالب گذاشت.ـيا على انت اول المؤمنين ايمانا و اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى (17) .

يا على تو اولين كسى هستى از مؤمنين كه ايمان آوردى و اولين كسى از مسلمين هستى كه اسلام آوردى و نسبت تو بمن بمنزله هارون است بموسى.

15ـانت اخى فى الدنيا و الآخرة (18) .

(رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميان هر دو نفر از اصحابش عقد اخوت بست على عليه السلام در حاليكه چشمانش اشگ آلود بود آمد و عرض كرد يا رسول الله ميان اصحاب عقد اخوت برقرار كردى و مرا با كسى برادر ننمودى پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود) تو در دنيا و آخرت برادر منى.

16ـانا سيد النبيين و على سيد الوصيين و ان اوصيائى بعدى اثنى عشر اولهم على و آخرهم القائم المهدى عليه السلام (19) .

من سرور انبياء و على سرور اوصياء است و البته اوصياى من پس از من دوازده نفرند كه اولى آنها على و آخرشان قائم مهدى ميباشد. (در اين حديث علاوه بر خلافت على عليه السلام بخلافت ائمه ديگر نيز اشاره شده است.)

17ـمن احب عليا فقد احبنى و من ابغض عليا فقد ابغضنى و من اذى عليا فقد اذانى و من اذانى فقد اذى الله (20) .

هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده است و كسيكه على را اذيت كند مرا آزار رسانده و هر كه مرا آزار رساند خدا را آزار نموده است.ـحب على بن ابيطالب يأكل السيئات كما تأكل النار الحطب (21) .

دوستى على بن ابى طالب بديها را ميخورد (از بين مى‏برد) همچنانكه آتش هيزم را ميخورد (ميسوزاند) .

19ـانا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليأت الباب (22) .

من شهرستان علم هستم و على هم دروازه آنست پس هر كه علم را بخواهد بايد از در آن وارد شود.

20ـيا على خلقت انا و انت من شجرة،فانا اصلها و انت فرعها و الحسن و الحسين اغصانها فمن تعلق بغصن منها ادخله الله الجنة (23) .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود من و تو از يكدرختى آفريده شده‏ايم كه من ريشه آندرخت و تو فرع (تنه) آن هستى و حسن و حسين شاخه‏هاى آن ميباشند پس هر كس بيكى از آنشاخه‏ها بياويزد خداى تعالى او را داخل بهشت گرداند.

21ـانت سيد فى الدنيا و سيد فى الآخرة،من احبك فقد احبنى و حبيبى حبيب الله و عدوك عدوى و عدوى عدو الله عز و جل،ويل لمن ابغضك من بعدى (24) .

عبد الله بن عباس گويد نبى اكرم صلى الله عليه و آله بعلى بن ابى طالب نگاه كرد و فرمود :تو در دنيا سرورى و در آخرت سرورى،هر كس ترا دوست دارد مرا دوست داشته و دوست من دوست خداوند است و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداوند عز و جل است،واى بحال آنكه پس از من ترا دشمن بدارد.

22ـعلى يوم القيامة على الحوض لا يدخل الجنة الا من جاء بجوازمن على بن ابى طالب (25) .

مجاهد از ابن عباس نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:على در روز قيامت كنار حوض است كسى به بهشت داخل نميشود مگر اينكه از على بن ابى طالب جوازى آورده باشد .

23ـلا يجوز احد الصراط الا من كتب له على الجواز (26) .

قيس بن حازم گويد ابو بكر و على بن ابى طالب بهم برخورد كردند ابو بكر تبسم نمود على عليه السلام فرمود چه شده كه تبسم كردى؟ابو بكر گفت از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود:احدى از صراط نميگذرد مگر كسى كه على براى او جواز نوشته باشد.

24ـحبك ايمان و بغضك نفاق و اول من يدخل الجنة محبك و اول من يدخل النار مبغضك (27) .

ابو سعيد خدرى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود دوستى تو ايمان و دشمنى تو نفاق است و اول كسيكه داخل بهشت ميشود دوستدار تو و اول كسيكه داخل دوزخ گردد دشمن تست.

25ـستكون بعدى فتنة،فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابى طالب فانه اول من امن بى و اول من يصافحنى يوم القيامة و هو الصديق الاكبر و هو فاروق هذه الامة يفرق بين الحق و الباطل و هو يعسوب الدين (28) .

بزودى پس از من فتنه‏اى بر پا خواهد بود،پس زمانيكه چنين شد ملازم على بن ابى طالب باشيد زيرا كه او اول كسى است كه بمن ايمان آورد و اول كسى است كه در روز قيامت با من مصافحه ميكند،او صديق اكبر و فاروق (جدا كننده) اين امت است كه ميان حق و باطل جدائى افكند و او بزرگ و پيشواى دين است.

26ـيا على انت قسيم الجنة و النار يوم القيامة (29) .

يا على توئى تقسيم كننده بهشت و دوزخ در روز قيامت.

شافعى در اينمورد چنين گويد:على حبه جنةـقسيم النار و الجنةـوصى المصطفى حقاـامام الانس و الجنة.همچنين در باره اين روايت كه على عليه السلام قسمت كننده بهشت و دوزخ است از احمد بن حنبل پرسيدند احمد گفت چرا منكر آن ميشويد مگر از نبى اكرم صلى الله عليه و آله براى ما روايت نشده است كه بعلى فرمود ترا دوست ندارد مگر مؤمن و دشمن ندارد مگر منافق؟گفتند چرا،احمد گفت مؤمن كجا است؟گفتند در بهشت،گفت منافق كجا است؟گفتند در دوزخ،قال احمد فعلى قسيم الجنة و النار (30) .

27ـان الله حرم الجنة على من ظلم اهل بيتى او قاتلهم او اغار عليهم او سبهم (31) .

خداوند بهشت را بر كسى كه بخاندان من ستم كند يا با آنها مقاتله نمايد يا بآنها هجوم بياورد و يا دشنامشان دهد حرام كرده است.

28ـالنظر الى وجه على بن ابى طالب عبادة و ذكره عبادة و لا يقبل ايمان الا بولايته و البرائة من اعدائه (32) .

عمار و معاذ و عايشه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل ميكنند كه فرمود:نگاه كردن بصورت على عبادت است و ذكر او عبادت است و ايمان كسى پذيرفته نميشود مگر بولايت او و تبرى جستن از دشمنانش.

28ـعنوان صحيفة المؤمن حب على بن ابيطالب (33) .ديباچه و عنوان نامه عمل مؤمن حب على بن ابيطالب است.

30ـألا ادلكم على من اذا استرشد تموه لن تضلوا و لن تهلكوا؟قالوا بلى يا رسول الله،قال هو ذا و اشار الى على بن ابيطالب عليه السلام ثم قال و اخوه و ازروه و اصدقوه و انصحوه فان جبريل اخبرنى بما قلت لكم (34) .

زيد بن ارقم گويد ما هنگاميكه در خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم فرمود :آيا شما را راهنمائى نكنم بكسى كه چون از او استرشاد كنيد هرگز گمراه نشويد و هرگز بهلاكت نيفتيد؟گفتند چرا يا رسول الله!فرمود آنكس اينست و اشاره بعلى بن ابيطالب نمود و سپس فرمود با او برادرى كنيد و ياريش نمائيد و او را محب صادق و دوست راستين باشيد زيرا آنچه را كه (در باره وى) بشما گفتم جبرئيل بمن خبر داد.

31ـهذا على بن ابيطالب لحمه لحمى و دمه دمى و هو منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى يا ام سلمة هذا على امير المؤمنين و سيد المسلمين و وصيى و عيبة علمى و بابى الذى اوتى منه و معى فى السنام الا على يقتل القاسطين و الناكثين و المارقين (35) .

حموينى از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بام سلمه فرمود :اين على بن ابيطالب است كه گوشت او گوشت من و خون او خون من است و او از من مانند هارون از موسى است جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد آمد،اى ام سلمه اين على است كه امير مؤمنين و سرور مسلمين و وصى من بوده و گنجينه علم من و باب علم من است كه كسى بمن نرسد مگر از آن باب و در درجات عاليه بهشت با من خواهد بود و با قاسطين و ناكثين و مارقين (معاويه و اصحاب جمل و خوارج) خواهد جنگيد.ـقيل يا رسول الله من صاحب لواك فى الآخرة؟قال:صاحب لواى فى الدنيا على بن ابيطالب (36) .

جابر بن سمرة گويد گفته شد يا رسول الله صاحب پرچم تو در آخرت كيست؟فرمود على بن ابيطالب كه در دنيا حامل لواى من است.

23ـحق على على المسلمين كحق الوالد على ولده (37) .

حق على عليه السلام بر مسلمين مانند حق پدر بر فرزندش است.

34ـعن ابى ايوب انصارى ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لفاطمة:اما علمت ان الله اطلع الى اهل الارض فاختار منهم اباك فبعثه نبيا،ثم اطلع الثانية فاختار بعلك فاوحى الى فانكحته و اتخذته وصيا (38) .

ابو ايوب انصارى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بفاطمه عليها السلام فرمود:آيا نميدانى كه خداوند بمردم روى زمين نگريست و از ميان همه آنها پدرت را انتخاب كرده و به پيغمبرى مبعوث فرمود،آنگاه بار دوم نگريست شوهرت را اختيار كرد و بمن وحى فرستاد كه ترا باو تزويج نموده و او را جانشين (خود) قرار دهم.

35ـان وصيى على بن ابيطالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين،قال يا محمد (صلى الله عليه و آله) فسمهم لى،قال اذا مضى الحسين فابنه على،فاذا مضى على فابنه محمد،فاذا مضى محمد فابنه جعفر فاذا مضى جعفر فابنه موسى،فاذا مضى موسى فابنه على،فاذا مضى على فابنه محمد فاذا مضى محمد فابنه على،فاذا مضى على فابنه‏الحسن،فاذا مضى الحسن فابنه الحجة محمد المهدى فهؤلاء اثنا عشر (39) .

شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة از كتاب فرائد السمطين نقل ميكند كه يك يهودى خدمت رسول اكرم شرفياب شد و ضمن سؤالاتى از اوصياى آنحضرت پرسيد پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:وصى من على بن ابيطالب است و پس از او دو نواده من حسن و حسين و دنبال آن نه امام از صلب حسين هستند.

يهودى عرض كرد يا محمد (صلى الله عليه و آله) براى من آنها را نام ببر،فرمود چون حسين بگذرد پسرش على و چون على بگذرد پسرش محمد و چون محمد بگذرد پسرش جعفر و چون جعفر بگذرد پسرش موسى و چون موسى بگذرد پسرش على و چون على بگذرد پسرش محمد و چون محمد بگذرد پسرش على و چون على بگذرد پسرش حسن و چون حسن بگذرد پسرش حجت مهدى (عليهم السلامند) پس اوصياى من اين دوازده نفرند.در اين حديث علاوه بر تعداد أئمه اطهار عليهم السلام صريحا نام آنان نيز ذكر شده است.

بارى در اينمورد احاديث زياد است كه اگر بيش از اين نوشته شود مثنوى هفتاد من كاغذ شود و ما بهمين مقدار از كتب معتبره عامه اكتفا كرديم در صورتيكه كتب حديث و تاريخ اماميه پر از اين قبيل احاديث است كه ما چيزى از آنها ننوشتيم.

پى‏نوشتها:

(1) ذخائر العقبى ص 67ـمناقب ابن مغازلى ص 16ـ 26

(2) ينابيع المودة ص 50ـفصول المهمة ص 125

(3) غاية المرام باب 20 و .21

(4) تاريخ ابى الفداء جلد 1 ص 216ـكفاية الطالب ص 205ـتاريخ طبرى ج 2 ص .217

(5) مناقب ابن مغازلى ص 234ـمستدرك صحيحين جلد 3 ص 109

(6) شيعه در اسلام پاورقى ض 116 تأليف علامه طباطبائى.

(7) حلية الاولياء جلد 4 ص 306ـذخائر العقبى ص .20

(8) شبهاى پيشاور ص .227

(9) غاية المرام باب 360ـ .361

(10) كنوز الحقايق ص 37ـذخائر العقبى ص .68

(11) الرياض النضرة جلد 2 ص 178 نقل از فضائل الخمسه.

(12) مستدرك صحيحين جلد 3 ص .126

(13) كنوز الحقائق ص .43

(14) صواعق ابن حجر ص 74

(15) كنز العمال جلد 6 ص 408

(16) فيض القدير جلد 2 ص 223ـمناقب ابن مغازلى ص 49

(17) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 3 ص 258

(18) مناقب ابن مغازلى ص 37ـكفاية الطالب ص 194

(19) ينابيع الموده ص 445

(20) رياض النضرة جلد 2 ص 166

(21) تاريخ بغداد جلد 4 ص 194

(22) مناقب ابن مغازلى ص 83ـجامع الصغير سيوطى جلد 1 ص 374

(23) كفاية الطالب صفحه 318

(24) مناقب ابن مغازلى صفحه 103

(25) مناقب ابن مغازلى صفحه 119

(26) رياض النضرة جلد 2 صفحه 177

(27) فصول المهمه صفحه 127

(28) اسد الغابة جلد 5 صفحه 287ـينابيع المودة صفحه .82

(29) صواعق ابن حجر صفحه 75ـينابيع المودة صفحه .86

(30) الامام الصادق و المذاهب الاربعة جلد 1 صفحه 327

(31) ذخائر العقبى صفحه 20

(32) مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 صفحه 5

(33) جامع الصغير جلد 2 صفحه 145ـمناقب ابن مغازلى صفحه .243

(34) مناقب ابن مغازلى صفحه 245

(35) غاية المرام باب 8 حديث 6 و .38

(36) مناقب ابن مغازلى ص 200ـمناقب خوارزمى ص .250

(37) لسان الميزان جلد 5 ص 399ـمناقب ابن مغازلى ص .48

(38) كفاية الطالب ص .296

(39) ينابيع المودة ص 441

بحثى در امامت
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

لزوم وجود امام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله بمنظور جانشينى آنحضرت براى رهبرى ملت اسلام بطوريكه اطاعت او بر تمام امت لازم و واجب باشد مورد تأييد فريقين خاصه و عامه است زيرا هيچ سازمان و اجتماعى بدون رياست و رهبرى نميتواند ببقاء خود ادامه دهد ولى بحث در اينست كه چه كسى بايد جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله شود و چه شرايط و خصوصياتى را داشته باشد و چه كسى او را بدين مقام منصوب سازد؟اهل سنت هر حكومتى را كه بوسيله يك فرد مسلمان مستقر گردد خلافت اسلامى دانسته و جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله را هم منتخب از طرف مردم ميدانند در نتيجه بعصمت خليفه قائل نبوده و خلافت اسلامى را در رديف حكومتهاى بشرى بشمار ميآوردند و فقط بطرز رفتار خلفاء و چگونگى اعمال آنها نظر دارند كه با مردم بعدل و داد رفتار نمايند!

اما بعقيده شيعه امامت منصب الهى بوده و تالى نبوت است و همچنانكه پيغمبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا مبعوث شده است امام نيز بايد از ناحيه خدا تعيين گردد و علاوه بر داشتن افضليت نسبت بقاطبه مردم در كليه سجاياى اخلاقى و فضائل نفسانى،عصمت او هم در درجه اول شرايط لازمه است و اين مقام فوق تشخيص مردم است بنا بر اين اجماع و انتخاب مسلمين شرط امامت نيست و قبول و يا تسليم مسلمين نيز دليل امامت نميباشد اگر چه امام براى حفظ اساس دين بظاهر مجبوربتقيه و بيعت باشد.

البته لفظ امام را بمعنى لغوى آن بهر پيشوائى ميتوان گفت مانند امام جماعت (در نماز) حتى به پيشوايان كفر نيز اطلاق ميشود چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم (1) .

ولى امامت در اصطلاح علم كلام و بمعنى مخصوص آن كه جانشينى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است عبارت از رياست عمومى الهيه است بر همه مردم در امور دنيا و دين كه بر تمام افراد امت متابعت از صاحب چنين مقامى لازم و واجب است،بعبارت ديگر امام و جانشين پيغمبر بايد رياست و رهبرى جامعه اسلامى را در سه جهت (از لحاظ حكومتـبيان معارف و احكام دينىـرهبرى و ارشاد حيات معنوى) بعهده بگيرد و پر واضح است كه چنين كسى بايد از جانب خداوند تعيين و منصوب گردد و مؤيد بالهامات ربانى باشد زيرا همچنانكه براى بوجود آمدن دينى پيغمبرى از طرف خداوند تعالى مبعوث ميشود براى حفظ و بقاى آن دين نيز تعيين و نصب امام از جانب خدا لازم و ضرورى ميباشد.

از جمله استدلالات شيعه بر صحت عقيده خود دليلى است معروف بدليل لطف كه چون نظام اجتماع بدون وجود قانون الهى مختل،و ميان افراد آن جامعه هرج و مرج پيدا ميشود لذا براى تعيين روابط افراد با يكديگر و همچنين براى تعيين وظايف و تكاليف دينى و اخلاقى آنها كه نتيجه‏اش رسيدن بسعادت جاودانى است خداوند از راه لطف پيغمبرى را بسوى آنان مبعوث ميكند تا افراد جامعه را در مسير تكامل مادى و معنوى هدايت نمايد چنانكه در قرآن كريم فرمايد:لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (2) .

يعنى خداوند بر مؤمنين (از راه لطف) احسان و اكرام نمود كه در ميان آنهاپيغمبرى را بر انگيخت كه بر آنان آيات او را ميخواند و آنها را (از شرك و پليدى و رذائل اخلاقى) تزكيه نموده و كتاب و حكمت يادشان ميدهد و اگر چه قبلا در گمراهى آشكارى بودند.

دليل لطف را اهل سنت نيز در باره پيغمبر قبول دارند اما در مورد امام آنرا نمى‏پذيرند در صورتيكه لطف خدا كامل است و هرگز ناقص و نا تمام نمى‏ماند بنا بر اين امام نيز بايد پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا منصوب شود و پيغمبر در حال حيات او را بمردم معرفى كند چنانكه نزول آيه تبليغ در غدير خم روشنگر اين مطلب بوده و در فصول گذشته بدان اشاره گرديده است،خواجه نصير الدين طوسى در كتاب تجريد الاعتقاد گويد :الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض (3) .

علاوه بر دليل لطف آياتى در قرآن كريم وجود دارند كه ثابت ميكنند امامت و خلافت الهيه موهبت و منصب خدائى است و امام نيز بوسيله خداوند منصوب ميگردد از جمله آنها آيه‏هاى زير است:

اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة (4) ...هنگاميكه پروردگار تو بفرشتگان گفت من در روى زمين خليفه‏اى قرار ميدهم...

و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (5) .

چون ابراهيم را پروردگارش بسخنانى آزمايش نمود (مانند افكندن او در آتش بدستور نمرود و هجرت از وطن و مأمور شدن بذبح اسمعيل و امثالهم) و ابراهيم آماده انجام و اتمام آنها گرديد خداوند باو فرمود كه من ترا (علاوه بر مقام نبوت) براى مردم امام قرار ميدهم عرض كرد اين امامت را ببعضى از اولاد من هم قرار بده خداوند فرمود عهد من (امامت) بستمكاران نميرسد.در اين دو آيه خداوند تصريح ميكند كه نصب امام و خليفه بدست خدا است و اين امامت هم بر اشخاص ظالم و ستمگر نميرسد و عدم ظلم امام عصمت او را ميرساند و اگر بعقيده اهل تسنن قرار باشد امام از طريق شورا و اجماع انتخاب شود جواب آيات فوق چيست؟

صاحب تفسير الميزان در ذيل تفسير آيه مزبور چنين مينويسد:

آنچه از آيات مختلفه قرآن در اين زمينه استفاده ميشود اينست كه هر كجا نامى از امامت برده شده هدايت هم بعنوان تفسير بدنبال آن ذكر گرديده است مثلا در داستان ابراهيم فرمايد :

و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين،و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا (6) .

و ما بابراهيم اسحق را و يعقوب را (كه فرزند اسحق بود) بخشيديم و همه آنها را از نيكان و شايستگان قرار داديم و آنان را امامانى قرار داديم كه بامر ما مردم را هدايت نمايند .

و در جاى ديگر فرمايد:و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون (7) .

و از آنها (بنى اسرائيل) امامانى قرار داديم كه بفرمان ما هدايت ميكردند چون (بسختى‏هاى ناشى از نا فرمانى قوم) صبر كردند و بايات (معجزات) ما يقين داشتند.

بطوريكه ملاحظه ميشود در اين موارد (هدايت) بعنوان توضيح بعد از امامت ذكر شده و سپس آنرا مقيد بامر كرده و فرموده است يهدون بامرنا يعنى پيشوايان كه بامر ما هدايت ميكنند و از اينجا معلوم ميشود كه مقام امامت مقام هدايت مخصوصى است كه عبارت از هدايت بامر خدا بوده و يكنوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن كه توأم با هدايت ميباشد و منظور از هدايت در اينجا ايصال بمطلوب يعنى رسانيدن بمقصد است نه تنها راهنمائى و ارائه طريق كه كار پيغمبران و رسولان بلكه‏عموم مؤمنانى است كه از راه موعظه و نصيحت مردم را بسوى خدا دعوت ميكنند (8) .

بموضوع ديگرى كه بايد توجه نمود اينست كه خداوند دليل اعطاء مقام امامت را چنين بيان كرده است (لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنونـچون صبر كردند و بآيات ما يقين داشتند) بنا بر اين،علت اعطاء آن صبر در راه خدا آنهم صبر مطلق كه شامل تمام امتحانات و دارا بودن مقام يقين (پيش از صبر) است چنانكه در باره ابراهيم فرمايد:

و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (9) .

يعنى و بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را بابراهيم نشان ميدهيم تا از اهل يقين گردد .پس امام بايد داراى مقام يقين بوده و عالم ملكوت بر او مكشوف باشد.

همچنين كسى ميتواند مقام با عظمت امامت را دارا شود كه ذاتا سعادتمند بوده باشد زيرا اگر ذاتا سعادتمند نباشد و در بعضى اوقات ظلم و شقاوت از او سر بزند در اينصورت صلاحيت احراز چنين مقامى را نداشته و خود محتاج بهدايت ديگرى خواهد بود و اين معنى با مقام هدايت سازشى ندارد (10) .

ممكن است كسى بگويد حضرت امير عليه السلام كه فقط مقام امامت را داشت چگونه از پيغمبران پيشين مانند ابراهيم كه هم پيغمبر بوده و هم مقام امامت را داشته است افضل و برتر است؟پاسخ اينست كه مقام امامت داراى مراتب مختلفى است (همچنانكه پيغمبران در نبوت همه يكسان نبوده‏اند) و آنحضرت مرحله كاملتر امامت را دارا بود (11) .و چنانكه اشاره شد امام بايد داراى مقام يقين باشد و خداوند ميفرمايد ملكوت آسمانها و زمين را بابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين گردد اما يقينى كه حضرت امير عليه السلام داشت فوق يقين ابراهيم بود در نتيجه مرتبه امامتش هم قوى‏تر از مرتبه امامت او خواهد بود زيرا ابراهيم با آنهمه يقينى كه داشت بخداوند عرض كرد:رب ارنى كيف تحى الموتى (12) ؟ (خدايا بمن نشان بده كه چگونه مردگان را زنده ميكنى؟) ولى حضرت امير عليه السلام فرمود :لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (13) !يعنى اگر تمام حجابات از ميان برداشته شود من ذره‏اى به يقينم نميافزايم!

با توجه بمطالب معروضه ثابت ميشود كه مقام امامت منشأ الهى دارد و مردم بهيچ عنوانى صلاحيت انتخاب كسى را بچنين سمتى ندارند زيرا مردم هر اندازه هم بصير و موشكاف باشند باز انتخاب كسى بمنصب امامت از حدود درك و تشخيص آنان خارج است چنانكه حضرت موسى كه پيغمبر بزرگ و اولو العزمى بود از ميان تمام قوم خود فقط هفتاد نفر واجد شرايط و صلاحيت دار را انتخاب كرده و به طور برد ولى آنان كه زبده و منتخب بنى اسرائيل بودند حدود فهم و دركشان تا بدانجا بود كه به آنحضرت گفتند.ارنا الله جهرة (خدا را آشكارا بما نشان بده) پس جائى كه انتخاب موسى اينگونه باشد انتخاب ديگران معلوم است كه بچه نحوى خواهد بود.

و باز بر همگان واضح و معلوم است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ترجمان علوم الهى و گنجينه اسرار حق بوده و در باره‏اش خداوند در قرآن فرمايد.علمه شديد القوى (14) بنا بر اين جانشين وى نيز تا مظهر و وارث چنين صفاتى نباشد نميتوانددر مسند او نشسته و امت وى را رهبرى نمايد بعبارت ديگر امام نيز مانند پيغمبر داراى روح قدسى است و تشابه و سنخيتى ميان آنان وجود دارد كه ميتواند جانشين آنحضرت گردد و اين شرايط و خصوصيات براى اشخاص ديگر امكان پذير نباشد براى توضيح مطلب بيك مثال عاميانه اشاره ميشود.

فرض كنيد پزشكى كه متخصص بيماريهاى قلبى است اگر براى مدتى بمسافرت رود و بخواهد در غيابش مطب او براى رجوع بيماران قلبى دائر باشد بايد پزشك ديگرى را كه در همان رشته تخصص دارد بجاى خود گذارد نه اشخاص معمولى را حتى پزشك غير متخصص مثلا دندان پزشكى را هم نميتواند جانشين خود قرار دهد،يا چنانچه آهنگرى بخواهد موقتا ديگرى را در جايش گذارد بايد كسى را پيدا كند كه مانند خودش صاحب آن حرفه باشد و الا نمى‏تواند مثلا قصابى را در جاى خود بنشاند و اين مطلب از بديهيات بوده و بر همه واضح و آشكار است بدينجهت حضرت امير عليه السلام فرمايد:نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكم (15) .يعنى ما (ائمه اثنى عشر) از شجره نبوتيم و از خاندانى هستيم كه رسالت و پيغام الهى در آنجا نازل شده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده است ما معدن‏هاى علم و چشمه‏هاى حكمتها ميباشيم.

و در خطبه ديگر فرمايد:الا ان مثل ال محمد صلى الله عليه و آله كمثل نجوم السماء،اذا خوى نجم طلع نجم (16) .

بدانيد كه مثل آل محمد صلى الله عليه و آله مانند مثل ستارگان آسمان است،زمانيكه ستاره‏اى ناپديد شد ستاره ديگرى طلوع ميكند (با فوت يا شهادت هر امام امامى ديگر بجاى او مى‏نشيند .)

همچنين در خطبه ديگر فرمايد:اين الذين زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا؟كذبا و بغيا علينا،ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم،بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى،ان الائمة من قريش غرسوافى هذا البطن من هاشم،لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم (17) .

كجا هستند كسانى كه بجز ما اهل بيت گمان ميكنند آنها در علم راسخ و استوارند: (ادعاى آنها) دروغ و ستم بر ما است زيرا خداوند ما را برترى داده و آنها را فرو گذاشته و (مقام امامت را) بما عطاء فرموده و آنانرا بى بهره ساخته است و ما را (در آنمقام) داخل نموده و آنها را خارج كرده است،بوسيله ما هدايت و راهنمائى طلب ميگردد و (پرده نادانى و گمراهى و) كورى برداشته شود،زيرا پيشوايان دين از قريش و از نسل هاشم بوجود آمده‏اند (امامت و خلافت) بر غير ايشان سزاوار نيست و خلفاى غير ايشان براى جانشينى (پيغمبر صلى الله عليه و آله) صلاحيت ندارند.

حضرت سجاد عليه السلام نيز در دعائى كه پس از ختم قرآن ميخواند به پيشگاه خداوند چنين عرضه ميدارد:

اللهم انك انزلته على نبيك محمد صلى الله عليه و آله مجملا و الهمته علم عجائبه مكملا،و ورثتنا علمه مفسرا،و فضلنا على من جهل علمه و قويتنا عليه لترفعنا فوق من لم يطق حمله .

اللهم فكما جعلت قلوبنا له حملة و عرفتنا برحمتك شرفه و فضله فصل على محمد الخطيب به و على آله الخزان له (18) .

بار خدايا تو آنرا (قرآن را) بر پيغمبرت محمد صلى الله عليه و آله بطور مجمل فرو فرستادى و علم عجائب آنرا تماما باو الهام فرمودى،و تفسير آنرا بما بميراث دادى و ما را بر كسى كه علم قرآن ندارد برترى بخشيدى و نيروى ما را از او فزون كردى و رتبه‏مانرا والاتر از او گردانيدى كه تاب تحمل اين علم را نداشت.

بار الها همچنانكه دلهاى ما را براى نگاهدارى قرآن شايسته ديدى و از نظررحمت شرف و فضل آنرا بما شناساندى بر محمد صلى الله عليه و آله كه بدان گويا بود و بر اولاد او كه گنجوران علم اويند درود بفرست.

از مضمون اين بيانات چنين نتيجه بدست ميآيد كه براى قرآن كريم مبين و مفسرى لازم است كه از جانب خدا ملهم و مؤيد باشد و هر كسى شايستگى احراز چنين مقامى را ندارد و از اينجا بطلان سخن عمر كه در هنگام رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفت حسبنا كتاب الله معلوم ميشود زيرا تنها وجود كتاب خدا بدون مفسر و مبين آن نتيجه مطلوبه را بدست نمى‏دهد فرضا كتابى اگر در علم طب نوشته شده و در اختيار مردم قرار بگيرد آنكتاب بيماران را از مراجعه بطبيب بى نياز نميكند بلكه طبيب حاذقى بايد وجود داشته باشد تا بتواند از آن كتاب استفاده نمايد و يا آنرا بديگران تدريس كند بهمين جهت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در حديث ثقلين كه در نزد عامه و خاصه مسلم و قطعى است قرآن را همدوش عترت خود بمردم توصيه كرده و فرمود آندو هرگز از هم جدا نشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند،و لن يفترقا حتى يردا على الحوض (19) .و عملا نيز ثابت شد كه عمر در زمان خلافتش حل مسائل مبهم و مشكلات قضائى را نتوانست از كتاب خدا بدست آورد و ناچار بعلى عليه السلام پناه برده و گفت لو لا على لهلك عمر .و آنحضرت چون ملهم بافاضات ربانى و خود قرآن ناطق بود فورا رفع مشكل نموده و عمر را از بن بست رهائى مى‏بخشيد.

تفسير آيات متشابه و تفصيل مجملات و توضيح احكام مبهم و حل معضلات علمى و مشكلات قضائى خواه ناخواه چنين شرايطى را براى امام ايجاب ميكند زيرا فتواى امام مانند فتاوى فقهاء روى استنباط نيست بلكه متكى بعلم امامت است كه لدنى و الهامى است و هميشه ديده شده است كه هر گونه سؤال مشكل و بغرنجى كه از ائمه اطهار عليهم السلام نموده‏اند آنان بدون اينكه خود را ملزم باستنباط آن حكم از ساير احكام مشابه آن بدانند فورا بدون تأمل و درنگ جواب داده‏اند همچنين هر كجا ابهامى در آيات قرآن بوده امام آنرا تفسير نموده و مقصود خداى تعالى‏را از نزول آن آيه بيان فرموده است بدون اينكه مقيد بتطبيق آن با قواعد ادبى و يا هر گونه موازين علمى ديگرى باشد بهمين دليل مقام امامت از نظر شيعه تالى مقام نبوت است و بحكمـاهل البيت ادرى بما فى البيت (اهل خانه بهتر ميدانند كه در خانه چه هست) ائمه اطهار نيز با علم لدنى و الهامى خود مقصود خدا و پيغمبر را دريافته‏اند.

براى تكميل مطالب معروضه در اين فصل بخلاصه حديثى كه كلينى و شيخ صدوق عليهما الرحمة بوسيله عبد العزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السلام در مورد امامت نقل كرده‏اند ذيلا اشاره ميشود.

عبد العزيز بن مسلم گويد موقعيكه حضرت رضا عليه السلام تازه بمرو آمده بود من خدمت آنحضرت رسيده و موضوع امامت را كه مورد اختلاف بسيارى از مردم بوده و در پيرامون آن گفتگو ميكردند بخدمتش عرض كردم.

حضرت تبسم كرد و فرمود اى عبد العزيز مردم نفهميده‏اند و از آراء خود گول خورده‏اند زيرا خداوند عز و جل پيغمبرش را قبض روح نفرمود تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را هم كه بيان هر چيزى از حلال و حرام و حدود و احكام و كليه نيازمنديهاى بشر در آنست نازل فرمود و امر امامت را هم از كمال دين قرار داد و پيغمبر صلى الله عليه و آله هم رحلت نفرمود تا براى امتش معالم دينشان را بيان فرموده و راهشان را كه راه حق است روشن گردانيد و على عليه السلام را بسمت پيشوا و امام منصوب فرمود و چيزى از احتياجات امت را فرو گذار نكرد در اين صورت كسى كه معتقد باشد خداوند عز و جل دينش را كامل نكرده است كتاب خدا را رد نموده و آنكه كتاب خدا را رد كند بدان كافر گشته است.

آيا مردم قدر و منزلت امام را در ميان امت ميشناسند تا تعيين و انتخاب امام باختيار آنان گذاشته شود؟مقام امامت بسى قدرش بزرگتر و شأنش عظيم‏تر و مكانش عاليتر و عمقش فروتر از آنست كه مردم با عقول (ناقص) خود بدان برسند يا با آراء خود آنرا درك كنند و يا بميل و اختيار خود امامى را انتخاب كنند زيرا منصب امامت مقام شامخى است كه خداوند عز و جل آنرا پس از نبوت و خلت در مرحله سيم‏بحضرت ابراهيم اختصاص داده و فضيلتى است كه او را بدان مشرف نموده و نامش را بلند گردانيده است آنجا كه فرمايد:انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (20) .پس اين آيه تصدى مقام امامت را براى ستمكاران تا روز قيامت باطل نموده و آنرا در ميان برگزيدگان و پاكان نهاده است.

سپس خداوند ابراهيم را گرامى داشت و امامت را در اولاد پاك و برگزيده او قرار داد و فرمود:

و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين (21) .

يعنى اسحاق و سپس يعقوب را باو بخشيديم و همه را صالح و شايسته نموديم و آنها را امامانى قرار داديم كه بامر ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك و همچنين اقامه نماز و دادن زكوة را بدانها وحى كرديم و آنها از پرستش كنندگان ما بودند.بنا بر اين امامت هميشه در فرزندان (پاك و برگزيده) او بود و در طول قرن‏ها از همديگر ارث مى‏بردند تا اينكه خداى تعالى آنرا به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ارث داد و فرمود:

ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤمنين (22) .

سزاوارترين و نزديكترين مردم بابراهيم كسانى هستند كه پيروى او را نموده و اين پيغمبر و ايمان آورندگانند و خداوند ولى مؤمنان است.

پس امامت مخصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده و آنحضرت بدستور خداى تعالى و برسم آنچه خداوند واجب نموده بود آنرا بعهده على عليه‏السلام گذاشت و سپس در ميان فرزندان برگزيده او كه خداوند بآنان علم و ايمان داده است جارى گشت چنانكه خداوند فرمايد:و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث (23) .

كه مراد از اهل علم و ايمان در اين آيه شريفه ائمه هدى ميباشند بنا بر اين امامت تا روز قيامت مخصوص اولاد على عليه السلام است زيرا پس از محمد صلى الله عليه و آله پيغمبرى نيست پس اين نادانان از كجا براى خود امام اختيار ميكنند؟

امامت در حقيقت مقام انبياء و ميراث اوصياء است زيرا امامت خلافت خدا و رسول صلى الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهم السلام است.

امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و موجب صلاح دنيا و عزت مؤمنين است.

امامت ريشه نمو كننده اسلام و شاخه بلند آنست.

كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و زياد شدن غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و صيانت حدود و ثغور ممالك اسلامى با وجود امام است.

امام حلال خدا را حلال و حرامش را حرام داند،در اجراى حدود الهى قيام كند و از حريم دين دفاع نمايد و مردم را با حكمت و پند و موعظه نيكو و برهان قاطع براه پروردگار دعوت ميكند.

امام مانند خورشيد طالع و درخشانى است كه نورش گيتى را فرا گيرد و در افقى است كه دستها و ديدگان بدان نرسد.امام چون ماه چهارده شبه نورانى و مانند چراغ فروزان و مشعشع است و ستاره هدايتى است كه در تاريكيهاى شب و عبور از شهرها و بيابانها و در امواج درياها موجب راهنمائى مردم است.

امام مانند آب شيرين و گوارا براى تشنگان (معارف الهيه) و دلالت كننده بر طريق راستى و نجات دهنده از هلاكت است.

امام امين خدا است در ميان خلقش،و حجت اوست بر بندگانش،و جانشين‏اوست در شهرهايش و بسوى خدا دعوت كننده و از حقوق او دفاع كننده است.

امام از گناهان پاك و از عيوب منزه و بر كنار است و بعلم و دانش مخصوص،و حلم را شعار خود ساخته است.

امام موجب نظام دين و باعث عزت مسلمين و خشم براى منافقين و سبب هلاك كافرين است.

امام يگانه روزگار خويش است كسى با او همطراز نشود و هيچ دانشمندى با او برابرى نكند و او را مانند و نظيرى (غير از امام ديگر) نباشد تمام فضيلت مخصوص اوست بدون اينكه محتاج بطلب و اكتساب از غير بوده باشد بلكه اين مواهب از جانب خداى بخشنده باو عطاء شده و اختصاص يافته است.

پس كيست كه بتواند بمقام معرفت امام برسد و يا امكان اختيار و انتخاب امام را داشته باشد؟

هيهات،هيهات،در اين كار خردها گمراه گشته و بردبارها بيراهه رفته و عقل‏ها سرگردان مانده و ديدگان بيفروغ گشته و بزرگان كوچك شده و حكماء متحير و سخنوران در محصور و خردمندان در نادانى و شعراء و ادبا عاجز بوده و سخندانان در مانده‏اند كه بتوانند شأنى از شئون و اوصاف امام و يا فضيلتى از فضائل او را توصيف كنند و همگى بعجز و قصور خود معترف گشته‏اند در اينصورت چگونه ميشود كه تمام فضائل امام بتوصيف در آيد يا مطلبى از كار امام فهميده شود و يا كسى پيدا گردد كه جايگزين او گشته و اظهار بى نيازى كند؟

نه،چگونه و از كجا چنين چيزى ممكن است در حاليكه امام مانند ستاره‏اى است كه افق حقيقتش از دسترس مردم و توصيف وصف كنندگان بسى بلندتر است پس اختيار مردم كجا و امام كجا و عقول مردم كجا و او كجا و مانند او كجا پيدا ميشود؟

آيا گمان ميكنند كه امام را در غير خاندان رسالت ميتوان پيدا نمود؟بخدا كه خودشان را گول زده‏اند و امر باطل و بيهوده‏اى را آرزو كرده‏اند و به نردبان لغزنده‏اى (يا گردنه بلند و لغزنده‏اى كه قدم‏ها در آن ميلغزند و بپايين سقوط ميكنند) بالا رفتند و خواستند با عقول حيرت زده و ناقص و با آراء گمراه كننده خود نصب‏امام كنند!خدا آنان را بكشد بكجا منحرف شدند كار مشكلى را اراده كردند و دروغى (از خود) ساختند و بگمراهى دو رو شديدى دچار شدند و در حيرت و سرگردانى افتادند كه با چشم بينا امام را رها كردند و شيطان كردارهاى آنها را در نظرشان جلوه داد و از راه بدر برد در حاليكه اهل بصيرت هم بودند (چنانكه خداوند فرمايد) :

و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين (24) .

از اختيار خدا و اختيار پيغمبر و خاندانش رو گردان شده و بانتخاب خود گرائيدند در صورتيكه قرآن كريم آشكارا بآنان ميفرمايد:و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة (25) .

و پروردگارت هر چه بخواهد ميآفريند و اختيار ميكند و اختيار در دست آنها نيست.

و باز فرمايد:و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (26) .

و براى هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى زمانيكه خدا و پيغمبرش چيزى را براى آنان فرمان دادند حق اختيار امرى نيست.و همچنين فرموده است:

ما لكم كيف تحكمون،ام لكم كتاب فيه تدرسون،ان لكم فيه لما تخيرون،ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون،سلهم ايهم بذلك زعيم،ام لهم شركاء فليأتوا بشركائهم ان كانوا صادقين (27) .

شما را چه شده است چگونه حكم ميكنيد؟يا كتابى داريد كه در آن درس ميخوانيد تا آنچه خواهيد براى شما در آن كتاب باشد؟يا شما را تا روز قيامت باما پيمان محكمى است كه هر چه خواستيد حكم كنيد؟ (اى پيغمبر ما) از آنان بپرس كه كدامشان بدان حكم ضامنند؟آيا براى آنان در اينكار شريكانى هست؟پس اگر راست ميگويند شريكانشان را بياورند.

و باز خداى عز و جل فرمود:أفلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها؟ام طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون (28) ؟

آيا در قرآن تدبر و انديشه نميكنند يا مگر بر دلها قفل زده شده است؟يا خداوند بر دلهاى آنها مهر زده و آنان قوم بيدانشند؟و يا:

قالوا سمعنا و هم لا يسمعون،ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون،و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون (29) .

گفتند شنيديم و در حاليكه نمى‏شنيدند،حقيقة بدترين جانداران در نزد خدا مردم كر و لالند كه انديشه و تعقل نميكنند و اگر خداوند در وجود آنان خيرى ميديد بآنها شنوائى ميداد و اگر هم شنوائى ميداد حتما رو گردان شده و اعراض مينمودند و يا:قالوا سمعنا و عصينا (30) گفتند شنيديم و نافرمانى كرديم.

(بنا بر اين مقام امامت اختيارى و انتخابى نيست) بلكه آن فضل خداوند است كه بهر كس خواهد ميدهد و خداوند صاحب فضل بزرگى ستـبل هو فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم .

پس چگونه جائز باشد كه آنان امام را انتخاب كنند در حاليكه امام عالمى است كه ساحتش از لوث نادانى مبرا بوده و مانند شبانى است كه از رمه روگردان نشود و معدن قدس و طهارت و طاعت و زهد و دانش و عبادت است.دعوت پيغمبر مخصوص اوست و از نسل پاك زهراى بتول است،دودمانش جاى طعن و غمز نيست‏و هيچ صاحب نسبى (در علو حسب و نسب) بدو نميرسد.

از قبيله قريش و خاندان هاشم و عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده و مورد رضاى خداوند عز و جل است،شرافت اشراف از اوست و از اولاد عبد مناف است علمش نمو كننده و حلمش كامل و در امامت قوى و در امور سياست آگاه است،اطاعتش واجب و بامر خداى عز و جل قائم است بندگان خدا را خير خواه و دين خدا را حافظ و نگهبان است.

خداوند پيغمبران و امامان را توفيق داده و از گنجينه علم و حكمت خود آنچه را كه بديگران نداده بدانها بخشيده است در نتيجه علم آنان فوق دانش اهل زمانشان بوده است چنانكه خداوند تعالى فرمايد:

افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (31) ؟

آيا كسى را كه بسوى حق هدايت ميكند شايسته است كه مردم پيروى كنند يا كسى را كه هدايت پيدا نميكند مگر اينكه خود هدايت شود پس شما را چه شده است چگونه حكم ميكنيد؟

و باز فرموده است:و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا (32) .

بهر كسى كه حكمت داده شده خير زيادى داده شده است و باز در باره طالوت فرمايد:

ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يؤتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم (33) .

خداوند او را (طالوت را) بر شما برگزيد و بعلم و قدرت جسمانى او افزود و خداوند ملكش را بهر كه خواهد ميدهد و خداوند وسعت بخش و دانا است.و به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرمود:و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما (34) .

و خداوند بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را كه نميدانستى تعليم داد و فضل و كرم خداوند بر تو بزرگ است.و در باره امامان از اهل بيت پيغمبر و عترت و ذريه او فرمود:

ام يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما،فمنهم من امن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا (35) .

يا بمردم نسبت بدانچه خداوند از فضل و كرم خود بدانها داده است رشگ مى‏برند،پس يقينا ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و بدانها ملك بزرگى بخشيديم پس كسانى از آنها بدان گرويدند و كسانى هم از آن روى گردانيدند و جهنم براى آنان بس افروخته آتشى است .

و بنده‏اى را كه خداوند براى اصلاح امور بندگانش اختيار كند حتما براى انجام آنكار سينه‏اش را منشرح سازد و چشمه‏هاى حكمت در قلبش جارى كند و باو دانشى الهام نمايد كه پس از آن در پاسخ هيچ سؤالى عاجز نماند و از راه صواب منحرف نشود،در نتيجه او معصوم و مؤيد (از جانب خدا) است و توفيق يافته و استوار گشته و از هر لغزش و خطائى در امان است،خداوند او را بدين صفات اختصاص داده تا براى بندگانش حجت و بر خلقش شاهد باشد و اين فضل و كرم خداوند است كه بهر كه خواهد ميدهد و خداوند داراى فضل و كرم بزرگى است.آيا مردم براى اختيار چنين امامى توانائى دارند؟و يا كسى را كه انتخاب كرده‏اند اينگونه امتيازاتى داشته است كه او را پيشواى خود سازند؟

بخانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سرگذاشتند مثل اينكه نميدانند،در صورتيكه هدايت و شفاء در كتاب خدا است،اينها كتاب خدا را كنار نهادند و از هوى و هوس خود پيروى كردند و خداوند هم آنها را مذمت نموده و دشمن داشت و تباهشان نمود چنانكه فرمايد:

و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين (36) .

چه كسى گمراه‏تر و ستمكارتر از كسى است كه هوى و هوس خود را بدون هدايت خدا پيروى كند يقينا خداوند گروه ستمكاران را هدايت نميكند.

و باز فرمود:فتعسا لهم و اضل اعمالهم (37) .پس بر آنها تباهى باد و (خدا) اعمالشان را نابود ساخت.

و باز فرمود:كبر مقتا عند الله و عند الذين امنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (38) .

دشمنى بزرگى است در نزد خدا و مؤمنان،خداوند اين چنين بر دل هر گردنكش و متكبرى مهر ميزند و صلى الله على النبى محمد و اله و سلم تسليما كثيرا (39) .

چنانكه از اين روايت نيز استفاده ميشود امامت يك مقام روحانى و معنوى است كه منشأ الهى دارد و امام علاوه بر اداره امور مسلمين از نظر حكومت اسلامى و بيان معارف الهيه در حيات صورى و مادى،در مرحله حيات معنوى نيز عهده دار رهبرى و هدايت است و حقائق اعمال با رهبرى او سير ميكند بدينجهت از نظر شيعه معرفت و شناسائى امام شرط اصلى ايمان و متمم دين بوده و بدون معرفت امام دين و ايمان را چندان ارزشى نخواهد بود و در اينمورد حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله‏عليه و آله نقل شده است كه آنحضرت فرمود:من مات و لم يعرف امامه (امام زمانه) مات ميتة الجاهلية (40) . (هر كس بميرد و امامش را نشناسد بمردن دوران جاهليت مرده است) .

مطلب ديگرى كه در پايان اين فصل ذكر آن لازم بنظر ميرسد اينست كه بعضى از مغرضين و بى خبران و همچنين پاره از مستشرقين بى اطلاع چنان گمان كرده‏اند كه تشيع يك اقليتى است كه پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله بوجود آمده و از اسلام اصلى كه تسنن است منشعب شده است و حتى گروهى پا فراتر نهاده و گفته‏اند كه شيعه در زمان صفويه بوجود آمده است !!

ولى اين قبيل اشخاص اگر كمى به تتبع و تحقيق پردازند خواهند دانست كه قضيه كاملا بر عكس بوده و اسلام اصلى و حقيقى همان تشيع ميباشد و اين تسنن است كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله حزب سقيفه آنرا بوجود آورده است زيرا خود رسول اكرم در زمان حياتش بارها على عليه السلام و شيعيانش را ستوده است و كتب معتبر اهل سنت نيز شاهد اين مطلب است و بطرق مختلفه نوشته‏اند كه هنگام نزول آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (41) .

(كسانيكه ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دهند آنها بهترين مردمند) پيغمبر صلى الله عليه و آله بحضرت امير فرمود:يا على هم انت و شيعتك (42) . (آنها تو و شيعيان تو هستند) .

همچنين در جاى ديگر فرمود:على و شيعته هم الفائزون يوم القيامة (43) . (على و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند) .و چنانكه در فصول پيشين گذشت موقعيكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در يوم الانذار اقوام و خويشان خود را براى پذيرش اسلام دعوت ميكرد فقط على عليه السلام دعوت او را پذيرفت و رسول خدا صلى‏الله عليه و آله نيز در همان مجلس آنحضرت را بسمت خلافت و وراثت و وصايت خود بديگران معرفى نموده و خلافت او را با نبوت خود توأما اعلام فرمود و در اواخر عمر نيز برابر آيه تبليغ در غدير خم بطور رسمى و علنى همگان را از موضوع ولايت و خلافت آنجناب آگاه گردانيد.

و اما مغرضين و نادانانى كه پيدايش شيعه را بزمان صفويه نسبت ميدهند بايد بدانند كه از صدر اسلام تا كنون كتابهاى زيادى در اينمورد تأليف شده و در هيچ موضوعى مانند امامت بحث و تحقيق بعمل نيامده است و چون ذكر تمام آنها باعث اطناب كلام است فقط براى اطلاع بذكر اسامى چند جلد از كتب مزبور اكتفاء ميشود:

الامامة.تأليف خليل بن احمد بصرى متوفى قرن دوم هجرى.

الامامة.تأليف احمد بن الحسينى كه از اصحاب حضرت صادق بوده است.

الامامة.تأليف عبد الله بن جعفر الحميرى متوفى قرن سوم هجرى.

الامامة.تأليف فضل بن شاذان متوفى قرن سوم هجرى.

الامامة.محمد بن ابى عمير از اصحاب حضرت رضا بوده است.

الامامة.تأليف محمد بن عيسى از اصحاب امام جواد بوده است.

الامامة.تأليف يحيى بن محمد متوفى قرن پنجم هجرى.

كتابهائى هم كه در عهد صفويه نوشته شده خارج از حدود تبليغات آنان بوده است مانند كتاب احقاق الحق قاضى نور الله كه معاصر شيخ بهائى و در اكبر آباد هند زندگى ميكرده است و كتاب عبقات الانوار تأليف مير حامد حسينى هندى است كه اين اشخاص در هندوستان يعنى خارج از قلمرو سياست و حكومت صفويه بوده‏اند البته صفويه نيز در ترويج و تبليغ و بزرگداشت تشيع اقداماتى نموده‏اند اما نه اينكه آنرا بوجود آورده باشند.

با اينكه در اين كتاب هر يك از دلائلى كه تا كنون در باره ولايت و امامت على عليه السلام نگارش يافته به تنهائى براى اثبات مطلب كافى ميباشد ولى چون دلائل زيادى نيز در اينمورد باستناد آيات و اخبارى كه از طريق عامه و خاصه نقل شده در دست است لذا در فصول آتى به ترتيب بپاره‏اى از آنها اشاره نموده و در صورت‏لزوم بحث مختصرى نيز در پيرامون آنها بعمل خواهد آمد.

و در اينجا ممكن است بنظر بعضى چنين برسد كه اگر امامت منصب الهى است پس چرا خود حضرت امير در نامه‏اى بمعاويه مينويسد كه:انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه (44) .

يعنى كسانى كه با ابو بكر و عمر و عثمان (در امر خلافت) بيعت كرده بودند بهمان روش با من نيز بيعت كرده و مرا بسمت خلافت انتخاب كردند و در واقع آنحضرت ملاك خلافت خود را انتخاب مردم دانسته است؟

پاسخ اينست كه على عليه السلام همچنانكه سابقا اشاره شد از جانب خدا و بنص پيغمبر بخلافت الهيه منصوب شده بود و لكن مردم (جز عده معدود) از قبول آن امتناع داشتند و پس از قتل عثمان چون ظاهرا مردم آماده قبول خلافت آنحضرت شده و شتابان بسوى او رفتند او نيز پس از 25 سال ركود و وقفه بيعت آنها را پذيرفت و اما نامه وى بمعاويه باصطلاح اهل منطق از طريق جدل بوده است يعنى بمعاويه ميگويد تو كه خلافت مرا بنص پيغمبر قبول ندارى و خلافت ابو بكر را كه مردم انتخاب كرده‏اند قبول دارى اگر در نظر تو ملاك خلافت انتخاب مردم است پس همان مردم مرا هم بخلافت انتخاب كرده‏اند كه اگر از اين راه هم باشد بايد تو بپذيرى و با من بيعت كنى و امام عليه السلام با اين نامه خواسته است راه هر گونه عذر و بهانه را بمعاويه بسته باشد نه اينكه خلافت خود را صرفا مستند بانتخاب مردم بداند .

پى‏نوشتها:

(1) سوره توبه آيه 12ـبكشيد پيشوايان كفر را كه براى آنها سوگندهائى نيست كه رعايت شود .

(2) سوره آل عمران آيه .164

(3) شرح تجريد الاعتقاد المقصد الخامس فى الامامة

(4) سوره بقره آيه 30

(5) سوره بقره آيه 124

(6) سوره انبياء آيه 72 و 73

(7) سوره سجده آيه .24

(8) در اينجا كلمه هدايت دو نوع قيد شده كه يكى ايصال بمطلوب و ديگرى راهنمائى و ارائه طريق ميباشد براى توضيح مطلب گوئيم كه اگر كسى در كوچه و خيابانى آدرس محلى را از ديگرى بپرسد و آن شخص فقط راههائى را كه بمحل مزبور ميرسد بشخص اولى بگويد آنرا راهنمائى و ارائه طريق گويند و اما چنانچه خود بهمراه شخص اولى براه افتد و او را بمحل مزبور برساند آنرا ايصال بمطلوب گويند هدايت پيغمبران از نوع اول(ارائه طريق) و هدايت امام از نوع دوم(ايصال بمطلوب) و اين هدايت بطور اجبار نيست بلكه با حفظ اصل اختيار و داشتن شايستگى نفوس است همچنانكه آفتاب و باران در زمينهاى قابل و شايسته موجب روئيدن گياه ميباشند .

(9) سوره انعام آيه 75

(10) اقتباس از تفسير الميزان ترجمه جلد 2 ص 93 الى .96

(11) تفسير نمونه جلد 1 ص 314

(12) سوره بقره آيه 260

(13) غرر الحكم

(14) سوره نجم آيه .5

(15) نهج البلاغه خطبه 108

(16) نهج البلاغه خطبه .99

(17) نهج البلاغه خطبه 144

(18) صحيفه سجاديه دعاى .42

(19) ذخائر العقبى ص 16ـدر فصول بعد تمام حديث شرح و توضيح داده خواهد شد.

(20) سوره بقره آيه 124ـبترجمه آيه در چند صفحه پيش اشاره شده است.

(21) سوره انبياء آيه 72 و 73

(22) سوره آل عمران آيه .68

(23) سوره روم آيه .56

(24) سوره عنكبوت آيه 38

(25) سوره قصص آيه 68

(26) سوره احزاب آيه 36

(27) سوره قلم آيات 36ـ .41

(28) سوره محمد آيه 24

(29) سوره انفال آيات 21ـ 23

(30) سوره بقره آيه .93

(31) سوره يونس آيه 35

(32) سوره بقره آيه 259

(33) سوره بقره آيه .247

(34) سوره نساء آيه 113

(35) سوره نساء آيه 53ـ .54

(36) سوره قصص آيه 50

(37) سوره محمد آيه 8

(38) سوره مؤمن آيه 35

(39) اصول كافى كتاب الحجة باب نادر جامع فى فضل الامام و صفاتهـامالى صدوق مجلس 97ـعيون اخبار الرضا باب .20

(40) كفاية الخصام باب 403 حديث 6ـينابيع المودة ص 483

(41) سوره بينه آيه 98

(42) شواهد التنزيل جلد 2 ص 361ـغاية المرام باب 94

(43) فضائل الخمسه نقل از كنوز الحقائق ص 92

(44) نهج البلاغه نامه ششم

عواطف على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم.(سوره فتح آيه 29)

بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسى كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتى آسايش آنها را براحتى خود ترجيح ميدهد.على عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مى‏نمود.

على عليه السلام براى نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود،در زمان خلافت خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكى شب خرما و نان براى مساكين و بيوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسى بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟

على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!

در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو اين على است كه تو او را بكار وا داشته‏اى!آنزن پيش على عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخى نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر .على عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيرى نيست بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگى كنم (1) .

على عليه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدى بر آن نميتوان تصور نمود او كريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال كريمه ميستودند.

شهد الانام بفضله حتى العدى‏ 
و الفضل ما شهدت به الاعداء
(2)

معاويه كه از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شكست بخورم و على‏بر من دست يابد باكى ندارم زيرا كافى است كه من از او تقاضاى عفو كنم و او مرد بزرگوار و كريمى است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.

على عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود كه دنبال دشمن فرارى نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا كنيد،در جنگ جمل كه پيروزى يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.

على عليه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره‏مند ميكرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا كنيد و گرسنه و تشنه‏اش نگذاريد.بارى چنين احساسات عاليه و عواطف بى نظير فقط در قلب پاك آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانكه اختصارا اشاره گرديد على عليه السلام در تمام ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى منحصر بفرد بوده است بدينجهت ابن ابى الحديد گويد:سبحان الله!يك فرد و اينهمه فضايل؟!توضيح و بيان شخصيت على عليه السلام بر هيچكس مقدور نيست و مطالبى كه طى چند فصل گذشته در مورد صفات عاليه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراك ما است و الا بايد گفت(عنقا شكار كس نشود دام باز چين) .در پايان اين بخش به ابياتى از قصيده ملا مهر على خويى كه در مدح على عليه السلام سروده جهت تأييد و تتميم مطالب معروضه در فصول پيشين ذيلا اشاره ميگردد :

1ـ ها على بشر كيف بشر 
ربه فيه تجلى و ظهر 
2ـ علة الكون و لولاه لما 
كان للعالم عين و اثر 
3ـ و له ابدع ما تعقله‏ 
من عقول و نفوس و صور 
4ـ فلك فى فلك فيه نجوم‏ 
صدف فى صدف فيه درر 
5ـ ما رمى رمية الا و كفى‏ 
ما غزا غزوة الا و ظفر 
6ـ اغمد السيف متى قابله‏ 
كل من جرد سيفا و شهر 
7- اسد الله اذا صال و صاح‏ 
ابو الايتام اذا جاد و بر 
8ـ حبه مبدء خلد و نعم‏ 
بغضه منشاء نار و سقر 
9ـ هو فى الكل امام الكل‏ 
من ابو بكر و من كان عمر؟ 
10ـ ليس من اذنب يوما بامام‏ 
كيف من اشرك دهرا و كفر؟ 
11ـ كل من مات و لم يعرفه‏ 
موته موت حمار و بقر 
12ـ خصمه ابغضه الله و لو 
حمد الله و اثنى و شكر 
13ـ خله بشره الله و لو 
رب الخمر و غنى و فجر! 
14ـ من له صاحبة كالزهراء 
او سيل كشبير و شبر 
15ـ عنه ديوان علوم و حكم‏ 
فيه طومار عظات و عبر 
16ـ بو تراب و كنوز العالم‏ 
عنده نحو سفال و مدر 
17ـ و هو النور و اما الشركاء 
كظلام و دخان و شرر 
18ـ ايها الخصم تذكر سندا 
متنه صح بنص و خبر 
19ـ اذ اتى احمد فى خم غدير 
بعلى و على الرحل نبر 
20ـ قال من كنت انا مولاه‏ 
فعلى له مولا و مفر 
21ـ قبل تعيين وصى و وزير 
هل ترى فات نبى و هجر؟ 
22ـ من اتى فيه نصوص بخصوص‏ 
هل باجماع عوام ينكر؟ 
23ـ آية الله و هل يجحد من‏ 
خصه الله بآى و سور؟ 
24ـ وده اوجب ما فى القران‏ 
اوجب الله علينا و امر. 
25ـ مدعى حب على و عداه‏ 
مثل من انكر حقا و اقر.

ترجمه و معنى ابيات:

1ـبدان كه على بشر است،اما چگونه بشرى است؟بشرى است كه آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشكار و نمايان شده است.

2ـآنحضرت علت غائى آفرينش است كه اگر او نبود براى عالم واقعيت و اثرى نبود.(خداوند بخاطر او عالم را بوجود آورده است)

3ـو آنچه را كه تو از عالم عقول و نفوس و صور(عوالم سه گانه خلقت كه در طول هم قرار گرفته و عبارتند از عالم عقل و مثال و ماده) تعقل و انديشه كنى براى وجود او ابداع شده‏اند .

4ـفلكى است در داخل فلكى و داراى ستارگان است و صدفى است در داخل صدفى و داراى گوهرهاى درخشانى است(آنحضرت محاط در اوصاف پيغمبر اكرم است و ائمه ديگر هم از وجود او پديد آمده‏اند) .

5ـتيرى نينداخت جز اينكه آن تير براى هلاك دشمن كافى شد و بجنگى وارد نشد جز اينكه از آن پيروز در آمد.

6ـتمام شمشير كشان موقع مقابله با او(براى اينكه عرض اندام نكنند از ترس وى) شمشير خود را غلاف ميكردند.

7ـموقعيكه حمله ميكرد و صيحه ميزد شير خدا بود و در موقع بخشش و احسان پدر يتيمان بود .

8ـمحبت و دوستى آنحضرت سر چشمه بهشت و نعمتهاى بهشت است و دشمنى او منشاء آتش دوزخ و جهنم است.

9ـاو در تمام عالم پيشواى همه پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله است ابو بكر و عمر كيستند كه با او لاف برابرى زنند؟

10ـكسى كه يكروز هم مرتكب گناه شود شايسته امامت نيست پس چگونه شايسته آنمقام باشد كسى كه يك عمر در شرك و كفر بوده است(امام بايد معصوم و منتخب از جانب خدا باشد) .

11ـهر كسى كه مرد و او را نشناخت مرگ او مانند مرگ خر و گاو است(مانند زمان جاهليت مرده و اين سخن اشاره است بحديث من مات و لم يعرف امام زمانه....) .

12ـدشمن آنحضرت مبغوض خدا است اگر چه خدا را ستايش كند و ثنا گويد و سپاسگزار باشد.

13ـدوست و محب او را از خداوند مژده بهشت داده اگر چه شرب خمر كرده و آواز خوانده و مرتكب فجور باشد.(البته اين مطلب احتياج بتوضيح دارد و چنين نيست كه هر كسى بهواى دوستى آنحضرت هر گونه فسق و فجورى را مرتكب شود و بعد هم در انتظار بهشت باشد،دوستى بايد دو جانبه باشد كسى كه على عليه السلام را دوست دارد بايد ديد آيا آنجناب هم او را دوست دارد يا نه و مسلما على عليه السلام كسى را كه بر خلاف احكام خدا رفتار كند دوست نخواهد داشت بنا بر اين محب حقيقى آنحضرت مرتكب فسق و فجور نشود و اگر هم در اثر نادانى چنين اعمالى را انجام دهد خداوند توفيق توبه باو ميدهد و در نتيجه از كرده خود نادم و تائب گردد و خداوند غفور و رحيم نيز او را مورد آمرزش قرار دهد.)

14ـجز على كيست كه زوجه‏اى چون زهرا عليها السلام يا فرزندانى مانند حسين عليهما السلام داشته باشد؟

15ـديوان علوم و حكمتها از آنحضرت است و طومار موعظه‏ها و پندها در نزد اوست.

16ـآنجناب خاك نشين بود و(اعتنائى بدنيا نداشت بطوريكه) گنجهاى عالم(شمش‏هاى طلا) در نزد او بمنزله سفال و كلوخ بود.

17ـو او نور خالص است و اما شركاى خلافت او مانند ظلمت و دود و شرر ميباشند.

18ـايكه مخالف امامت او هستى بياد آر،سند آن روايتى را(در غدير خم) كه متن آن بنابروايات و اخبار شما هم صحيح است.

19ـموقعيكه در غدير خم پيغمبر صلى الله عليه و آله على را آورد بر جهاز شتران(عوض منبر) بالا رفت.ـو فرمود من بر هر كس از نفس او اولى بتصرف هستم اين على بر او اولى بتصرف و پناهگاه است.

21ـهيچ پيغمبرى را ديده‏اى كه پيش از تعيين وصى و جانشين وفات يابد و يا هجرت كند؟

22ـكسى كه در شأن او نص‏ها و روايات مخصوصى آمده باشد آيا ميتوان با اجماع مشتى عوام الناس منكر او شد؟

23ـعلى عليه السلام آيت عظماى خدا است آيا انكار كرده ميشود كسى كه خداوند براى او آيه‏ها و سوره‏هائى اختصاص داده است؟

24ـدوستى آنحضرت واجب‏ترين امرى است كه در قرآن آمده و خداوند او را بما واجب فرموده است.

25ـكسيكه ادعاى دوستى آنحضرت و مخالفين او را دارد مانند كسى است كه حقى را انكار كند و هم بدان اقرار نمايد.

پى‏نوشتها:

(1) بحار الانوار جلد 41 ص 52

(2) تمام مردم حتى دشمنان بفضل و برترى او گواهند و فضل(حقيقى) آنست كه دشمنان بدان گواهى دهند.

خوراك و پوشاك على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. (نهج البلاغه از نامه 45)

اگر على عليه السلام را در خوراك و پوشاك با ديگران قياس كنند كسى را نميتوان يافت كه در اينمورد همانند او باشد،زيرا خوراك آنحضرت بسيار ساده و كم و بطور كلى نان جوينى بود كه سبوس آنرا پاك نميكردند و در مدت خلافتش حتى مقدار سابق هم بحد اقل خود رسيد .

على عليه السلام هرگز دو خورشت يكجا صرف نكرد چنانكه در شب شهادتش نيز بدخترش ام كلثوم كه براى او نان و شير و نمك فراهم كرده بود فرمود مگر نميدانى پدرت تا كنون بيش از يك غذا نخورده است؟شير را بردار و همين نان و نمك كافى است!حضرت باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند شيوه على عليه السلام چنان بود كه مانند بندگان غذا ميخورد و بر زمين مى‏نشست،دو پيراهن سنبلانى ميخريد و غلامش را مخير مينمود كه بهترين آنها را بردارد و خود آنديگرى را مى‏پوشيد و اگر آستين و يا دامنش بلندتر بود آنرا قطع ميكرد.در مدت پنج سال خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقره‏اى نيندوخت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزلش ميرفت و نان جو با سركه ميخورد و هر گاه با دو كار خدا پسند روبرو ميشد سخت‏ترين آنها را انتخاب ميكرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد كه در آن دستش خاك آلود و صورتش عرق ريخته بود و كسى را تاب و توان كردار او نبود (1) .ابن جوزى مينويسد روزى عبد الله بن رزين بخانه على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت كمى گوشت و آرد جو با آب مخلوط كرده و در كاسه‏اى ميجوشاند!عبد الله عرض كرد يا امير المؤمنين اين چه غذائى است كه شما ميخوريد؟شما خليفه مسلمين هستيد و تمام بيت المال در دست شما است و شما مجازيد كه باندازه سد جوع از اغذيه قوى طعام بخوريد.على عليه السلام فرمود براى والى مسلمين بيش از اين جائز نيست!

عبد الله بن ابى رافع گويد روز عيد بخدمت على عليه السلام رفتم انبانى كه مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشگ و كوبيده بديدم كه آنحضرت از آن تناول فرمود،عرض كردم يا امير المؤمنين اين انبان را براى چه مهر ميكنيد؟فرمود:خفت هذين الولدين ان يلينا بسمن او زيت.يعنى براى آن مهر ميكنم كه ميترسم اين دو فرزندم (حسنين عليهما السلام) آنرا با روغن و يا زيت نرمش كنند!

و هر وقت نان و خورشى خواستى بسركه و يا نمك اكتفاء كردى و اگر از اين برتر خواستى بسبزى و يا كمى شير شتر قناعت نمودى و گوشت بسيار كم ميخورد و ميفرمود:لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوانـشكمهايتان را گورستان حيوانات قرار ميدهيد (2) .

در كتاب ذخيرة الملوك است كه على عليه السلام در مسجد كوفه معتكف بود موقع افطار عربى نزد آنحضرت آمد على عليه السلام از انبان نان جو كوبيده شده در آورد و مقدارى بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه‏اش بست و آمد بخانه حسنين عليهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غريبى ديدم كه جز اين نان كوبيده جو چيزى نداشت و دلم برايش سوخت كمى از اين غذا براى او ببرم كه بخورد!حسنين عليهما السلام گريه كردند و گفتند او پدر ما امير المؤمنين عليه السلام است كه با اين رياضت با نفسش مجاهدت ميكند (3) .

از سويد بن غفله نقل شده است كه گفت روزى خدمت على عليه السلام مشرف‏شدم ديدم شير ترشيده‏اى كه بويش بمشام من ميخورد در ظرفى جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگيده پر سبوسى هم در دست مباركش ميباشد و آن نان بقدرى خشگ بود كه آنجناب آنرا با زانويش ميشكست و در آن شير ترشيده نرم ميكرد و ميخورد و بمن فرمود نزديك بيا و از اين غذاى ما بخور عرض كردم من روزه دار هستم فرمود از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه هر كس روزه دار باشد و ميل بطعامى كند و براى خدا نخورد خداوند از طعامهاى بهشتى باو بخوراند و از شرابهاى آن بنوشاند.

سويد گويد دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه كه خادمه منزل بود گفتم از خدا نميترسى كه سبوس جو را نميگيرى؟گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده كه سبوسش را نگرفته نان بپزم!حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتى؟عرض كردم باو گفتم چرا سبوس غله را نميگيرد فرمود پدر و مادرم فداى رسول خدا صلى الله عليه و آله باد كه سبوس طعامش را نميگرفت و از نان گندم سه روز سير نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود (4) .

عدى بن حاتم نزد على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت مشغول غذا خوردن است،چون بغذاى او دقت نمود ديد يك كاسه آب و مقدارى تكه‏هاى نان جوين و كمى نمك است!!

عرض كرد يا امير المؤمنين شما روزها اينهمه زحمت ميكشيد و شبها را در عبادت خدا بسر مى‏بريد و غذاى شما هم همين است على عليه السلام فرمود نفس سركش را بايد برياضيت عادت داد تا طغيان نكند آنگاه فرمود:

علل النفس بالقنوع و الا 
طلبت منك فوق ما يكفيها.

يعنى نفس را بوسيله قناعت بيمار و ضعيف گردان و الا از تو بيش از استحقاقش طلب كند (5) .

يكى از رجال ثروتمند حلوائى پخته و مقدارى از آنرا بعنوان تحفه نزد على‏عليه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و ديد رنگ و بوى خوبى دارد فرمود از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوبى هم دارى ولى هيهات كه من ذائقه خود را بطعم تو آشنا كنم شايد در قلمرو خلافت من كسى پيدا شود كه شب را گرسنه خوابيده باشد!

از احنف بن قيس روايت كرده‏اند كه ميگفت روزى نزد معاويه بودم چون موقع غذا شد براى معاويه سفره رنگينى چيدند كه در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاويه مرد اكولى بود در خوراك خود دقت بيشترى مينمود كه از نظر كم و كيف بطور مطلوب باشد.

احنف از ديدن سفره عريض و طويل معاويه گريه كرد،معاويه علت گريه را پرسيد احنف گفت بحال على عليه السلام گريه ميكنم زيرا روزى در خدمت او بودم موقع افطار كه شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنين عليهما السلام افطار كنيم،چون غذاى مخصوص آنحضرت را آوردند ديدم انبانى است كه بمهر خود او ممهور شده است على عليه السلام مهر از او برگرفت و تكه‏اى از آن نان خشگ را با سركه خورد و مجددا سر كيسه را مهر كرد و بفضه داد!گفتم مگر غير از شما كس ديگرى هم ميتواند از اين نان بخورد كه انبان را مهر ميكنيد؟

على عليه السلام فرمود مهر اين كيسه از نظر بخل و امساك نيست بلكه براى اينست كه در غياب من فرزندان من اين نان‏ها را بروغن يا بزيت آغشته ميكنند و من براى اينكه آنها باحترام اين مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر ميكنم!معاويه گفت راست ميگوئى اى احنف احدى نميتواند مثل على عليه السلام باشد و باز كسى نميتواند منكر فضيلت او باشد.لباس آنحضرت هم متناسب با خوراك او بود شلوارش زبر و خشن و پيراهنش هم كرباس بود در حاليكه بغير از شام بتمام بلاد اسلامى فرمانروا بود.

اغلب روى خاك مى‏نشست و بهمين جهت ابو تراب ناميده شد فرش خانه‏اش هم حصير بود كفش خود را وصله ميزد و ساير كارهايش را هم خودش انجام ميداد.ميفرمود بخدا سوگند اين رداى من آنقدر وصله خورده است كه از وصال آن خجالت ميكشم!و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها (6) .

در نامه‏اى كه بعثمان بن حنيف والى بصره نوشته است فرمايد:من كه امام شما هستم بدو جامه كهنه و دو قرص نان اكتفاء كرده‏ام در صورتيكه ميتوانم از جامه‏هاى حرير لباسى فاخر بپوشم و از عسل مصفى و مغز گندم غذاى لذيذ و مقوى تناول كنم ولى هيهات كه هوى و هوس نفس بر من غلبه نمايد!آيا بهمين قناعت كنم كه گويند من امام و خليفه هستم اما در اندوه و پريشانى فقراء شركت نكنم؟أاقنع من نفسى بان يقال امير المؤمنين و لا أشاركهم فى مكاره الدهر (7) ؟على عليه السلام مى‏فرمود من در خوراك و پوشاك طورى هستم كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند ميتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتى امام خود را چنين ببيند از وضع و حال خود راضى ميشود.

و باز ميفرمود من ميدانم كه كسى مثل من نميتواند زندگى كند اما آيا بين امام و مأموم نبايد وجه تشابهى وجود داشته باشد؟پس تا ميتوانيد از روش من پيروى كنيد.

پى‏نوشتها:

(1) امالى صدوق مجلس 47 حديث .14

(2) ينابيع المودة باب 51 ص 150ـبحار الانوار جلد 41 ص 148

(3) ينابيع الموده باب 51 ص .147

(4) كشف الغمه ص 47ـتاريخ طبرى و كتب ديگر.

(5) بحار الانوار جلد 40 ص .345

(6) نهج البلاغه خطبه 159

(7) نهج البلاغه نامه 45 بعثمان بن حنيف.

عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (نهج البلاغهـاز كلام 15)

على عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدرى شدت عمل بخرج ميداد كه فرزند دلبند خود را با سياه حبشى يكسان ميديد،آنحضرت از عمال خود باز جوئى ميكرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود:بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنكشان ستمگر پيش من ضعيفند.حكومت على عليه السلام بر پايه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حكم نميداد و هيچ امرى و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأى و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد.على عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقيقتى آن بود و محال بود كوچكترين تبعيضى را حتى در باره نزديكترين كسان خود اعمال نمايد چنانكه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزى اضافه بر سهم مقررى خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراى قضيه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرمايد:و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى‏ء من الحطام.. .

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تيزى مشهور است) به بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارهابكشند در نزد من بسى خوشتر است از اينكه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم و چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسيدگى برگشته و مدت طولانى در زير خاك خواهد ماند بكسى ستم نمايم؟

و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا...

بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشانى ديدم كه مقدار يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاى ژوليده و كثيف ديدم كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئى با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروى نموده و روش خود را رها كرده‏ام!

فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!...

پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد!از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اى عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازيچه و شوخى گداخته است ناله ميكنى ولى مرا بسوى آتشى كه خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است ميكشانى؟آيا تو از اين درد كوچك مينالى و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت‏تر از داستان عقيل آنست كه شخصى (اشعث بن قيس كه از منافقين بود) شبانگاه با هديه‏اى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائى بود كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و يا باقى آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زكوة و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هديه است!

پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه كند آيا از طريق دين خدا آمده‏اى كه مرافريب دهى؟آيا بخبط دماغ دچار گشته‏اى يا ديوانه شده‏اى يا هذيان ميگوئى (كه براى فريفتن على آمده‏اى) ؟

و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته...

بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنها است بمن بدهند كه خدا را درباره مورچه‏اى كه پوست جوى را از آن بگيرم نا فرمانى كنم هرگز نميكنم و اين دنياى شما در نظر من پست‏تر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان خود ميجود،على را با نعمت زودگذر دنيا و لذتى كه پايدار نيست چكار است؟ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بيت المال بود يكى از دختران على عليه السلام گردن بندى موقة براى چند ساعت جهت شركت در يك مهمانى عيد قربان بعاريه از عبد الله گرفته بود،پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان بمنزل خود رفتند على عليه السلام دختر خود را ديد كه گردن بند مرواريد بيت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد اين گردن بند را از كجا بدست آورده‏اى؟دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت بعاريه گرفته‏ام عبد الله گويد امير المؤمنين عليه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمين خيانت ميكنى؟عرض كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمين خيانت كنم!

فرمود چگونه گردن بندى را كه در بيت المال بود بدون اجازه من و رضايت مسلمين بدختر من عاريه داده‏اى؟

عرض كردم يا امير المؤمنين او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته كه پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همين امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار ديگر چنين كارى مرتكب شوى كه گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاريه مضمونه نگرفته بود اولين زن هاشميه بود كه دستش را مى‏بريدم،دخترش وقتى اين سخن را شنيد عرض‏كرد يا امير المؤمنين من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟حضرت فرمود اى دختر على بن ابيطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نبرد آيا تمام زنهاى مهاجرين در عيد چنين گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانيد (2) .طلحه و زبير در زمان خلافت على عليه السلام با اينكه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على عليه السلام فرمود دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران ميدانيد چيست؟

عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بيشتر بود حضرت فرمود در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مقررى شما چگونه بود؟

عرض كردند مانند ساير مردم على عليه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است آيا من از روش پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كنم يا از روش عمر؟

چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كرده‏ايم و سوابقى داريم!على عليه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه هم هستم هيچگونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا اميد برگشتند.

على عليه السلام عدالت را در همه جا مستقر ميكرد و از ظلم و ستم بيزارى ميجست،او پيرو حق بود و هر چه حقيقت اقتضاء ميكرد انجام ميداد دستورات وى كه بصورت فرامين بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نكات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده‏هاى شايانى برده و در مورد حقيقتخواهى آنحضرت قضاوت نموده‏اند.جرجى زيدان در كتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مينويسد:ما كه على بن ابيطالب و معاوية بن ابى سفيان را نديده‏ايم چگونه ميتوانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و بميزان ارزش وجود آنها پى ببريم؟

ما از روى سخنان و نامه‏ها و كلماتى كه از على و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى ميتوانيم درباره آنها قضاوت كنيم.معاويه در نامه‏هائى كه بعمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقيه را براى او بفرستند ولى على بن ابيطالب در تمام نامه‏هاى خود بفرمانداران خويش قبل از هر چيز اكيدا سفارش ميكند كه پرهيزكار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبت بزير دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پايان اين زندگى گذاشتن و گذشتن از اين دنيا است (3) .

هيچيك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنين مناسبات.اجتماع را با حكام دولتى مانند آنحضرت بيان ننموده‏اند،على عليه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسيسه و حيله و نيرنگ بر كنار بود.موقعيكه بخلافت رسيد و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عده‏اى از يارانش عرض كردند كه عزل معاويه در حال حاضر مقرون بصلاح نيست زيرا او مردى فتنه جو است و بآسانى دست از امارت شام بر نميدارد،على عليه السلام فرمود من براى يكساعت هم نميتوانم اشخاص فاسد و بيدين را بر جماعت مسلمين حكمروا بينم .

گروهى كوته نظر را عقيده بر اينست كه على عليه السلام بسياست آشنائى نداشت زيرا اگر معاويه را فورا عزل نميكرد بعدا ميتوانست او را معزول كند و يا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را ميپذيرفت خلافت بعثمان نميرسيد و اگر عمرو عاص را در جنگ صفين رها نميساخت بمعاويه غالب ميشد و جريان حكميت پيش نميآيد و و...سخنان و اعتراضات اين گروه از مردم در بادى امر صحيح بنظر ميرسد ولى بايد دانست كه على عليه السلام مردم كريم و نجيب و بزرگوار و طرفدار حق و حقيقت بود و او نمى‏توانست معاويه و امثال او را بر مسلمين والى نمايد زيرا حكومت او كه همان خلافت الهيه بود با حكومت ديگران فرق داشت،حكومت الهيه با توجه بمبانى عاليه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوى‏و فضيلت و حكمت و امثال آنها پى ريزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمين را در نظر ميگيرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنين روشى ديده نميشود،على عليه السلام مظهر صفات خدا و نماينده او در روى زمين است و اعمالى كه انجام ميدهد بايد منطبق با حقيقت و دستور الهى باشد.

سياست و دسيسه و گول زدن شيوه اشخاص حيله‏گر و نيرنگ باز و فريبكار است براى على عليه السلام انجام اين اعمال شايسته نبود نه اينكه او نميتوانست مانند ديگران زرنگى بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرمايد:و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر.بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و با هوش‏تر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب فجور ميگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لكنت ادهى العرب.يعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق ميگفت و حق ميديد و حق ميجست و از حق دفاع ميكرد.

درباره عدالت على عليه السلام نوشته‏اند كه سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آنحضرت براى شكايت از حاكم معاويه (بسر بن ارطاة) كه ظلم و ستم روا ميداشت بنزد او رفت و معاويه او را كه در جنگ صفين مردم را بطرفدارى على عليه السلام عليه معاويه تحريك ميكرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چيست كه اينجا آمده‏اى؟

سوده گفت بسر اموال قبيله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او كارى نكرديم اكنون اگر بشكايت ما برسى از تو متشكر ميشويم و الا ترا نا سپاسى كنيم معاويه گفت اى سوده مرا تهديد ميكنى؟سوده لختى سر بزير انداخت و آنگاه گفت:

صلى الاله على روح تضمنها 
قبر فاصبح فيها العدل مدفونا

يعنى خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نيز با او در آن قبر مدفون گرديد.معاويه گفت مقصودت كيست؟

سوده گفت بخدا سوگند او امير المؤمنين على عليه السلام است كه در زمان‏خلافتش مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بيرون از طريق عدالت رفتار نمود من براى شكايت پيش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسيدم كه آنجناب براى نماز در مصلى ايستاده و ميخواست تكبير بگويد چون مرا ديد با كمال شفقت و مهربانى پرسيد آيا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بيان كردم چون سخنان مرا شنيد سخت بگريست و رو بآسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو ميدانى كه من اين عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده‏ام و فورا پاره پوستى از جيب خود بيرون آورد و ضمن توبيخ آن عامل بوسيله آيات مباركات قرآن بدو نوشت كه بمحض رؤيت اين نامه،ديگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دريافت كرده‏اى داشته باش تا ديگرى را بفرستم كه از تو تحويل گيرد،و آن نامه را بمن داد و در نتيجه دست حاكم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال ديگران كوتاه گرديد.

معاويه چون اين سخن شنيد بكاتب خود دستور داد كه نامه‏اى به بسر بن ارطاة بنويسد كه آنچه از اموال قبيله سوده گرفته است بدانها مسترد نمايد (4) .

بارى على عليه السلام در تمام نامه‏هائى كه بحكام و فرمانداران خود مينوشت همچنانكه جرجى زيدان نيز تصريح كرده راه حق را نشان ميداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصيه ميفرمود،اگر دوران حكومت آنحضرت بطول ميانجاميد و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شك وضع اجتماعى مسلمين طور ديگر ميشد و سعادت دين و دنيا نصيب آنان ميگشت زيرا روش على عليه السلام در حكومت،مصداق خارجى عدالت بود كه از تقوى و حقيقتخواهى او سرچشمه ميگرفت و براى روشن شدن مطلب بفرازهائى از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذيلا اشاره ميشود:اى مالك ترا بكشورى فرستادم كه پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمكار در آنجا بوده‏اند و مردم در كارهاى تو بهمانگونه مينگرند كه تو در كارهاى حكمرانان قبيل مينگرى و همان سخنان را درباره تو گويند كه تو در مورد پيشينيان گوئى و چون بوسيله آنچه خداوند درباره نيكان بر زبان مردم جارى ميكند ميتوان آنها را شناخت لذا بايد بهترين ذخيره‏ها در نزد تو ذخيره عمل نيك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را بدست گير و بنفس خود از آنچه برايت مجاز و حلال نيست بخل ورز كه بخل ورزيدن بنفس در مورد آنچه خوشايند و يا نا خوشايند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حيوان درنده باشى كه خوردن آنها را غنيمت داند زيرا آنان دو گروهند يا برادر دينى تواند و يا (اگر همكيش تو نيستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطايائى سر ميزند و دانسته و ندانسته مرتكب عصيان و نا فرمانى ميشوند بنا بر اين آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زيرا تو ما فوق و رئيس آنهائى و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده ما فوق تست و خداوند نيز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسيدگى بكارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمايش تو قرار داده است.

(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زيرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نياز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى كه درباره ديگران كرده‏اى پشيمان مباش و بكيفر و عقوبتى هم كه ديگران را نموده‏اى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى يابى شتاب مكن و نبايد بگوئى كه بمن امارت داده‏اند و من دستور ميدهم بايد اجراء نمايند زيرا اين روش سبب فساد دل و موجب ضعف دين و نزديكى جستن بحوادث و تغيير نعمت‏ها است.

(اى مالك) زمانيكه اين حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پديد آورد بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت بخودت‏بدانچه از نفس خويش بدان توانا نيستى نظر كن و بينديش كه اين نگاه كردن و انديشيدن كبر و سر كشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا پيدا گشته بسوى تو باز ميگردد،و از اينكه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گيرى و يا خويشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زيرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك نمايد.

(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نيز از جانب خود و نزديكانت و هر كسى كه از زير دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنين نكنى ستمكار باشى،و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن ميشود و خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس با خدا در حال جنگ است تا موقعيكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه گرايد،و هيچ چيز مانند پايدارى بر ستم در تغيير نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نيست زيرا خداوند دعاى ستمديدگان را ميشنود و در كمين ستمكاران است.

(اى مالك) بايد كه دورترين و دشمن‏ترين زير دستانت نزد تو آنكسى باشد كه بيش از همه در صدد عيبجوئى مردم ميباشد زيرا كه مردم را عيوب و نقاط ضعفى ميباشد كه براى پوشانيدن آنها والى و حاكم از ديگران شايسته‏تر است پس مبادا عيوب پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشيده است جستجو و آشكار سازى چونكه تو فقط عيوبى را كه آشكار است بايد پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حكم ميكند،بنا بر اين تا ميتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نيز از تو آنچه را كه از عيوب تو دوست دارى از مردم پوشيده باشد بپوشاند.

(اى مالك) گره هر گونه كينه‏اى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره ديگران از خود قطع كن و خود را از هر چيزى كه بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفته‏هاى سخن چين عجله مكن زيرا كه سخن چين هر چند خود را به نصيحت گويان مانند كند خيانتكار است،و در جلسه مشورت خود شخص بخيل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهيدستى ميترساند وهمچنين شخص ترسو را داخل مكن كه ترا از انجام كارهاى بزرگ نا توانت سازد و نه حريص و طمعكار را كه شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زيرا كه بخل و جبن و حرص غرايز مختلفى هستند كه بد گمانى بخداوند آنها را گرد آورد .

(اى مالك) تا ميتوانى بپارسايان و راستان بچسب و آنها را وادار كن كه در مدح تو مبالغه نكنند و بعلت كار نا صوابى كه نكرده‏اى شادمانت نگردانند زيرا اصرار و مبالغه در مدح،انسان را خود بين و خود پسند كرده و كبر و سر كشى پديد آورد.و نبايد كه نيكو كار و بدكار در نزد تو بيك درجه و پايه باشند زيرا اين روش،نيكوكاران را به نيكو كارى دلسرد و بى ميل ميكند و بدكاران را به بدكارى عادت دهد،و هر يك از آنان را بدانچه براى خود ملزم نموده‏اند الزام كن (نيكوكاران را پاداش بده و بدكاران را بكيفر رسان) و بايد اقامه فرائضى كه انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد كه بوسيله آن دينت را خالص ميگردانى،پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا بكار بينداز و بدانچه بوسيله آن بخدا نزديكى جوئى كاملا وفا كرده و آنرا بدون عيب و نقص انجام ده اگر چه اين كار بدن ترا برنج و تعب افكند.

و موقعيكه با مردم بنماز جماعت برخيزى نه مردم را متنفر كن و نه نماز را ضايع گردان (با طول دادن ركوع و سجود و قنوت مردم را خسته مكن و در عين حال از واجبات نماز هم چيزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود يعنى فقط باداى واجبات نماز بطرز صحيح بپرداز) زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه عليل و بيمار بوده و يا كارهاى فورى دارند.

(اى مالك) از خود بينى و خود خواهى و از اعتماد بچيزى كه ترا بخود پسندى وادارت كند و از اينكه بخواهى ديگران ترا زياد بستايند سخت بپرهيز زيرا اين صفات زشت از مطمئن‏ترين فرصت‏هاى شيطان است كه بوسيله آنها هر گونه نيكى نيكو كاران را باطل و تباه سازد،و بپرهيز از اينكه در برابر نيكى و احسانى كه بمردم زير فرمانت نموده‏اى براى آنان منتى نهى و يا كارى را كه براى آنها انجام داده‏اى براى افتخار آنرابزرگ شمارى و زياده از حد جلوه دهى و يا وعده‏اى بآنان دهى و وفا نكنى زيرا كه منت نهادن احسان را باطل ميكند و كار را بزرگ وانمود كردن نور حق را مى‏برد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنانكه خداى تعالى فرمايد (خداوند سخت دشمن دارد اينكه بگوئيد آنچه را كه نميكنيد) .

و از تعجيل و شتابزدگى در انجام كارها پيش از رسيدن موقع آنها و يا سخت كوشيدن در هنگام دسترسى بدانها و يا از لجاجت و ستيزگى در كارى كه راه صحيح آنرا ندانى و همچنين از سستى بهنگامى كه طريق وصول بدان روشن است بپرهيز،پس هر چيزى را بجاى خود بنه و هر كارى را بجاى خويش بگذار.

و بر تو واجب است كه آنچه بر پيشينيان گذشته مانند احكامى كه بعدل و داد صادر كرده و يا روش نيكى كه بكار بسته‏اند و يا حديثى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده و يا امر واجبى كه در كتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام داده‏اند بياد آرى و آنگاه بدانچه از اين امور مشاهده كردى كه ما بدان رفتار كرديم تو هم از ما اقتداء كرده و رفتار كنى و در پيروى كردن آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش كردم كوشش نمائى و من با اين پيمان حجت خود را بر تو محكم نمودم تا موقعيكه نفس تو بسوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانه‏اى نداشته باشى (گر چه) بجز خداى تعالى هرگز كسى از بدى نگه نميدارد و به نيكى توفيق نميدهد،و آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصاياى خود بمن تأكيد فرمود ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهربانى بر بندگان و زير دستان بود من نيز عهدنامه خود را كه بتو نوشتم با قيد سفارش آنحضرت خاتمه ميدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

بطوريكه ملاحظه ميشود تمام دستورات على عليه السلام از تقوى و عدالت و حقيقتخواهى،و عطوفت و مهربانى او نسبت بمردم حكايت ميكند و اين دستورات تنها براى مالك نبود بلكه براى كليه حكام خود فرامينى مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.

پى‏نوشتها:

(1) نهج البلاغه كلام .215

(2) بحار الانوار جلد 40 ص .377

(3) نهج البلاغه چيست ص .3

(4) كشف الغمه ص .50

(5) با اينكه در عصر حاضر سخن از رعايت حقوق بشر است هنوز ميان ملل مترقى دعواى نژاد پرستى و سياه و سفيد وجود دارد ولى على عليه السلام در 14 قرن پيش چنين امتيازاتى را موهوم شمرده و ميفرمايد مردم از هر كيش و طبقه‏اى كه باشند در برابر عدالت اجتماعى برابرند گفتن چنين سخنى در چنان زمانى كه كسى از حقوق طبيعى انسانى اطلاعى نداشت خود نوعى معجزه است.مؤلف.

فصاحت و بلاغت على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

اما الفصاحة فهو (على عليه السلام) امام الفصحاء و سيد البلغاء و عن كلامه قيل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين.

(ابن ابى الحديد)

نطق آدمى از نظر علم منطق فصل مميز انسان از حيوانات ديگر است كه خداوند بحكمت بالغه خويش آنرا وسيله امتياز او قرار داده است چنانكه فرمايد:خلق الانسان علمه البيان (1) .

گوهر نفس كه حقيقت آدمى است با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:

تا مرد سخن نگفته باشد 
عيب و هنرش نهفته باشد

و بهمين جهت خود امام فرمايد:المرء مخبوء تحت لسانه.يعنى مرد در زير زبانش نهفته است،و هر قدر شيوائى و رسائى سخن بيشتر باشد تأثيرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.

در دوران جاهليت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القيس و غيره كه اشعار سحر انگيز ميسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على عليه السلام همه فصحاى عرب را بتحير و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده و او را امير سخن ناميدند.

ابن ابى الحديد گويد او پيشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه ميكند كه براى اثبات درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم كافى است كه هيچ يك از فصحاى صحابه يك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانند تدوين كنند (2) .

باز در جاى ديگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على عليه السلام گويد:

عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حكيم و دانشمند و اديبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ تسخير شده اوست و هر چه را اراده كند بفصيح‏ترين وجهى بيان ميكند.

علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغة؟) كه تحت عنوان نهج البلاغه چيست؟بفارسى ترجمه شده چنين مينويسد:

شخصى از يك دانشمند مسيحى بنام (امين نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على عليه السلام را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت :

از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنين نظرى را تأمين كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.

با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نميدانم چگونه از ميان صدها كلمات على عليه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نميدانم چگونه كلمه‏اى را از كلمه ديگر جدا سازم اين كار درست باين ميماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بر دارم!سر انجام من اين كار را كردم و در حاليكه دستم ياقوت‏هاى درخشنده را پس و پيش ميكرد ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت!

باور كردنى نيست كه بگويم بواسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين نو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه‏فصاحت است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على عليه السلام بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است (3) .

همچنين شهرستانى در كتاب ديگر مينويسد:از سخنان مستر گرنيكوى انگليسى استاد ادبيات عرب در دانشكده عليگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسيدند اينست كه در پاسخ آنان گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك را بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كريم) و امكان آوردن نظير آن باشد (4) ؟

على عليه السلام در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او خود بخود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وى استخراج نمود نه اينكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.

سخنان على عليه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقيقت و واقعيت را بيان ميكند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پيوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.

معاويه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قريش كسى غير از على نگشود و قانون سخن را غير از او كسى تعليم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كرده‏اند كه آيين دادرسى و فرمان نويسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.

لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقايق معانى را در مخزن حافظه خود حاضر كند،اين قوت فكر و كثرت ذكاء در على عليه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترين مطلبى ميشد تمام زواياى تاريك آنرا از فروغ انديشه خود روشن ميساخت.

كلام على عليه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بين جمله‏هاى آن برقرار است هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور ميكرد فورا به بهترين وجهى در قالب كلمات‏شيوا بر زبانش جارى ميشد و روى كاغذ نقش مى‏بست بدون اينكه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتى بدهد.

على عليه السلام در تعبيه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانيد و همه را متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در اين ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته ميشود كه در آن حرف الف نباشد.على عليه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپا خاست و فى البديهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اينكه در كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنين خطبه ديگرى دارد كه در كلمات آن حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنين شروع ميشودـالحمد لله الملك المحمود المالك الودود و مصور كل مولود....كه براى پرهيز از اطاله كلام از نوشتن خطبه‏هاى مزبور خود دارى گرديد.

كسى از حضرتش پرسيد امر واجب چيست و واجب‏تر از آن كدام است،و امر عجيب چيست و عجيب‏تر كدام است،و چه چيزى سخت و مشكل و چه چيزى سخت‏تر است،و چه نزديك و چه نزديكتر است؟على عليه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنين فرمود:

وجب على الناس ان يتوبوا 
لكن ترك الذنوب اوجب‏ 
و الدهر فى صرفه عجيب‏ 
و غفلة الناس فيه اعجب‏ 
و الصبر فى النائبات صعب‏ 
لكن فوت الثواب اصعب‏ 
و كل ما يرتجى قريب

و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهة چنين پاسخى گويد و يا فورى و بيسابقه خطبه بى نقطه و يا خطبه هفتصد كلمه‏اى ايراد كند كه يك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر ادبيات عرب خواهد داشت و ما تيمنا و تبركا در خاتمه كتاب بشمه‏اى از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهيم نمود.

پى‏نوشتها:

(1) سوره الرحمن آيه .3

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص .12

(3) نهج البلاغه چيست ص 28

(4) نهج البلاغه چيست ص .6

(5) بر مردم واجب است كه(از گناهان) توبه كنند،ولى ترك گناه از آن واجب‏تر است.روزگار در گردش خود عجيب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجيب‏تر است.شكيبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است،ولى پاداش(صبر) را از دست دادن از آن مشكلتر است.و هر چه را كه بدان اميد ميرود نزديك است كه برسد،ولى مرگ از همه آنها نزديكتر است.(از ديوان منسوب بآنحضرت) .

سخاوت و ايثار على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

اذا جادت الدنيا عليك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هى تذهب (على عليه السلام)

سخاوت از طبع كريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد،شخص سخى هر عيبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر كسى را فقر و نيازى ميرسيد دست حاجت پيش على عليه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نميشد آبروى سائل ريخته شود.

حارث حمدانى دست نياز پيش على عليه السلام برد،حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته‏اى؟

عرض كرد بلى يا امير المؤمنين،على عليه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت اين عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد.

روزى مستمندى بعلى عليه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد،على عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عامل پرسيد از طلا باشد يا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.

معاويه كه دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از يكى پرسيد:از كجا ميآئى؟

آن شخص از راه تملق گفت از پيش على كه بخيل‏ترين مردم است!معاويه گفت واى بر تو از على سخى‏تر كسى بدنيا نيامده است اگر او را انبارى از كاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از كاه ميبخشد.

يكى از مباشران على عليه السلام عوائد ملك او را پيش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسيم نمود عصر آنروز همان شخص على عليه السلام را ديد كه شمشيرش را ميفروشد تا براى خانواده خود نانى تهيه كند.

على عليه السلام هيچگاه سائل را رد نميكرد و ميفرمود:اگر من احساس كنم كه كسى از من چيزى خواهد خواست پيش از اظهار او در اجابت دعوتش پيشدستى ميكنم زيرا حقيقت جود نا خواسته بخشيدن است.

على عليه السلام ميفرمود حاجتمندان حاجت خود را روى كاغذ بنويسند تا خوارى و انكسار سؤال در چهره آنها نمايان نشود.على عليه السلام چهار درهم پول داشت يكى را در موقع شب انفاق نمود و يكى را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:

الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (1) .

كسانيكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد (2) .

پس از قتل عثمان كه على عليه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيمارى گرفتارم،بيمارى نفس،بيمارى جهل،بيمارى فقر!على عليه السلام فرمود مرض را بايد بطبيب رجوع كرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى.

آن مرد گفت شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غنى!

حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بيمارى و هزار درهم براى رفع پريشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى (3) .

علماء و مفسرين عامه و خاصه نقل كرده‏اند على عليه السلام در مسجد نماز ميخواند و در ركوع بود كه سائلى در حاليكه سؤال ميكرد از كنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را كه در دست داشت با اشاره باو بخشيد،سائل وقتى از او دور شد با رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخورد نمود حضرت پرسيد چه كسى اين انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى عليه السلام نمود و گفت اين شخص كه در ركوع است آنگاه آيه:انما وليكم الله و رسوله...كه آيه ولايت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد (4) . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسير آيه مزبور بحث خواهد شد)

على عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود،در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلى الله عليه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ايثار همين است كه جز على عليه السلام كسى بدان پايه نرسيده است.

ايثار مقدم داشتن ديگران است بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگرى بدهد،اين صفت از سجاياى اخلاقى و صفات ملكوتى است كه در هر كسى پيدا نميشود،على عليه السلام با زحمت و مشقت زياد نانى تهيه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسيد و اظهار نيازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را بقنبر داد.

محدثين و مورخين،همچنين مفسرين ذيل تفسير آيات سوره دهر (هل اتى) هر يك با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ايثار على عليه السلام بطورخلاصه چنين نوشته‏اند كه حسنين عليهما السلام مريض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنين نذر كردند كه پس از بهبودى سه روز بشكرانه آن روزه بگيرند فضه خادمه منزل نيز از آنها پيروى نمود.

چون خداوند لباس عافيت بآنها پوشانيد بنذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على عليه السلام سه صاع جو از شمعون يهودى كه همسايه‏شان بود قرض كرد و بمنزل آورد حضرت زهرا عليها السلام روز اول يكصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پيغمبر من مسكين و گرسنه‏ام از آنچه ميخوريد مرا اطعام كنيد كه خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پيغمبر هر پنج قرص را بمسكين داده و خود با آب افطار كردند.

روز دوم فاطمه عليها السلام ثلث ديگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار يتيمى پشت در خانه حرفهاى مسكين شب پيشين را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار كردند.روز سيم فاطمه عليها السلام بقيه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسيرى پشت در آمد و سخنان سائلين دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پيغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشيدند روز چهارم حسنين عليهما السلام چون جوجه ميلرزيدند وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد فرمود پناه مى‏برم بخدا كه شما سه روز است در چنين حاليد جبرئيل فورا نازل شد و 18 آيه از سوره هل اتى را (از آيه 5 تا آيه 22) در شأن آنها و توضيح مقامات عاليه‏شان در بهشت برين برسول اكرم صلى الله عليه و آله قرائت كرد كه يكى از آيات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالى فرمايد:

و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (5) .

و در آخر آيات نازله هم از عمل بيريا و خالصانه آنها قدردانى‏كرده و فرمايد:ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا.يعنى البته اين (مقامات و نعمتهاى بهشتى كه در آيه‏هاى پيش آنها را توضيح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضايت و قدردانى است (6) .

پى‏نوشتها:

(1) سورة بقره آيه 274

(2) كشف الغمه ص 93ـينابيع المودة ص 92ـمناقب ابن مغازلى ص 280

(3) جامع الاخبار ص 162

(4) مناقب ابن مغازلى ص 313ـكفاية الطالب ص 250 و كتب ديگر.

(5) سوره دهر آيه .8

(6) شواهد التنزيل جلد 2 ص 300ـامالى صدوق مجلس 44 حديث 11ـكشف الغمه ص 88 و كتب ديگر .

صبر و حلم على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر و ابتليت به فاصبر فان الرخاء فى اثره (على عليه السلام)

صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر اميال درونى است و تسكين دردها و آلام روحى بوسيله صبر و شكيبائى انجام ميگيرد .

صبر،تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شكيبائى در انجام واجبات و يا تحمل بر خوردارى از ارتكاب معاصى و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمى است و هر كسى بايد خود را بزيور صبر آراسته نمايد.

على عليه السلام از هر جهت صبور و شكيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتى در جنگها نيز صبر و بردبارى ميكرد تا دشمن ابتداء بيشرمى و تجاوز را آشكار مينمود .

على عليه السلام در حلم و بردبارى بحد كمال بود و تا حريم دين و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نميديد صبر و حوصله بخرج ميداد ولى در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثه‏اى رو گردان نبود.معاويه را نيز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاويه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سياست و حيله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حاليكه حلم على عليه السلام فضيلت اخلاقى محسوب شده و براى احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.

در تمام غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت كرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترويج دين با كمال خوشروئى پذيرفت .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله از فتنه‏هائى كه پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصيه فرمود،على عليه السلام نيز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت سختى صبر نمود چنانكه فرمايد:فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى .يعنى من مانند كسى صبر كردم كه گوئى خارى در چشمش خليده و استخوانى در گلويش گير كرده باشد.

على عليه السلام براى استرداد حق خويش قدرت داشت ولى براى حفظ دين مأمور بصبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتى است كه هيچكس را جز خود او ياراى تحمل آن نيست!ميفرمايد (بارها تصميم گرفتم كه يكتنه با اين قوم ستمگر بجنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و براى حفظ دين از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از اين كه اراذلى چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانه‏اش بريزند و بزور و اجبار او را براى بيعت با ابو بكر بمسجد برند در حاليكه اگر دست بقبضه شمشير ميبرد مخالفى را در جزيرة العرب باقى نميگذاشت!گويند وقتى حضرت امير عليه السلام را كشان كشان براى بيعت با ابو بكر بمسجد مى‏بردند يك مرد يهودى كه آن وضع و حال را ديد بى اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را ميشناسم و اين همان كسى است كه وقتى در ميدانهاى جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان ميافكند و همان كسى است كه قلعه‏هاى مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آنرا كه بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يك تكان از جايگاهش كند و بزمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يكمشت آشوبگر سكوت كرده است بى حكمت نيست و سكوت او براى حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانتها صبر و تحمل نميكرد اينست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلوميتى بزرگتر از اين كه از لشگريان بيوفاى خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميكرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانكه گفته شد آرزوى مرگ ميكرد تا از ديدار كوفيهاى سست عنصر و لا قيد رهائى يابد.

على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله دائما در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت بنقل ابن ابى الحديد آنحضرت صداى كسى را شنيد كه ناله ميكرد و ميگفت من مظلوم شده‏ام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.يعنى بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بوده‏ام!

درباره مظلوميت و شكيبائى على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنيده شود:

بدانيد بخدا سوگند كه فلانى (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه ميدانست محل و موقعيت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب كه آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سيلابهاى علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد.

با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالى كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينكه بر تاريكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آنوضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شكيبائى كنم؟پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است لذا از شدت اندوه مثل اينكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلويم گير كرده باشد در حاليكه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر كردم!تا اينكه اولى راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى كه در حيات خويش به بى لياقتى خود و شايستگى من ميكرد (و ميگفت:اقيلونى و لست بخيركم و على فيكم.ـمرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه على در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را بديگرى (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند،خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل دينى زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.

او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بينى‏اش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بينى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اينمدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم تا اينكه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكى از آنها هستم قرار داد.

خدايا كمكى فرماى و در اين شورا نظرى كن،چگونه اين مردم مرا با اولى (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دين) صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و كينه‏اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينكه داماد عثمان بود از من اعراض كرده‏و متمايل باو شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدين ترتيب سيمى (عثمان) در حاليكه (مانند چهار پايان از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى اميه) نيز با او همدست شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گياهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينكه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد.

چيزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينكه مردم مانند يال كفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريكه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گرديد.

مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آيند (براى بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهى (مانند طلحه و زبير) بيعت خود را شكستند و گروه ديگرى (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخى نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائيدند مثل اينكه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد:ما سراى آخرت را براى كسانى قرار ميدهيم كه در روى زمين اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

بلى بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و لكن دنيا در نظر آنان جلوه كرد و زينت‏هايش آنها را فريب داد.

بدانيد سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زير زمين براى روئيدن) بشكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت بوسيله يارى كنندگان نبود و پيمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها ميكردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏يافتيد كه اين دنياى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بينى بز است (1) .

على عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمه‏اى از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنين مظلوميتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حميده و سجاياى عاليه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانكه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايه‏اى تنزل داد كه معاويه هم خود را همانند من ميداند!تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و رب الكعبة.

پى‏نوشتها:

(1) نهج البلاغه خطبه .3

علم و حكمت على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)

در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا كسى از امور غيبى آگاه نميباشد زيرا آياتى در قرآن وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)

(1) كليدهاى خزائن غيب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما كان الله ليطلعكم على الغيب) (2) و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعى نيز آنها را بر همه امور اعم از تكوينى و تشريعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممكن است او چيزى را نداند در حاليكه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندتريد حتى زنهاى پشت پرده) .

بحث در اين موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اينكه علم از چه مقوله‏اى ميباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و كسبى تقسيم ميشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقيقت و كيفيت آن هيچگونه راهى نيست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر است كه هر كسى ميتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از ديگرى دانشى تحصيل نمايد.و شق سيم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبياء و اوصياء آنها ميباشد و اين قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصيلى نيست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نيست بلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصيل به پيغمبران و اوصياء آنها افاضه ميشود و آنان با اذن و اراده خدا ميتوانند از حوادث گذشته و آينده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش ديگران پاسخ مقتضى گويند چنانكه خداوند درباره حضرت خضر فرمايد : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غيبى تعليم داديم) و همچنين حضرت عيسى عليه السلام كه از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گويد:

(و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (6) .

(شما را خبر ميدهم بدانچه ميخوريد و آنچه در خانه‏هايتان ذخيره ميكنيد.)

بنابر اين آياتى كه در قرآن علم غيب را از غير خدا نفى ميكند منظور علم ذاتى است كه مختص ذات احديت است و در جائيكه آنرا براى ديگران اثبات ميكند علم لدنى است كه بوسيله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه ميشود و آنان نيز با اراده خدا از امور غيبى آگاه ميگردند چنانكه فرمايد:

(عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غيب است و ظاهر نسازد بر غيب خود احدى را مگر كسى را كه براى پيغمبرى پسنديده باشد.)

با توجه بمفاد آيات گذشته،رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسى آگاه بوده است و علم على عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا على عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود،و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:

انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليأت الباب (10)

همچنين نقل كرده‏اند كه فرمود:

انا دار الحكمة و على بابها (11) .

خود حضرت امير عليه السلام فرمود:

لقد علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب كل باب يفتح الف باب (12) .

يعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابى هزار باب ديگر باز ميكند.

شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه على عليه السلام فرمود.

سلونى عن اسرار الغيوب فانى وارث علوم الانبياء و المرسلين (13) .

(درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود علم و حكمت بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و على در آن يك جزء هم اعلم مردم است (14) .

و از ابن عباس روايت شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى (15) يعنى على بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داورى كردن است.

ابن ابى الحديد كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است گويد كه كليه علوم اسلامى از على عليه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانيهاى خود با بليغ‏ترين وجهى ايراد نموده است.

على عليه السلام صريحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم!و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائى بغير از وى از كسى ديده و شنيده نشده است چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد همه مردم اجماع كردند بر اينكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابيطالب (16) .

علماء و مورخين (از عامه و خاصه) نوشته‏اند كه على عليه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشينم در ميان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در ميان اهل انجيل بانجيل و در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن بقرآن بطوريكه اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گويند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد سوگند بآنكه دانه را (در زير خاك) بشكافت و انسان را آفريد اگر از يك يك آيه‏هاى قرآن از من بپرسيد شما را از زمان نزول آن و همچنين در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اينكه در مكه يا در مدينه نازل شده است خبر ميدهم (17) .

على عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نميشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گويد:

عالم اندر ميانه جهال‏ 
مثلى گفته‏اند صديقان‏ 
شاهدى در ميان كوران است‏ 
مصحفى در سراى زنديقان

على عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سينه من درياى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانين كلى طبيعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهين و غيره استفاده‏هاى شايانى از آنها نموده‏اند.

خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد ميكردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يونانى و يهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند،فيلسوف يونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند،حكيم يهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

شريفترين علوم علم مبدأ و معاد است كه در كلام على عليه السلام به بهترين وجهى بيان شده است بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضيح دهد.

حديث نفس و حديث حقيقت كه در برابر سؤال كميل بن زياد بيان فرموده مورد تفسير علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشريت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه بايد و شايد ادراك كنند.على عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلى و دينى و اجتماعى و اخلاقى بيان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

على عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى ميداد و معانى بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از رياضى و طبيعى و ديگر علوم بدون تأمل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پيمود،كسى از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ايام اسبوعك فى ايام سنتك.

يعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.

سرعت ادراك و انتقال،و تيز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت:يا على تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نيست بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون انديشه و تأمل جواب ميدهى!حضرت فرمود اى عمر اين دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردى؟عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجى بانديشه ندارد،على عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

على عليه السلام در اسرار هستى و نظام طبيعت حكيمانه نظر ميكرد و سخنانى در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئى بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.

پى‏نوشتها:

(1) سوره انعام آيه 59

(3) سوره آل عمران آيه .179

(3) شبهاى پيشاور ص 852 نقل از تفاسير و كتب عامه.

(4) علم را بحضورى و حصولى نيز تقسم كرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزديك است همان تقسيم علم بذاتى و كسبى است.

(5) سوره كهف آيه .65

(6) سوره آل عمران آيه .49

(7) كيفيت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبير شده است براى توضيح مطلب بكتاب(ماهيت و منشاء دين) تأليف نگارنده مراجعه شود.

(8) سوره جن آيه .26

(9) سوره نجم آيه .5

(10) مناقب ابن مغازلى ص 80ـكفاية الطالب باب 58 ص 221ـفصول المهمه ابن صباغ ص 18

(11) ذخائر العقبى ص 77ـكشف الغمه ص 33

(12) خصال صدوق جلد 2 ص 176

(13) ينابيع المودة باب 14 ص 69

(14) ينابيع المودة باب 14 ص 70ـكشف الغمه ص 33

(15) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 1

(16) كفاية الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277

(17) ينابيع المودة ص 74ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 4ـامالى صدوق مجلس 55 حديث 1ـمناقب خوارزمى.

(18) نقل از كتاب افكار اممـبايد دانست كه ارسطو و امثال او را نميتوان با على عليه السلام قابل قياس دانست زيرا بطوريكه گفته شد علم امام لدنى و الهامى است ولى علم دانشمندان تحصيلى و اكتسابى است و گفته آن فيلسوف هم از اين نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسى را سراغ نداشت.

(19) شيعه در اسلام ص 20

شجاعت و هيبت على عليه السلام
+ نویسنده جوادجوادیان در شنبه 4 مهر 1394 |

انا وضعت فى الصغير بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون و ربيعة و مضر.

(نهج البلاغه خطبه قاصعه)

صفت شجاعت يكى از اركان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناك،و مظهر تام و مصداق حقيقى آن وجود على عليه السلام بود.

اگر چه در فصول پيشين ضمن شرح خدمات نظامى آنجناب چه در غزوات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و چه در جنگهاى دوران خلافتش (جنگهاى جمل و صفين و نهروان) شمه‏اى از هيبت و شجاعت او نگارش گرديد ليكن هر چه در اينمورد گفته و نوشته شود اندكى از بسيار و يكى از هزار بيشتر نخواهد بود.

بنا بنقل مورخين رنگ على (ع) گندمگون،چشمان مباركش درشت و جذاب،ابروانش پيوسته و پر پشت،دندانهايش محكم و سفيد و چون مرواريد بود.دست و بازو و ساعد بى نهايت قوى و گوشت آن پيچيده و محكم و در تمام عرب بسطبرى بازو و محكمى عضلات مشهور بود چنانكه گوئى گوشت و پوست و استخوان آنرا كوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته‏اند.

على عليه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محكم و چون آهن صلب بنظر ميآمد و بطور كلى آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهايت نيرومندى بود.مورخين عموما معتقدند كه شجاعت و زورمندى على عليه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود،پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بكشتى وا ميداشت و آنحضرت با اينكه از جهت سن خيلى كوچكتر از آنان بود ولى با سرعت عجيبى آنها را بر زمين ميزد.از زبير بن عوام نقل كرده‏اند كه قسم ياد كرد و گفت در هيچيك از جنگها از هيچ شجاعى نترسيدم مگر در مقابل على عليه السلام كه از شدت وحشت خود را گم ميكردم.و اين تنها زبير نبود كه از مقابله با او وحشت مينمود بلكه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميكردند چه خوب گفته شاعر:

اغمد السيف متى قابله‏ 
كل من جرد سيفا و شهر (1)

هيبت على عليه السلام بحدى بود كه چون چشم مبارزى باو ميافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا ميگرفت و در اثر هيبت آنحضرت نيروى هر گونه مقاومت و تهاجم از وى سلب شده و با كمال درماندگى طعمه شمشير او ميگشت چنانكه خود آنجناب در پاسخ اين سؤال كه بچه چيزى بر مبارزان غلبه كردى فرمود كسى را ملاقات نكردم جز اينكه او مرا عليه جان خود كمك نمود (سيد رضى عليه الرحمة دنبال كلام امام فرمايد مقصود حضرت تمكن هيبت او در دلها است) (2) رشادتها و جانفشانيهاى او در غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله همه را متحير و متعجب نمود و خوابيدن وى در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت از يك قلب قوى و روح بزرگ حكايت ميكند،ثبات و پايدارى على عليه السلام در صحنه‏هاى كارزار در برابر حملات عمومى دشمن براى مردم ديگر محال و غير ممكن است.معاويه براى اينكه لشگر آرائى خود را بگوش على عليه السلام برساند در يكى از نامه‏هاى خود به آنحضرت نوشت كه سپاهى عظيم براى جنگ او آماده نموده است،طرماح بمعاويه گفت ترسانيدن تو على را از زيادى و انبوهى سپاه مثل ترسانيدن مرغابى است بزيادى آب!

حضرت سجاد عليه السلام در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبه‏اى كه خود را معرفى ميكرد بپاره‏اى از اوصاف و فضائل على عليه السلام اشاره نمود و فرمود:من پسر كسى هستم كه از همه قوى‏تر و شجاع‏تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليرى بود كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزه‏ها و نزديك شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميكرد و مانند تند بادى كه در گياه خشگيده بوزد آنها را پراكنده ميساخت (3) .

اين توصيفى كه امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگى نبوده است بلكه يك حقيقت غير قابل انكارى است كه يك امام از امام ديگر كه مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائى داشت آنرا بيان نموده است.

شيخ مفيد شجاعت آنحضرت را نوعى اعجاز دانسته و مينويسد:هيچ جنگجوى كار آزموده‏اى ديده نشده است كه هميشه در جنگ پيروز شود بلكه گاهى بر دشمنش غلبه كرده و گاهى نيز شكست خورده است و همچنين ضربت شمشير هيچ دلاورى هميشه چنان نبوده است كه دشمن در اثر زخم آن جان سپرد بلكه گاهى فوت كرده و گاهى هم بهبودى يافته است و چنين امرى در طول تاريخ سابقه ندارد مگر امير المؤمنين عليه السلام كه با هر هماوردى بمبارزه برخاست بر او چيره گشت و بهر رزمجوئى ضربتى زد او را بهلاكت رسانيد و اين هم از موجباتى است كه او را از همگان ممتاز ميكند و خداوند جريان عادى امور را در هر جا و زمان بوسيله او بهم زده و وجود وى يكى از نشانه‏هاى روشن خداى تعالى ميباشد (4) .

قوت قلب على عليه السلام كه از ايمان و يقين وى سر چشمه مى‏گرفت در هيچ‏بشرى ديده نشده است،روزى در جنگ صفين بچهره خود نقاب زده و بصورت يك فرد ناشناس در جلو صفوف شاميان مبارز ميطلبيد پس از آنكه گروهى از مبارزان شام را بخاك هلاكت افكند معاويه بعمرو عاص گفت:اين شجاع قويدل كيست؟

عمرو گفت يا عبد الله ابن عباس است!و يا خود على است معاويه گفت چگونه ميتوان تشخيص داد؟

عمرو گفت:ابن عباس مرد شجاعى است ولى در مقابل حمله عمومى سپاه باين انبوهى نميتواند مقاومت كند تمام سپاهيان را فرمان حمله بده.كه از جاى بجنبند و باين جنگجو حمله كنند اگر رو گردانيد ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند على است زيرا على از تمام عرب اگر بمقابله‏اش برخيزند رو نميگرداند چه رسد بسپاه تو (5) .

معاويه براى آزمايش فرمان حمله عمومى داد و تمام سپاه او بحركت در آمد اما آن مبارز چون كوه آهنين در جاى خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهميدند كه على عليه السلام است پيكار ميكند لذا فرمان عقب نشينى دادند.

وقتى صداى على عليه السلام در ميدانهاى جنگ بلند ميشد دل و زهره قهرمانان آب ميگرديد و لرزه بر اركان وجود آنها ميافتاد.در جنگهاى جمل و صفين غالب اوقات يك تنه خود را بر سپاهيان مخالف ميزد و صفوف آنها را متلاشى كرده و پراكنده ميساخت.

بتصديق دوست و دشمن على عليه السلام كرار غير فرار و اسد الله الغالب و غالب كل غالب بود،زره آنحضرت كه بمنزله لباس جنگ او بود مانند پيشبندى فقط با چند حلقه در شانه‏هاى او بهم وصل ميشد و بكلى فاقد قسمت پشت بود علت اين امر را از وى سؤال كردند فرمود:من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اينصورت احتياجى به پشت بند زره ندارم.سعدى گويد:مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود 
تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزادر يكى از جنگها فرماندهان على عليه السلام از آنحضرت پرسيدند كه اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشيده شد ما بعدا شما را كجا پيدا كنيم خوبست قبلا نقطه الحاقى تعيين شود تا همه بآن نقطه گرد آيند.على عليه السلام فرمود شما مرا در هر كجا رها كنيد من در همانجا خواهم بود و از جاى خود تكان نخواهم خورد (6) .

يكى از اصحاب على عليه السلام خدمت آنحضرت عرض كرد كه براى ميدانهاى جنگ اسبى تندرو و چالاك ابتياع كنيد كه چنين اسبى صاحب خود را در مهلكه‏ها نجات ميدهد على عليه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم كرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فرارى را نيز تعقيب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر اين مركب من هر چه باشد اهميتى ندارد (7) .

ابن ابى الحديد گويد:على عليه السلام شجاعى بود كه نام گذشتگان را محو كرد و محلى براى آيندگان باقى نگذاشت،در قوت ساعد و نيروى بازو نظيرى نداشت و يكضربت او براى قوى‏ترين شجاعان مرگ و هلاكت را پيش ميآورد چنانكه هيچ مبارزى از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشيرى نزد كه احتياج بدومى داشته باشد و هر رزمجوى دلاورى را كه ميكشت تكبير ميگفت و در ليلة الهرير شماره تكبيراتش به 523 رسيد و معلوم گرديد كه 523 نفر از ابطال نامى را در آنشب بديار عدم فرستاده است (8) .در جنگ احد پس از آنكه مردان رزمى قبيله بنى عبد الدار بدست آنحضرت كشته شدند غلامى از آن قبيله كه حبشى بود و صواب نام داشت در حاليكه بسيار خشمگين و دهانش كف زده بود سوگند ياد كرد كه بجاى كشته شدگان قبيله خود شخص محمد صلى الله عليه و آله را خواهم كشت!اين غلام ضمن اينكه شجاع بود جثه بزرگى هم داشت لذا مسلمين از او ترسيدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند،على عليه السلام چنان ضربتى بر او زد كه او را از كمردو نيم نمود بطوريكه بالا تنه‏اش بزمين افتاد و نيم پائين در حال ايستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمين ميخنديدند (9) !

در تمام جنگها مجاهد فى سبيل الله بود و اندوه و پريشانى مسلمين با وجود وى زائل ميگشت،وقتى دست بقبضه ذو الفقار ميبرد پيروزى مسلمين محرز و مسلم ميشد و هنگاميكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را از طرف مشركين غم و اندوهى ميرسيد و سپاهيان مخالف براى قتل او تصميم ميگرفتند وجود على عليه السلام باعث بر طرف شدن غم و اندوه پيغمبر ميگرديد و بهمين جهت او را الكاشف الكرب عن وجه رسول الله گفتند.

شجاعت و نيروى بازوى على عليه السلام اظهر من الشمس بود و مخالفين و دشمنانش نيز او را بشجاعت ميستودند،مشهور است كه با دو انگشت سبابه و وسطى گردن خالد بن وليد را فشار داد بطوريكه خالد نعره زد و نزديك بهلاكت بود.در غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار اتفاق افتاده بود كه على عليه السلام در مقابل دشمنان ايستادگى كرده بود و اگر آنحضرت نبود كار مسلمين يكسره ميشد.

در قاموس زندگانى على عليه السلام كلمه ترس معنى و مفهومى نداشت او نه از جنگ ميترسيد و نه از مرگ وحشت ميكرد در سراسر زندگانى خود با مرگ و خطر هماغوش بود و بارها ميفرمود :و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امهـبخدا سوگند پسر ابيطالب بمرگ بيشتر از طفل شير خوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است (10) .

در جنگ صفين بدون زره در ميان دو لشگر ميگشت،امام حسن عليه السلام عرض كرد اين عمل در موقع جنگ بى احتياطى است فرمود:يا بنى ان اباك لا يبالى وقع على الموت او وقع الموت عليه (11) . (پسر جانم پدرت باكى ندارد كه رو بمرگ رود يا مرگ بسوى او آيد.) عده‏اى از ياران على عليه السلام از اين دليرى و بى باكى او احتياط ميكردند كه مبادا از طرف دشمن غافلگير شود لذا نزد آنحضرت آمدند و عرض كردند يا امير المؤمنين شما در مواقع جنگ هيچگونه احتياط نميكنيد و از هيچ پيشامدى هراس نداريد در پاسخ آنان اين رباعى را فرمود:

اى يومى من الموت افر 
يوم ما قدر ام يوم قدريوم ما قدر لا اخشى الوغا 
يوم قد قدر لا يغنى الحذرشاعر فارسى زبان مضمون رباعى فوق را بفارسى چنين سروده است:

از مرگ حذر كردن دو روز روا نيست‏ 
روزى كه قضا هست روزى كه قضا نيست‏روزى كه قضا هست كوشش ندهد سود 
روزى كه قضا نيست در آن مرگ روا نيست‏هر شجاعى كه در جنگ بدست آنحضرت كشته ميشد موجب افتخار قبيله خود ميگشت و افراد قبيله از تقابل مقتول با آن شير بيشه شجاعت مباهات مينمودند چنانكه در غزوه خندق عمرو بن عبدود كه بدست وى كشته شد خواهرش گفت اگر جز على كه حقا لياقت آنرا دارد كه قاتل برادرم باشد ديگرى عمرو را كشته بود تمام عمر ميگريستم لكن على را در شجاعت در تمام جهان نظيرى نيست و كشته شدن بدست او عين افتخار و اعتبار است .

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مينويسد روزى معاويه خفته بود پس از بيدار شدن عبد الله بن زبير را (كه هر دو از شجاعان بودند) در پايين پايش ديد كه بر تخت او نشسته بود،عبد الله از روى شوخى بمعاويه گفت اگر ميخواستم ترا (در خواب كه بودى) غفلتا ميكشتم.معاويه گفت بعد از ما اظهار شجاعت كن!عبد الله گفت براى چه شجاعت مرا انكار ميكنى با اينكه من در جنگ برابر على بن ابيطالب بايستادم!معاويه گفت اگر چنين جرأت ميكردى يقينا على تو و پدرت را با دست چپ ميكشت و دست راستش بيكار ميماند و دنبال ديگرى ميگشت كه بقتل رساند (12) .بارى على عليه السلام ضيغم الغزوات و اسد الله الغالب بود كه وقتى پا بميدان محاربه مى‏گذاشت نفس‏هاى دليران و شجاعان در سينه‏ها تنگ ميشد و بهر فرقه حمله ميكرد عفريت مرگ با صورت هولناكى بر آنگروه نمايان ميگشت.رباعى زير منسوب بآنحضرت است:

صيد الملوك ارانب و ثعالب‏ 
و اذا ركبت فصيدى الابطال‏صيدى الفوارس فى اللقاء و اننى‏ 
عند الوغاء لغضنفر قتال (13)

سفيان ثورى گويد كه على عليه السلام در ميان مسلمين كوه آهنينى بود و براى كفار و منافقين حريفى نيرومند،خداوند عزت و احترام مسلمين و ذلت و خوارى مشركين را بدست او قرار داده بود.

ثمره شجاعت و مجاهدت على عليه السلام رواج دين حنيف اسلام و پيشرفت احكام الهى و محو كفر و بت پرستى گرديد.

پى‏نوشتها:

(1) تمام مردان شمشيركش هنگام برخورد با او شمشير خود را غلاف ميكردند.

(2) قيل له:باى شى‏ء غلبت الاقران؟فقال عليه السلام:ما لقيت احدا الا اعاننى على نفسه .يؤمى بذلك الى تمكن هيبته فى القلوب.

نهج البلاغهـكلمات قصار.

(3) بحار الانوار جلد 45 ص 138

(4)ارشاد مفيد جلد 1 باب 3 فصل .56

(5) خود حضرت امير عليه السلام نيز در نامه‏اى كه بعثمان بن حنيف نوشته ميفرمايد:و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنهاـبخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتيبانى يكديگر بجنگ من برخيزند من از آنها رو گردان نميشومـنهج البلاغه نامه 45

(6) افكار امم

(7) امالى صدوق مجلس 32 حديث 4

(8) كشف الغمه ص 73

(9) منتهى الامال جلد 1 ص 44 نقل بمعنى

(10) نهج البلاغه كلام .5

(11) بحار الانوار جلد 41 ص 2 نقل از مناقب آل ابيطالب.

(12) بحار الانوار جلد 41 ص 143

(13) شكار پادشاهان خرگوشها و روباه‏ها است ولى هنگاميكه من سوار ميشوم شكار من شجاعان عرب است.شكار من در موقع جنگ سواران و دليران است و من هنگام جنگ شيرى بسيار كشنده‏ام .

...تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...

صفحه قبل 1 ... 27 28 29 30 31 ... 34 صفحه بعد